خانه > محسن ابراهيمى > از خرداد ٨٨ تا خرداد ٨٩

از خرداد ٨٨ تا خرداد ٨٩

جون 19, 2010

محسن ابراهیمی : یکسال از آغاز خیزش میلیونی مردم علیه جمهوری اسلامی گذشت. در این یکسال مبارزه مردم افت و خیز داشته است اما نه تنها از حرکت باز نایستاده است بلکه گسترده تر و رادیکالتر شده است.

اتفاقات یکسال اخیر، تصویر زیر را در رابطه با موقعیت انقلاب مردم و ضد انقلاب اسلامی بدست میدهد:

١- صف رژیم بیش از پیش در هم ریخته است. ظاهرا می بایستی ترس از انقلاب مردم رژیم را منسجمتر و متحدتر و متشکل تر میکرد. اما دقیقا برعکس شده است. علاوه بر شکاف اصلی میان جناح غالب و مغضوب رژیم، شکافها و ترکهای تازه تری در عمارت حکومت اسلامی باز شده اند. آخرین نمونه ها: تنشهای لاریجانی و احمدی نژاد در مقابل هم، شعارهای عربده کشهای جناح حاکم علیه نوه خمینی، حمله چماق به دستان جناح حاکم به خانه یکی از آیت الله های دانه درشت مغضوب رژیم (صانعی) که روزی خودش در راس چماق بدستان اسلامی بود.

٢- پشم خامنه ای بیش از پیش ریخته است. نه تنها به عنوان سردسته مافیای اسلامی حاکم و سمبل و تجسم حکومت اسلامی منفور مردم است، بلکه این سمبل نظام، کسی که ظاهرا در این روزهای بحران باید چسب جناح حاکم باشد قادر نیست حتی باندهای درون جناح حاکم را هم کنار هم نگه دارد. 

٣- افکار عمومی جهانی در سطحی گسترده تر و با شتاب بیشتری علیه جمهوری اسلامی میچرخد. همبستگی بین المللی ابعاد وسیعتری پیدا کرده است. در همین چند روز گذشته، فیملهای تازه ای در باره جنایات رژیم اسلامی در جریان انقلاب جاری تولید شده و وسیعا پخش شده اند. کارگران اندونزی با عکس فرزاد کمانگر علیه حکومت اسلامی اعتراض کردند. اعتراض توده ای به حکومت اسلامی و همبستگی با انقلاب ایران به میان مردم ترکیه و افغانستان کشیده شده است. حتی در مراسم افتتاحیه  المپیک هم رژیم اسلامی در امان نیست. حضور فعالین حزب کمونیست کارگری علیه جانیان اسلامی در سازمان جهانی کار با سمپاتی شورانگیزی در میان حاضرین روبرو شد و نمایندگان ضد کارگر حکومت اسلامی در جلسه را سکه یک پول کرد. اینها فقط نمونه های اخیر همبستگی بین المللی با انقلاب ایران است.

٤- رژیم در سطح جهان در میان دولتهاهم منزوی تر شده است و این انزوا با سرعت بیشتری پیش میرود. بازی مسخره اتمی احمدی نژاد با روسای جمهوری ترکیه و برزیل، که ظاهر به قصد رو کردن یک برگ برنده راه افتاده بود، به برگ بازنده دیگری تبدیل شد. این بازی نه تنها با واکنش شدید  کشورهای اروپایی و آمریکا مواجه شد، بلکه این بار چین و روسیه، در کنار دول غرب قرار گرفتند. وضع طوری شده است که سیاستمدارانی که دیروز یک پای مشروعیت دادن به این جنایتکاران بودند امروز علیه  وزیر خارجه رژیم اسلامی با عکس ندا پیکت میکنند. و اخیرا در محافل سیاسی غرب علنا از تشکیل دادگاه  بین المللی برای محاکمه سران رژیم به اتهام قتل عام دهه شصت صحبت میشود. ( در گزارشی که اخیرا منتشر شد، جفری رابرتسون کیوسی، قتل عام ١٠٠٠٠ نفر در دهه شصت را با قتل عام ۸۰۰۰ نفر در سربه نیتزا در خلال جنگ داخلی بوسنیا  مقایسه کرده و از شورای امنیت سازمان ملل خواسته است که دادگاه ویژای برای محاکمۀ مسئولین یکی از بزرگترین جنایات پس از جنگ جهانی دوم تشکیل دهد.)       
 

٤- پیشروی انقلاب، اپوزیسیون حافظ نظام را در موقعیتی بسیار متناقض قرار داده است. رفتار اخیر موسوی نمونه برجسته این وضعیت است. دیروز فراخوان تظاهرات سکوت! داد و چند روز بعد آنرا پس گرفت و یکباره بیانیه ١٨ از آستنینش بیرون آمد که نشان دهنده وضعیت  نزار اپوزیسیون حافظ نظام در مقابل پیشروی انقلاب مردم است. کسی که "اجرای بدون تنازل قانون اساسی" هنوز ورد زبانش است، مجبور شده است از این صحبت کند که "قانون اساسی متونی همیشگی و تغییر ناپذیر نیستند".  کسی که هنوز هم  به بنیانگذار تبعیض سیستماتیک علیه زنان اقتدا میکند، مجبور شده است از رفع "هرگونه تبعیض جنسیتی" صحبت کند. کسی که از بانیان حاکمیت خفقان و  تبعیض و نابرابری بوده است مجبور شده است از "آزادی و برابری" به عنوان "اهداف انکارناپذیر انقلاب اسلامی" صحبت کند.  کسی که نخست وزیر مجری فتواهای ارتجاعی آیت الله ها بوده است و شعارش جمهوری اسلامی نه یک کلمه  کم و نه یک کلمه بیش است، مجبور شده است از "حفظ استقلال نهادهای دینی و روحانی از حکومت" صحبت کند و بالاخره کسی که همچنان مدال چرکین بازگشت به دوران امام خمینی از سینه اش آویزان است و نخست وزیر محبوب همین قاتل مرتجع بود امروز مجبور شده است از "بازخوانی انتقادی تحولات  صورت گرفته پس از انقلاب" صحبت کند. چه چیزی بهتر و روشنتر از این بیانیه نشان میدهد که انقلاب آنقدر قدرتمند شده است که حتی نخست وزیر محبوب امام را هم مجبور کرده است گوشه هایی از زبان انقلاب را – اگر چه بسیار الکن – به عاریت بگیرد.

٥- اگرچه در همان روز ٢٢ خرداد ٨٨ هم، کل انتخابات از نظر مردم یک فرجه سیاسی طلایی بود که مردم با درایت و ابتکار کم نظیری به مثابه نقطه حرکت خیزش انقلابیشان مورد استفاده قرار دادند و از شعاری مثل "موسوی رای مرا پس بگیر" به مثابه سکوی پرش موقت استفاده کردند اما خیلی سریع مردم از این سکوی پرش به سنگرهای خیابانی منتقل شدند و انقلابشان را از سنگرها پیش بردند. انقلاب عصاهای اولیه اش به کناری پرت کرده است و روی پای خودش راه میرود.

٦- طبقه کارگر با بیانیه اول مه ٨٩، در قامتی متفاوت از گذشته ابراز وجود کرد. ١٠ تشکل کارگری که علیرغم درندگی و توحش طبقه حاکم توانسته است روی پای خودش بایستد بیانیه اول مه را صادر کرد و در آن حرف دل میلیونها کارگری را زد
ه همه روزه در گوشه و کنار کشور مشغول مبارزه با کارفرمایان و نهادهای دولتی حامیش هستند. و درکنار این بیانیه، کارگران علیرغم حکومت دوفاکتوی نظامی، بسیار گسترده تر از اول مه ٨٨ به تجمعات اعتراضی دست زدند. در آستانه ٢٢ خرداد ٨٨، طبقه کارگر شراره ای از کوه آتشفشان این نیروی بنیان کن را نشان نظام اسلامی داد. بیانیه اول مه ٨٩، بازتاب روشن محتوای انسانی انقلاب جاری بود.

٧- اعتصاب عمومی در کردستان در آستانه ٢٢ خرداد ٨٩، شاهد جدی دیگری دال بر این حقیقت بود که  انقلاب مردم محتوای چپ، آزادیخواهانه، برابری طلبانه و انسانی دارد. این اعتصاب پاسخی به فراخوان چپ بود. یک اعتراض انسانی علیه اعدام. دقیقا به همین دلیل، راست در مقابل این اعتصاب به واکنشی مضحک دست زد. چه تلاشهای مذبوحانه و مضحکی که توسط سازمانهای ناسیونالیست قوم پرست راه نیافتاد که آن اعتراض انسانی و پیشرو را اعتراض کردها علیه اعدام کردها قلمداد کنند. ژورنالیسم چرکین بی بی سی و صدای آمریکا در این مورد سنگ تمام گذاشتند. از یکطرف اگر چه در سطر به سطر نامه های فرزاد کمانگر، انسان و حقوق انسانی موج میزد؛ اگر چه مادر فرزاد کمانگر، به همه فراخوان داد راه انسانی فرزاد را ادامه دهند، اما برعکس، در سطر به سطر "اطلاع رسانی بیطرف" این دو رسانه، کرد و کردیت و قومیت موج میزد. بی دلیل نبود که هر دو رسانه، تلاشهای مفرط و وقیحانه ای به خرج دادند که مردمی که در دفاع از حق زندگی و حرمت انسان و به فراخوان کمونیستها به اعتصاب دست زده بودند، روایت اعتراضشان را از زبان یک قوم پرست ضد چپ و ضد کمونیست مثل عبدالله مهتدی بشنوند.

٨- انقلابی که توده های مردم را در مقیاس میلیونی به خیابان آورده است؛ مستقیما قدرت سیاسی را به مصاف طلبیده است؛ علنا همه مقدسات حاکمیت را زیر پا انداخته است؛ مستقیما علیه رهبران سیاسی حاکمیت شعار سرنگونی داده است؛ در مقابل ارگانهای سرکوب حکومت علیرغم هر درجه از توحش سنگر بندی کرده است؛ چنین انقلابی نه در یک صبح بی ابر طلوع کرده است و نه در یک بعد از ظهر صاف غروب میکند. در چنین درجه ای از رشد یک انقلاب یا باید آنر در ابعادی گسترده سرکوب کرد و یا خود انقلاب بساط نظام حاکم را جارو میکند. سئوال این است که آیا رژیم اسلامی میتواند این انقلاب را سرکوب کند و جامعه را به حالت قبلی برگرداند؟ انقلابی که تا این سطح پیشروی کرده است و اکثریت عظیم جامعه را به فعال انقلاب تبدیل کرده است را نمیتوان با بازیهای سیاسی که معمولا رژیمها در شرایط انقلابی به آن دست میزنند پایان داد. چنین انقلابی را نمیتوان با بازیهایی از قبیل عقب نشینیهای تاکتیکی و جلو انداختن شخصیتهایی از میان اپوزیسیون که نقششان انتقال قدرت از بالای سرانقلاب مردم به بخش دیگری از همان طبقه حاکم است سرکار گذاشت. چنین انقلابی با این سطح از پیشروی را فقط با سرکوب گسترده و خونین – سرکوبی حتی گسترده تر از دهه ٦٠، دهه تثبیت ضد انقلاب اسلامی – ممکن است بتوان به عقب راند. آیا این رژیم امکان چنین سرکوبی را دارد؟ مخصوصا باید توجه کرد که سران این رژیم هم به ابزار و توجیه ایدوئولوژیک سرکوب و اعمال غیرقابل تصورترین سطحی از درندگی و جنایت یعنی ایدلوژی اسلامی مسلح هستند؛ هم انگیزه اقتصادی قوی برای سرکوب دارند به این معنا که با انقلاب منابع عظیم دزدی و چپاول ثروت اجتماعی را از دست میدهند؛ هم انگیزه سیاسی قوی ای برای سرکوب دارند به این معنا که با پیروزی انقلاب، جای خود را در صندلی محاکمه می بینند؛ و هم زرادخانه ای عظیم از توپ و تانک و مسلسل و قمه و زنجیر در اختیار دارند و در کنار اینها سی سال تمام قاتلین حرفه ای تربیت کرده اند که در چنین روزی انقلاب را به خون بکشند. همه اینها به این معناست که توسل به سرکوب گسترده و خونین همیشه روی میز رژیم خواهد بود. اما تمام مسئله بر سر این است که فاکتورهای بسیاری در مقابل اعمال چنین سرکوبی در مقابل رژیم قرار دارد.

١٠- این فاکتورها کدامند که امکان سرکوبی مثل  دهه شصت را از دست رژیم گرفته است؟ در این رابطه، با یک مقایسه ساده میان قدرت و امکان سرکوب رژیم در دهه شصت و امروز میتوان متوجه این حقایق شد:

رژیم اسلامی در دهه شصت، برای سرکوب انقلاب ٥٧، به خود انقلاب ٥٧ متوسل شد. به نام انقلاب و به عنوان محصول انقلاب به سراغ ادامه دهندگان آرمانهای انقلاب ٥٧ رفت. اگر چه بخشی از جامعه متوجه بودند که روی موج انقلاب انسانیشان یک نیروی عمیقا ارتجاعی سوار شده است اما هنوز بخشی از مردم در توهمات و ابهامات و سرگیجگی در هم ریخته شدن یک نظام منفور به نام نظام سلطنتی و استقرار یک نظام جدید بسر میبردند. امروز، دقیقا برعکس، در هیچ گوشه جامعه این رژیم هیچ نوع مشروعیتی ندارد. برای توده های میلیونی مردم، رژیم اسلامی نماینده اقلیتی دزد و قاتل و مرتجع است که وجودش و هویتش ناقض هرگونه حق و آزادی و انسانیت است و اصلی ترین مانع زندگی انسانی است. در دهه شصت، رژیم، دور از دید مردم جهان و حتی مردم خود ایران، توانست هزاران انسان قتل عام کند. سند مشهور حکم قتل عام توسط خمینی سالها بعد در دسترس افکار عمومی قرار گرفت. امروز، هر جنایت رژیم بلافاصله در اختیار جهانیان قرار میگیرد و موج عظمیی از اعتراض بر می انگیزد. در دهه شصت، رژیم اسلامی با سازمانهای سیاسی اپوزیسیون و فعالین سیاسی طرف بود. امروز با دهها میلیون انسان طرف است. در دهه شصت، خمینی قادر بود تنشها و تشتتهای
رونی حکومت، بالای حکومت را پشت تصمیمات مالیخولیایی خود منسجم و متحد نگه دارد. در حالیکه امروز جانشینش، نه تنها عنصری برای انسجام نیست بلکه خودش عنصری از یک باند است و فاکتوری از کل تشتت رژیم. این شخص حتی در میان باند خودش هم هیچ درجه ای از کاریسمای سیاسی ندارد و در پیش همینها هم فقط یک ابزار است که همین نقش ابزاری اش را هم باید با کلی تبلیغات و شانتاز و چاپلوسی و سلام وصلوات تصنعی حفظ کند. ارگانهای حکومتی، از مجلس گرفته تا دولت، از سپاه و نیروی انتظامی گرفته تا قوه قضاییه و سازمانهای امنیت و اطلاعات رژیم که قرار است  به مثابه ابزارهای منسجم یک حکومت، مبانی قانونی و سیاسی و امنیتی و سرکوب رژیم را تامین کنند هر کدام یک ساز میزنند و بساط خانخانی قضایی و امنیتی راه انداخته اند. و البته  روند ریزش در میان همین ارگانها هم شروع شده است. به اینها باید پریشانی و تشتت ایدئولوژیک رژیم را اضافه کرد. اسلام که مبنای ایدئولوژیک رژیم برای سرکوب سیاسی بوده است و قرار بود مشروعیت ایدئولوژیک سرکوب و مبنای ایدوئولوژیک انسجام رژیم را تامین کند، امروز به ابزار جناحها و آیت الله های متنوع برای تصفیه حسابهای جناحی و سیاسی خودشان تبدیل شده است. در یک کلام وضع رژیم بدتر از آن است که بتوان به مثابه یک ارگان طبقاتی منسجم در مقابل انقلاب مردم ظاهر شود. مهمتر از همه، امروز فاکتور مهمی وارد توازن میان رژیم و مردم شده است. این فاکتور خود انقلاب که یکسال است رژیم را در همه عرصه ها به مصاف طلبیده است و مهمتر از همه با خود همین نیروی سرکوب علیرغم درجه کم نظیری از درندگی و تحوشش مصاف کرده است و در یکی از همین روزهای انقلاب یعنی روز ٦ دی، قادر شده است بخشی از این نیرو را در خیابانها تار و مار کند. انقلاب، از یکطرف شجاعت و اعتماد به نفس و احساس قدرت به مردم داده است و از طرف مقابل در صف نیروهای سرکوب ترس و تزلزل راه انداخته است.

١١- آیا همه این فاکتورها به معنای پیشروی و پیروزی قطعی انقلاب است؟ همه فاکتورهای بالا نشان میدهد که انقلاب مردم در موقعیت بسیار برتر نسبت به ضد انقلاب اسلامی قرار دارد. اما هنوز یک فاکتور دیگر باید تامین شود تا انقلاب گامهای آخر یعنی سرنگونی کامل نظام اسلامی را بردارد و نظام آزاد و برابر و انسانی را به جایش مستقر کند. این فاکتور تامین رهبری سیاسی سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی یا رهبری انقلاب است. روشن است که این رهبری نمیتواند از میان نیروهایی باشد که بیشتر از جمهوری اسلامی از انقلاب مردم میترسند. اپوزیسیون حافظ نظام – چه درون حکومتی و چه بیرون از حکومت – همچنانکه از اسمش معلوم است نه میخواهد و نه میتواند چنین رهبری ای را تامین کند. نه میخوهد و نه میتواند چون این اپوزیسیون به تعریف در مقابل انقلاب مردم است. این اپوزیسیون باید و میخواهد رهبر جریان و حرکت و تلاشهایی باشد که انقلاب را به شکست بکشاند و قدرت سیاسی را بدون دخالت توده مردم  جابجا کند. "چپ" ترین این اپوزیسیون کنار رفتن حکومت اسلامی بدون انقلاب و از بالای سر مردم را مد نظر دارد.

١٢- با توجه به همه این فاکتورها و شاخصهای سیاسی، نقش و اهمیت چپ علی العموم و حزب کمونیست کارگری مشخصا برجسته میشود. انقلاب مردم، با شعارها و مطالباتش علنا و صریحا اعلام کرده است که خواهان تغییرات بنیادی است؛ خواهان پایان دادن به هر شکل و هر درجه از تبعیض و نابرابری و خفقان فکری و فرهنگی و سیاسی است؛ خواهان پایان دادن به هر شکل و هر درجه از فقر و نداری است؛ خواهان جارو کردن هر سطحی از خرافه و ارتجاع مذهبی است؛ خواهان پایان دادن به پدیده شنیع اعدام و سنگسار است؛ خواهان آزادی زندانیان سیاسی است؛ خواهان برابری و حرمت کامل زن است؛ خواهان آزادی بی قید و شرط آزادیهای سیاسی است؛ خواهان پایان دادن به وضعیتی است که در آن اقلیتی مفتخور محصول تلاش و خلاقیت اکثریت عظیم جامعه را به جیب میزنند؛ و در یک کلام خواهان زندگی انسانی برای همه انسانهاست و برای رسیدن به همه اینها خواهان سرنگونی حکومت اسلامی و پایان دادن به نظام اسلامی است. با تکیه به همه این شاخصها، تنها نیرویی میخواهد و میتواند و باید در موقعیت رهبری چنین انقلابی قرار گیرد که بدون ذره ای ابهام برای این آرزوها و خواستها و تحقق این تصویر از زندگی مبارزه میکند. حزب کمونیست کارگری، مطرحترین، قدرتمندترین، بی شائبه ترین، منسجمترین و آماده ترین نیروی حاضر در صحنه سیاسی ایران برای چنین تغییرات بنیادی است. *
تورنتو
٢٧ خرداد ١٣٨٨،  ١٧ ژوئن ٢٠١٠

دسته‌ها:محسن ابراهيمى