خانه > وحید صمدی > وقتی رویاهای بزرگ بی اعتبار شوند، برای کوچک ها نیز اعتباری نمی ماند. – پاسخی به نسرین پرواز

وقتی رویاهای بزرگ بی اعتبار شوند، برای کوچک ها نیز اعتباری نمی ماند. – پاسخی به نسرین پرواز

آوریل 16, 2012

"بهزاد عزیز، مگر می شود آدم به نفی کاری برسد ولی همان کار را به هر دلیلی باز هم انجام دهد؟ این برخورد شما یعنی نقد فحاشی و تحقیر و توهین با همان ابزار ترور شخصیت، مرا به یاد کسانی می اندازد که مخالف اعدام، البته بعد از اعدام مخالفینشان هستند."(1)

"نقد شما به بهمن شفیق، شاید تفاوت کمی با سبک کار ایشان داشته باشد ولی تفاوت کیفی ندارد. شما شاید از نظر خودتان کمتر فحش دادهاید. وگرنه برخوردتان در همان سنت است. سنت تحقیر و توهین."

"آیا این توهین شما به کوروش مدرسی با توهین بهمن شفیق به دیگران متفاوت است؟ چه تفاوتی دارد؟ آیا از مختصات یک نقد اشاره مستند به ادعاهایش نیست؟ آیا لازم نبود که در مقام نقد "به بنبست" رسیدن تزهای کوروش مدرسی و "فاجعهای "که به بار آورد را به همراه "توطئه چینی" ایشان مستند نشان میدادید؟ همه نوشتههای ایشان باید در اینترنت باشند. آیا نشان دادن "توطئه" سخت است ولی اتهام زدن راحت است؟ و یا شاید شما هم بنابر مد امروز یعنی تحت تاثیر فحشنامههای دیگران این چند خط را نوشتید؟"

این ها فرازهایی از نامه پندآلود نسرین پرواز به بهزاد جعفرپور نویسنده مطلب "بررسی علائم روان‌پریشی در برخی از تبعیدیان سیاسی؛ با تاکید بر نمونۀ موردی بهمن شفیق"(2) است. نسرین پرواز مدعی است که با نوشته های بهمن شفیق و شخص او آشنایی ندارد. با این وجود خود را مجاز دانسته است که در مقام قضاوت و از موضعی دلسوزانه، نویسنده متن فوق را نصیحت کند که "نقد شما به بهمن شفیق، شاید تفاوت کمی با سبک کار ایشان داشته باشد ولی تفاوت کیفی ندارد."

نسرین پرواز به جای آنکه با خواندن مطلب بهزاد جعفرپور، قبل از هر قضاوت و پندی از خود سؤال کند که مگر بهمن شفیق چه گفته است که بهزاد را چنین آشفته کرده است؟ بدون کوچکترین مکثی، به قضاوت در مورد بهمن شفیق  وارشادِ بهزاد جعفر پور می پردازد.

وی که مدعی است، که با نظرات فرد مورد حمله بهزاد آشنایی ندارد، از خود سؤال نمی کند که شاید در اصل حق با بهزاد جعفرپور باشد. شاید بهزاد به افشای فردی دست زده است که علاوه بر اینکه در سرکوب و همکاری با ارتجاع سابقه داشته، آلترناتیوی ها و نیروهای چپ را به زد و بند و "لابی گری و نامه نگاری به بورژوازی بزرگ" دعوت کرده است. شاید فرد مورد حمله ی بهزاد جعفرپور، یک فعال کارگری را در ایران بدون هیچ سندی، همکار رژیم و وزارت اطلاعات نامیده باشد، شاید آدرس و مشخصات فَک و فامیل مبارزین را اینترنتی کرده باشد. و یا شاید واقعا فرد مورد حمله ی نویسنده آلترناتیو، با ژستی چپ خود را مدافع حرمت انسان ها نشان می دهد و در عین حال "در صورت لزوم!!" از تجارت اعضای بدن انسان نیز ابایی ندارد. آیا حقیقتا نسرین پرواز نمی بایست قبل از اندرزهایش به بهزاد و یا قضاوتش در مورد این فردی که برای خانم پرواز ناشناس است، اندکی تامل می کرد و به خود زحمت می داد و یادداشت فرد مزبور را می خواند؟ اصلا شاید این فرد به جای مبارزه طبقاتی، کل اپوزیسیون را به مماشات با ناتو و حمله به ایران دعوت می کند. و از آن ها می خواهد که وارد حشر و نشر با اصلاح طلبانِ ضد خشونتِ طرفدارِ حمله به لیبی و سوریه شوند. و شاید این فرد معلوم الحال در رقابت با دو تقویم برهنگی، تقویمی از خانم های محجبه با برقع چاپ کرده است  تا به رواج حجاب اسلامی در اروپا کمک کند. و شاید واقعا بهزاد عزیز در برابر چنین کسی چاره ای جز این نداشته است که او را به عنوان یک کیس روانی به جامعه معرفی کند تا دیگران از گزند او برحذر بمانند. شاید حتی اگر نسرین پرواز یادداشت مورد مناقشه فرد مزبور را می خواند، در اتخاذ سیاست ارشادی نسبت به نویسنده نشریه آلترناتیو، روشی دیگر را برمی گزید تا آنجا که به "بهزاد عزیز" حق می داد که چنین آشفته و با تمام زرادخانه ناسزایی که در اختیار دارد به آن فرد بتازد. به نظر نمی رسد که خانم پرواز آنقدر بی تجربه باشد که سیاست را، مجلس میهمانی و تعارفات مؤدبانه بداند؟ و فکر نمی کنم که وی نداند که حتی جنگ هم ادامه سیاست است؟! با همه این ها جای تعجب است که چگونه ایشان به خود اجازه داده است، تا نه فقط به  نقد و نصیحت، که به قضاوت در یک جدل سیاسی -هر چند افشاگرانه و هتاکانه- بنشیند و از پیش با افتخار اعلام کند که نمی داند موضوع از چه قرار است. و طرف دیگر دعوا کیست؟

تا این جای قضیه اگر ادعای بی اطلاعی خانم پرواز را بپذیریم و تنها از منظر نصایح ایشان به مسئله بنگریم، باید اذعان کنیم که دعویِ فحش نامه نویسِ نشریه آلترناتیو، مبنی بر اینکه خانم پرواز دیگر یک فعال سیاسی نیست صحیح است. نسرین پرواز با این ادعا که نوشته بهمن شفیق را نخوانده از موضعی مادرانه به "بهزاد عزیز" پند می دهد که پسر خوبی باشد و با اراذل محل در نیافتد و از آنها فحش دادن یاد نگیرد. هرچه باشد آنها در شرایطی بزرگ شده اند که باید درکشان کرد. اگر هم روانی هستند، باید محترمشان شمرد و کارشان را به روانپزشکان واگذاشت و به هر حال "فشارهای اجتماعی در جوامع سرمایهداری بخش زیادی از مردم (عمدتآ کم درآمد) را دچار ناراحتی روانی کرده است. اگر خوب نگاه کنیم انسانهای نازنین زیادی را میبینیم که از ناراحتی روانی رنج میبرن
د
". نباید آن ها را با روانی نامیدن بیشتر آزار داد. پس باید هوای آن ها را داشت و شرایطشان را درک کرد. "تحقیر بیماران روانی در واقع یکی از اشکال خشونت افقی یا موازی میباشد که متآسفانه انگار در فرهنگ ایرانی عادی به نظر میرسد."  نسرین پرواز "بهزاد عزیز" را به سعه صدر در برابر بهمن شفیق می خواند و او را دعوت می کند که در مقابل ناسزاها صبوری پیشه کند. گویی که از پیش پذیرفته است که بهمن شفیق "بهزاد عزیز" را به باد فحش گرفته و بهزاد نیز عنان اختیار از کف بنهاده و به مقابله به مثل پرداخته است.

راستش وقتی مطلب منتشره در نشریه آلترناتیو را خواندم و متوجه شدم که فحش نامه نویسِ آن، به عنوان مدخل از نسرین پرواز و نوشته او "خشم و نفرت در جنبش چپ؛… " استفاده و در واقع سوء استفاده کرده است، فکر می کردم که نسرین پرواز در اعتراض به این سوء استفاده، متنی هر چند کوتاه بنویسد و به نویسنده تذکر دهد که نامش را از آن مقاله ی سراسر ناسزا پاک کند و از استناد به  نوشته های وی برای  تطهیر و حقانیت دادن به نوشته جات خود دست بردارد. اما  با خواندن مقاله ی نسرین پرواز متوجه شدم که وی از در همدردی، به نصیحتِ جوان کم تجربه ای می پردازد که هنوز به اندازه کافی با اصولِ اخلاقیِ نسرین پرواز آشنایی ندارد. و به اندکی آموزش نیاز دارد، تا بیاموزد،  چگونه به دشمن حمله کند و یاد بگیرد که جای دوست کجاست!

خانم پرواز در حالی درباره علل بیماری روانی در جوامع سرمایه داری و تحقیر بیماران روانی و توهین قلمداد کردن این واژه داد سخن می دهد که به خوبی این را می داند که در فرهنگ سیاسی چپ ایران تا بحال، کسی مخالف نظری خود را هر چند در قطبی کاملا متضاد، با این عنوان خطاب نکرده است. وی به عوض آنکه  به "بهزاد عزیز" یاد بدهد که بحث سیاسی چیست و به او خاطرنشان کند که جواب نقد سیاسی را با فحاشی نمی دهند، به موعظه در مورد علل روانی شدن انسان ها در جامعه سرمایه داری و تحقیر آمیز بودن این واژه میپردازد. نسرین پرواز به جای آنکه بهزاد را در برابر این سوال قرار دهد که صحبت از کدام کیس روانی می کنی؟ مگر بهمن شفیق چه گفته است که این چنین برآشفته ای وکف بر دهان، فحاشی می کنی؟ او در عوض آنکه از "بهزاد عزیز" بخواهد که به جای ناسزا گویی، جواب نظرات  طرف را در ارتباط با جنگ تقویم ها بدهد و در مقابل و در صورت داشتن بضاعت، به نقد متقابل نظرات وی بپردازد، به پند دادن اومی نشیند که پسر جان با لات و لوت های محل دعوا نکن و پسر خوبی باش و به دشنام دیگران با فحش پاسخ نده. هر چه باشد "جواب های هوی نیست."

نسرین پرواز مدعی است که با نظرات بهمن شفیق آشنایی ندارد و در مطلب اخیرش تنها به اندرزهای اخلاقی در باب "خشم و نفرت در جنبش چپ" اکتفا می کند. با وجود این، ادعاهای "بهزاد عزیز" را تماما پیش فرض می گیرد و درضمنِ اعطای مدال به ناسزاگوی نشریه آلترناتیو (به خاطر دفاع وی از عفت کلام) او را موعظه می کند که علی رغم تمام تلاش هایش در این زمینه، متاسفانه هنوز، نتوانسته است به موفقیت چندانی دست یابد. این مسئله به سادگی، یعنی پذیرش ادعاهای "بهزاد عزیز" برعلیه بهمن شفیق. یعنی پذیرش اینکه بهمن شفیق در یادداشتش آنچنان که فحش نامه نویس مدعی است؛ به زمین و زمان رحم نکرده و همچون یک روان پریش همه را به باد ناسزا گرفته است. از این جا به بعد است که نسرین پرواز در موضع پند دهنده از "ناسزاگوی عزیز" می خواهد که خودش را کنترل کند و در جواب "های"  با  "هوی"  پاسخ نگوید.

از بحث های خانم پرواز در مورد بیماری روانی و نحوه برخورد با بیماران روانی که بگذریم، تناقض در قضاوت های ایشان و فرازهای مقاله پندآلودشان به اضافه دیگر جوانب امر نشان می دهد که وی بهمن شفیق را به خوبی می شناسد و  یادداشت وی "تقویم آلترناتیوها، آلترناتیوهای بی تاریخ"(3) را نیز با دقت خوانده و از قضا در آن اثری هم از ناسزا یا روانی بودن ندیده است. با وجود این طعمِ گزنده ی یادداشتِ حاضر و دیگر مقالات نقادانه بهمن شفیق را چشیده و به اندازه کافی نیز تحمل کرده است و با بهزاد عزیز (بخوان فحش نامه نویس آلترناتیو) نه تنها همدل، بلکه از نوشتن چنین متنی توسط وی نیز بسیار خشنود است. وگرنه این همه لیلی به لالای کسی گذاشتن،  که به منتقدین  دشنام حواله می کند چه معنا دارد. البته خانم پرواز حق دارد که تشکرش را از بهزاد عزیز – به خاطر نوشتن متنی که تا ارائه آدرس پستی بهمن شفیق و بستگانش فاصله زیادی ندارد-  با تم اندرز آغشته کند. بدیهی است که او می بایست مواردی را به فحش نامه نویس گوشزد می کرد. اولا بهزاد عزیز نمی بایست این چنین بی محابا از وجهه ضد خشونت نسرین پرواز به منظور فحش نامه نویسی خرج می کرد. خطایی که باعث واکنش نسرین پرواز شد. ثانیا ایشان باید به ناسزاگو هشدار می داد که: همه افراد در برابر تهمت و توهین از حقوق برابر برخوردار نیستند. اگر بهزاد عزیز برای تهمت و دشنام گویی به بهمن شفیق مجبور است فقط به نصایح خانم پرواز گوش بسپارد، به خاطر بی احترامی و تهمت به کوروش مدرسی باید منتظر محاکمه قضایی باشد. البته "اگر آدم ها را به خاطر اتهام زدن دادگاهی می ک
دند".

راستش فکر می کنم که این برخورد نه تنها سیاسی، که اساسا صادقانه هم نیست. شاید پسندیده تر می بود که نسرین پرواز درمقاله اش، پیش از قرار گرفتن در موضعی پندآمیز ابتدا به بررسی این مسئله می پرداخت که اصولا موضوع چیست؟ بهمن شفیق چه گفته است و چه چیزی بهزاد عزیز را این چنین به تجسس در امور خانوادگی بهمن شفیق و انتشار آن وا داشته است. نسرین پرواز که خود دستی بر آتش داشته است باید حتی از سر اندرز هم که شده، مضموم بودن و سرانجامِ بدِ چنین رفتاری را  به نویسنده جوان گوشزد می کرد. رفتاری که در همان چپ منحط هم کم سابقه و استثنایی است.

اما ببینیم مقاله بهمن شفیق چه بوده و چه چیزی بهزاد عزیز و نشریه آلترناتیو را به عکس العملی این چنین واداشته است؟  به همین منظور وجهت اطلاع خانم پرواز چند پاراگراف از یادداشت بهمن شفیق را می آورم که اگر مطالعه نکرده اند، نظری بیاندازند.

ماجرا برمیگردد به دو تقویمی که اولی به نام تقویم برهنگی از سوی خانم مریم نمازی و دومی به نام تقویم برهنگی آلترناتیو از سوی نشریه آلترناتیو ارائه شد. شفیق در یادداشتی انتقادی عناصری را از بحثی نظری در باره پست مدرنیسم و چپ پست مدرن ارائه می کند. به گفته بهمن شفیق:

"نخست این که این مطلب پس از انتشار “تقویم آلترناتیو” نوشته شد. تا پیش از آن قصد ورود به این موضوع را نداشتم. آن تقویم پیشین قطعا مایه انبساط خاطر آکتورهایش و فن هایش شده بود. اما رسواتر از آن بود که به آن پرداخته شود. به ویژه این که از همان خانواده مقدس هم صدای خیلی هایشان درآمده بود.  پرداختن به آن تقویم به نظرم موردی نداشت. بی اعتنائی کل چپ سوسیالیست کار را تمام می کرد و ماجرا به پانویسی در حیات پرافتخار تبعیدیان تبدیل می شد و می رفت پی کارش.

با انتشار “تقویم آلترناتیو” ماجرا عوض می شد. “تقویم آلترناتیو” همان رویکرد را در قالبی “انقلابی” و میلیتانت بسته بندی میکرد. منتشر کنندگان آن نیز، “آلترناتیو”ی ها، به شهادت ادبیاتشان برای خودشان نوعی انقلابیگری رادیکال قائلند، از نسل جوان هستند و فاقد سابقه کهنه کارهای بی آبروی خانواده مقدس”. تقویم اینان به   کلی  از سایتهای چپ راه یافت، بخشا حتی تیترهای مثبتی را برای معرفی آن برگزیدند. ماجرا دیگر عوض شده بود. “تقویم آلترناتیو” اسب تروایی بود که راه را برای همان رویکرد تقویم اریجینال در بخشی از چپ سوسیالیست باز می کرد.
بر خلاف نظر دوستان و رفقایی که این را ناشی از جوان و کم تجربه بودن آلترناتیو”ی ها می دانند، به نظرم چه “آلترناتیو”ی ها و چه سایر دسته بندی های جدید چپ را که از میان فعالین نسل جوانتر دوره اصلاحات و بعد شکل گرفته اند، باید با شاخص و معیاری مورد قضاوت قرار داد که خودشان با انتظارات و ادعاهای خودشان به میان کشیده اند. تصور این که این جریانات از روی جوانی دست به کارهایی میزنند که اشتباه است، دست کم گرفتن ادعاهای خود آنان است. به نوعی حتی اهانت به خود آنان است. جهتگیری ها  و روشهای کار و مواضعی که این جریانات اتخاذ می کنند، کاملا جدی اند و از پشتوانه نیرومند پسا مارکسیستی و شبه مارکسیستی هم برخوردارند. موقعیت خودشان را به خوبی می شناسند و از امکاناتشان نیز به بهترین نحوی استفاده می کنند. ذره ای از اشتباه” در خروج از ایرانِ پایان دهه هشتاد و تبلیغ “رادیکالیسم” در خارج از کشور نیست. این یک کنشِ اجتماعیِ معین است و به همین عنوان نیز باید مورد ارزیابی قرار بگیرد. درست در همین دوران بخش نه چندان کوچکی از فعالین چپ سوسیالیست متعلق به همین نسل سنی، در ایران مانده اند و با گامهایی جدی – و به ظاهر کم سر و صدا – به پیشبرد مبارزه مشغولند. امری که نشان می دهد، بر خلاف دهه سیاه شصت، می توان در ایران نیز ماند و فعالیت انقلابی را ادامه داد. اگر کسانی، از جمله “آلترناتیو”ی ها، در همین دوره به خارج از کشور آمده اند، دقیقا به این علت است که “فعالیت انقلابی” را به گونه ای دیگر درک می کنند. اختلاف بر سر شورشگری پست مدرنیستی و فعالیت انقلابی سوسیالیستی است. مسأله تقویمها عرصه ای برای باز کردن این بحث بود."

متن فوق توضیح بهمن شفیق در چرایی نوشتن یادداشتی انتقادی بر تقویم های برهنگی است. اما گوشه هایی از متن انتقاد و یادداشت(3)

"چپ پست مدرن تاریخ ندارد. از تاریخ بیرون افتاده است. تاریخی عمل نمی کند. پراکسیس چپ پست مدرن بیان حالات روحی اوست. و در بیان این حالات روحی تابو شکنی است که به او هویتی اعتراضی می بخشد. "….

…. و تقویم آلترناتیو برهنگی خود اعتراضی است پست مدرن به تقویم برهنگی. اعتراض فرزندانی شورشی در برابر پدران و مادرانی است که روح زمان 1980 را به کناری نهاده اند. تقویم آلترناتیو، آلترناتیو نیست، اعترافی است به فقدان آلترناتیو. فرزندان شورشی، این بزرگ شدگان در مکتب چپ پست مدرن، اکنون به پدران و مادران خود اعتراض میکنند که چرا تپانچه را کنار نهاده و کاندوم را جایگزین آن کرده اند. آنها مدعی اند که تپانچه باید برداشت. آنها خود را انقلابی می دانند. اما رویکرد آنان نیز همان رویکرد پدران و مادران در غلطیده به ورطه ابتذالشان است. آنان نیز تابوشکنی را پیشه خود کرده اند. این تابوشکنی اما «انقلابی» است، چرا که شوک وارد می کند. اینجا این پیکرهای برهنه متلاشی شده انقلابیون است که در معرض نمایش قرار می گیرد. این حرمت مرگ است که در هم شکسته میشود و در هم شکستن حرمت مرگ روی دیگر در هم شکستن حرمت زندگی است. تقویم آلترناتیو با تحریک متمرکز عواطف در جستجوی انگیزش است. پیکرهای بیجان کموناردها و انقلابیون ابزار این انگیزشند.

و یا در جایی دیگر:

….. این سرنوشت نسلی است که زندگی واقعی خود او جائی برای اعتراض به او عرضه نمی کند. نسلی که برای مبارزه نیاز به استیمولیشن، وجد آوری، دارد. نسلی که آرمانهای خود را از جانب پدران و مادرانش خیانت شده می بیند. به سمبلهای مقاومت و انقلاب آویزان میشود تا از آنان الهام بگیرد. اما با در هم شکستن تابوی مرگ، در همان راهی گام بر میدارد که گونتر فون هاگنز با «دنیاهای تن» اش گام برداشت. در پایان این مسیر، این انگیزه انقلابی نیست که ایجاد می شود. این حرمت انقلابیون، حرمت انقلاب، حرمت زندگی است که زیر پا له می شود. طراحان تقویم آلترناتیو قرار نیست تپانچه بردارند. آنها برای برنداشتن تپانچه ایران را ترک کرده اند. طراحان تقویم آلترناتیو، برگی از آن را کنار یخچال خود بر میگردانند و قرار بعدی خود را در کافه استارباک محله خود میگذارند تا باز هم از خیانت پدران و مادران برهنه اشان حرف بزنند و انقلاب را لق لقه کنند. …..

…. حال چپ پست مدرن امروز به حالت دیوانهای میماند که به مانیک دچار میشود و به رقص و پایکوبی خلسه آور میپردازد و خود را به این سو و آن سو میزند و بر زمین میافتد و بر میخیزد و اشیاء پیرامون خود را تخریب می کند، اما در هر برخوردی به اشیاء و در هر زمین افتادنی، در اوج خلسه نیز، هوش و حواسی به اندازه کافی دارد که سرش به شیء ای تیز اصابت نکند تا مبادا خونی از سرش جاری شود. ….

…. تقویم برهنگی مانیفست چپ پست مدرن هنجار شکن امروز است. خود ارضائی دستجمعی است، به نمایش گذاشتن مانی دستجمعی برای اعتراض به انضباط گرائی است. این چپ است، چرا که هیجان انگیز است، برانگزاننده است، اغواگر است. «کاپیتال اما راست است، چرا که خستهکننده است». به ارزش اضافه چه کار دارید هنگامی که با پیکرهای برهنه میتوان رویداد ساخت و این رویداد، اِونت، است که زندگی را شکل می دهد. تقویم برهنگی اعلام رسمی خروج از تاریخ است. نه استراتژی است و نه تاکتیک. نه به استراتژی نیاز دارد و نه با تاکتیک قابل تبیین است. رویداد است و رویداد نیازی به تعیین موقعیت خود در تاریخ ندارد. نه گذشتهای را برای خود به رسمیت میشناسد و نه آیندهای را هدف گرفته است. رویدادی است در لحظه حاضر. هدونیسمی است که لباس سیاست بر تن کرده است. حالی خوش باش و از طبقه یاد مکن.

فکر می کنم، برای هر خواننده ای آشکار است که نکاتی قابل توجه و نیازمند تحقیق و نه لزوما قابل قبول در این عبارات نهفته است. نکاتی که جایشان متاسفانه درمقالات و نوشتجات چپ معاصر ایران خالی است. چپی که تنها با هیاهو زنده است، و نه با یافتن راه کارهای مبارزه طبقاتی و پاسخ به معضلات تئوریک.

در دنیای وارونه ای به سر می بریم، دنیایی که در آن تحقیر انسان و تحمیق نسل ها غوغا می کند. اگر یک قرن پیش از خود بیگانگی محصول کار از خود بیگانه بود؛ امروز همچون صنعت سکس، خود به صنعتی تبدیل شده که در ازاء سود کلان، انسان های مسخ شده تولید می کند. پست مدرنیسم این موضوع را با گفتمان و اقتدار توضیح می دهد و پاسخش؛ در تابو شکنی، رویداد و تولید گفتمان نو فرموله می شود، بدون آنکه بنیان های مادی چنین جامعه ای را به زیر سؤال ببرد. این ایده، انسان را به درون همان گرداب مدیایی می کشد که سرمایه می خواهد. کارگر جوان را پای فیس بوک میخ کوب می کند، چوب پنبه های آهنگین در گوشش فرو می کند و رابطه او را با جهان واقعی قطع می نماید، تا دیگر نتواند به آینده بیاندیشد و خود را به عنوان یک طبقه سازمان دهد. و سرمایه، در عوض  و در پرتو این فراموشی می تواند با خیالی آسوده به انباشت بیشتر بپردازد؛ وهمچنین الیت مدرن و یا  پست مدرنش نیز بی دغدغه ی خاطر به ایفای نقش خود در مدیریت جهان و حتی مدیریت چپ و آرمان های آن، ادامه دهد. و اما مارکسیسم مدیای جدید و آموزش را هم، در پروسه باز تولید سرمایه و انباشت تبیین می کند و پاسخش، مبارزه طبقاتی و رفع مناسبات سرمایه داری است.

هرچند این عبارات برای چپ منحط  (پیر و جوان فرقی ندارد)؛  گزنده، کهنه و انزجار آور است، ولی باید اذعان داشت که واقعیاتی را در خود نهفته دارد که نمی توان نادیده انگاشت. و عقل سلیمی در برابر آن، به تع
ل بیشتر حکم می کند و نه به فحاشی.

خانم پرواز در انتهای مقاله اش می گوید:

"بهزاد عزیز، دستتان را صمیمانه میفشارم و شما را دعوت میکنم به جای تحقیر و ترور شخصیت افراد، سنت و سیاست و متد برخورد آنان را به چالش بکشید."

فکر نمی کنم خانم پرواز آنقدر بی تجربه باشد که همه این تحقیرها، ناسزاگویی ها و آدرس دادن ها را به حساب جوانی و بی تجربه گی بگذارد. حتی قرار گرفتن ایشان از سر پندآموزی در کنار "بهزاد عزیز" نیز تصادفی نیست، این ها همه، نتیجه ی به سرانجام رسیدن گرایشی درچپ است که به خصوص پس از عروج و افول جنبش سبز به قوام رسید. مسئله نه ربطی به تئوری نسل ها دارد و نه به سنت تحقیر و توهین آنچنان که خانم پرواز معتقد است. اتفاقا ریشه های مسئله به همان چپ غیر طبقاتی دهه 40 و  50  برمی گردد. چپی که روند استحاله خود را تا تبدیل شدن به زائده ای از جنبش سبز ادامه داد. چپی که نهایت انتقادش به جنبش سبز، آن هم پس از چند ماه که آثاری از شکست پدیدار شد، وجود موسوی و کروبی و گنجی بود، نه مضمون، و جهت گیری طبقاتی آن. چپی که در بهترین حالت، از آرمان خواهی طبقاتی اش چیزی به جز لعابی موعظه آمیز برای پوشاندن جایگاه بورژوایی اش باقی نمانده است. چپی که به دنبال رویداد است. حال این رویداد سبز باشد یا سیاه؛ در لیبی و سوریه اتفاق بیافتد و یا در ایران، فرقی نمی کند. چپی که پس از سی سال، تازه لابی گری را از مجاهدین آموخته است.

پاسخ هیستریک "بهزاد عزیز" به بهمن شفیق ریشه در این مسائل دارد. این برخورد، برآیند خشم چپ مبتلا به سبز در برابر بیانیه ای است که طغیان سبز(4) را ارتجاعی اعلام کرد. این پاسخ، نتیجه کینه این چپ نسبت به نقدهای طبقاتی بهمن شفیق از چپ وامانده است. این برخورد، دلخوریِ به خواب رفتگانی است که خروسی بی محل خوابشان را آشفته کرده است. این، واکنش خرده بورژوایی است که رؤیاهای شبانه اش با روشنی روز مخدوش می شود. این، واکنش جوانی است که درماندگی نسل قبل را دیده ولی نتوانسته آن را تحلیل کند و به همین دلیل به جای نفی علل مادی اضمحلال آن نسل، به نفی خود نسل رسیده است.

قلم بهمن شفیق در بیان حقیقت بی رحم، افشاگر، برنده و سرکش است. اما فحاش نیست. شلاقِ بی رحمِ نقدش گرده خیلی ها را نوازش داده است و بسیاری را آزرده است. تیزیِ قلمش بسیاری را به تامل واداشته است. این قلم، همچون خروسِ بی محلِ "نیما یوشیج" خواب ها را آشفته می کند. این قلم دشمنِ بسیار دارد.

شاید استفاده از کلماتی خشن مثل شلاق،  برنده و بی رحم در پایان این یادداشت، با روحیه بسیاری سازگار نباشد  و روح لطیفشان را بیازارد، اما کاش سرنوشت نسلی مرعوب و تسلیم، نسلی مقهور که برایش تصمیم می گیرند، از میانشان الیت برمی چینند، پای فیس بوک به مسخ شان می کشند و برایشان جنگ تقویم ها راه می اندازند نیز به همان اندازه، روح های حساس را به درد می آورد.

یکی از عقل می لافد، یکی طامات می بافد / بیا کاین داوریها را به پیش ِ داور اندازیم

27 فروردین 1391

15 آوریل 2012

 

(1)- قسمت هایی که به صورت بولد نوشته شده اند. نقل قولند.

مقاله نسرین پرواز را می توانید در آدرس زیر پیدا کنید.

 نقد یا تخلیه فشار؟ نگاهی به مقاله‌ای منتشر شده در ویژه نامه نشریه آلترناتیو

 

(2)- در دفاع از نسل جوان مارکسیست در ایران

 (بررسی علائم روان‌پریشی(1) در برخی از تبعیدیان سیاسی؛ با تاکید بر نمونۀ موردی بهمن شفیق)

بهزاد جعفرپور

 

(3)-  تقویم آلترناتیوها، آلترناتیوهای بی تاریخ

 

(4)- طغیان سبزها یک جنبش ارتجاعی است

دسته‌ها:وحید صمدی