خانه > کاوه دوستکامی > گردان شوان ……؟

گردان شوان ……؟

آوریل 3, 2011

روزهای قبل و بعد از نوروز 67 در روستای متروکه چناره در کردستان عراق، اردوگاه کومه له. دور و بر این اردوگاه را گلها و شکوفه های زیبای درختان احاطه کرده بودند و نغمه های دلنشین پرنده ها، آن زیبایی را صد چندان میکرد. اما در آن روزها برای نخستین بار در زندگیم، از دیدن گلها و شکوفه ها و شنیدن نغمه پرنده ها نه تنها لذت نمیبردم بلکه همانند خارهایی در چشم و گوشم، احساس میشدند. نمیدانم چرا برای اولین بار طبیعت را در مقابل خودم میدیدم؟! آخر طبیعت که خطایی مرتکب نشده بود.

در تمام عمرم و در دوران پیشمرگه بودنم حتی در آن مقاطع که راهپیمایی های طولانی، گرسنگی، کم خوابی، سترس و درگیریها رمق آدم را میگرفت، از طبیعت و زیباییهایش کمک میگرفتم و هیچ چیز نمیتوانست به اندازه طبیعت به من التیام و آرامش ببخشد. اما، آن روزها دوست داشتم به گوشه ای پناه ببرم به جایی که تنهای تنها باشم، پشت سنگها و سخره های روی تپه پوشیده از جنگل مابین روستاهای چناره و باساک، آن مکانی بود که من میخواستم. در آنجا میتوانستم بدور از چشم دیگران، با ریختن قطره هایی از اشک به عطش درونیم آرامش بدهم.
در یکی از همین روزها، برای نخستین بار و شاید آخرین بار، تصمیم گرفتم که با گذاشتن نقطه ای، به زندگی خودم پایان دهم. نه به خاطر اینکه دورنما یم تاریک بود و یا به بن بست رسیده بودم، نه به این دلیل که شکی در مبارزه برای رسیدن به آزادی و عدالت اجتماعی داشتم، نه. من معمولا در شرایط ناگوار با ابراز شادی و خواندن سرود و آواز فضا را برای خودم و اطرافیانم به شکلی مثبت تغییر میدادم. آنقدر ضعیف نبودم که شرایط نا مطلوب، بر روحیه ام تسلط پیدا کند. معتقد بودم و هستم که باید شرایط را ساخت، نه تسلیم آن شد. تا قبل از آن روزهای دردناک، احساس میکردم که غم از دست دادن عثمان، دکتر جمشید، هوشنگ، خلیل و …. را که در همان سال 66 از دست داده بودم را با داشتن دهها رفیق صمیمی دیگر از جمله رفقای نزدیکم در گردان شوان،  برایم قابل تحملتر خواهد شد و همزمان با ادامه دادن راهشان به لحاظ روحی آرامتر می شوم. اما آن روزها، گردان شوان و در واقع بیشترین رفقای نزدیکم را از دست داده بودم. پایه های آن تکیه گاهی که استقامت مرا در مقابل مشکلات تقویت میکرد، خود نیز فرو ریخته بود. دیگر نمیتوانستم از دکتر رحمت همیشه خندان و جدی، که با دیدنم افکارم را میخواند، از آرزو، از رضا، از نادر، بدیع، شاهو و از … کمک بگیرم. احساس میکردم که تحمل آن همه فشار را دیگر ندارم. درست در آخرین لحظه ها، تنها چیزی که باعث شد کلتم را دوباره سرجایش بگذارم، فکر کردن به مادر جسور و انقلابیم بود که نمیبایست بیشتر از این مجازات شود. آخر او هم گردان شوانش و بخشی از عزیزترین هایش را از دست داده بود.
یکی از همان روزها دبیر کل کومه له در وسط چناره برایمان سخنرانی کرد و گفت که نباید گریه کنیم گفت نباید غمگین باشیم زیرا اگر خانواده های گردان شوان و مردم شهر سنندج متوجه اندوه و ماتمزدگی ما شوند، خون گریه میکنند و روحیه شان را از دست میدهند. ایشان از ما میخواست که بر احساساتمان غلبه کنیم.( شاید برای ایشان ساده بود که گریه نکند چون هیچگاه رابطه ای نزدیک و عاطفی با آن انسانهای والا نداشت. حتی فکر نمیکنم که برای یکبار هم زحمت سر زدن به منطقه "استراحت" آنها در بیاره را به خود داده بود.) آنجا، من یکی از آنهایی بودم که همچون رفقایم در گردان شوان، به ایشان و حرفهایش اعتماد داشتم و همین اعتماد هم به نحوی باعث میشد که با شنیدن حرفهایش، آرامش پیدا کنم.
اما، نه آن روز و نه بیست و سه سال بعدش، نه ایشان و نه هیچکدام از همکارانش در آن زمان، برای من و امثال من و جامعه ای که آنها برای " آزادیش" مبارزه میکردند، توضیحی ساده ندادند! که چرا چنین شد؟
بعدا که بیشتر تعمق میکنم و واقعیت ها را با تمامی تلخی هایش در نظر میگیرم، میبینم که این تنها گردان شوان نبود که به آن بلا دچار شد. نه آن اتفاقات  از گردان شوان شروع شد و نه به گردان شوان هم خاتمه پیدا کرد.  بلکه این، آن روندی بود که از سیاستی نه چندان آشکار سرچشمه میگرفت. در اورامان (هه و رامان)، تعداد زیادی از بهترین افراد و کادرهای کومه له از بین رفتند. گردان 22 ارومیه (ورمی) به همان سرنوشت دچار شد. بعد نوبت به گردان شوان رسید و یکی دو سال بعدش با فرستادن واحدهایی دیگر به سونی، در مرز ایران و عراق و در واقع در بین جبهه های جنگ این دو کشور، ادامه پیدا کرد. باید اذعان کنم که هنوز هم این روند ادامه دارد. در مورد سونی، تنها وجود کانالی کوچک و سرپوشیده بود که ما را از آن همه توپ باران در امان نگه داشت و توانستیم جان سالم بدر ببریم. سونی هم همان موقعیت بیاره را داشت و شاید هم در مواردی بد تراز بیاره بود. من همراه با گردان شاهو قبل از گردان شوان در بیاره بودم و بعدا هم در سونی حضور داشتم و موقعیت هر دو منطقه را تا آن حد تشخیص داده بودم، که بفهمم آن دو منطقه  جای "استراحت" نیست. خیلی سخت نبود که این موضوع را تشخیص داد زیرا هیچکدام از کادرهای کمیته مرکزی و یا ارگانهای رهبری در آن " استراحتگاهها" حضور نداشتند. در بیاره به خاطر اینکه توپهای رژیم اسلامی از سقف مقرهای ما پایین نیایند، سقف دیگری را با استفاده از بتن، به فاصله نیم متر از زیر سقف اصلی، ساخته بودیم. زیرا گلوله توپ های حکومت اسلامی هراز چند گاهی، به دور و بر مقرهای ما اصابت میکرد. در سونی دیده بانهای رژیم جنایتکار اسلامی را میشد با دوربین دید که بر ارتفاعات اصلی منطقه مسلط بودند.
تشکیلات و رهبری ما در آن مقاطع، خود را تشکیلاتی کمونیستی میدانست که برای ایجاد دنیایی بهتر و انسانی تر مبارزه میکرد. ادعای ما این بود که جامعه سرمایه داری، گندیده، نابرابر و ظالمانه است. ما قرار بود که آن نظم استثمار را بر هم زده و دنیای نوینی را با مناسبات اقتصادی عادلانه و بر مبنای ارزشهای والای انسانی بنیاد نهیم. قرار بود که حداقل با جامعه و بخصوص توده های تحت ستم، رو راست باشیم. قرار بود که حد اقل با خودمان صاد
باشیم. اما، آیا بودیم؟ و هستیم؟
 
در همان دنیای گندیده سرمایه داری که در پشت تریبون های سخنرانیها مورد حمله قرار میدهیم و قصد سرنگونیش را داریم، وقتی مسئولی تصمیمی نادرست و یا ناسنجیده میگیرد، پای مسئولیتش هم می ایستد و برای نجات حزب، دولت و یا شرکت و موسسه مورد نظر خود، موقعیت خود را فدا میکند و معمولا استعفا میدهد. حالا، لطفاً خودتان مقایسه کنید. آیا اعتماد به آن وعده ها، از سطحی بودن مخاطب سرچشمه نمیگیرد؟
 
تاکنون هیچکس از آقایان کمیته مرکزی و تصمیم گیرنده آن دوران و بعد از آن، و هیچ ارگانی، صادقانه مسئولیتی را در رابطه با ان ضربه های مهلک، به عهده نگرفته است. هیچکس تاکنون زحمت توضیح دادن ساده ای را هم به خود نداده و ریشه های آن روند که به آن اشاره شد را، مورد بحث و بررسی قرار نداده است.  چرا آنها سکوت کرده اند؟ این آدمها از چه چیزی میترسند؟ آیا میشود وجدان بیدار جامعه را گول زد؟ آیا میشود تا ابد همه خطاها را نا دیده گرفت؟
اگر بار اول و در جریان ضربه اورمان (هه ورامان)، قضیه تجزیه و تحلیل میشد، شاید دوباره و چند باره آن اتفاقات ناگوار تکرار نمیشدند.
فرض کنید، راننده ای که مرتکب خطا شده و در نتیجه آن، سانحه ای به وقوع پیوسته که به کشته و زخمی شدن عده ای منجر گردیده، آیا دوباره باید بدون کمترین بررسی و بازخواست، به رانندگیش ادامه دهد؟ آیا نباید این فرد مورد    مؤاخذه قرار گیرد و مسئولیت عملکرد خود را به بپذیرد؟ و اگر قرار بر این شد که مجددا فرمان بدست گیرد حداقل به اشتباهاتش پی برده باشد؟
آن انسانهایی که کماکان به "رهبرانی" که بار ها مرتکب تصادف های مرگبار شده اند و بدون اینکه خم به ابرو بیاورند، به راهشان ادامه میدهند، هنوز هم اعتماد دارند، باید کمی به خود بیایند و حداقل به خاطر بقای خود، تامل کنند. در مورد راننده ممکن است که خود راننده هم دچار سانحه شود اما در مورد این " رهبران"، مسئله چیز دیگری است. آنها معمولا جان سالم بدر میبرند و باکی هم از جریمه شدن ندارند.

اعضای کمیته مرکزی کومه له و حزب کمونیست ایران در آن زمان و مقاطعی که این اتفاقات رخ داده است، با عملکردهای  خود که به اختصار به آن اشاره شد،  تاکنون ضربه ای جدی به اعتبار جنبش عدالتخواهی مردم کردستان زده اند.

 من به عنوان یک پیشمرگ که در بیشتر آن جریانها حضور داشته ام، به عنوان عضوی از خانواده جانباختگان کومه له، به عنوان همرزم رفقایم در گردان شوان، به تصمیم گیرندگان آن دوران و بعد از آن، اعلام میکنم که آنها با سکوت معنی دار خود، آگاهانه و یا نا آگاهانه به ما و همه مردم محروم کردستان بی احترامی میکنند.
نباید فراموش شود که موقعیت آن رهبران، حاصل تلاش خستگی ناپذیر رفقای گردان شوان و دیگر گردان ها و ارگانهای کومه له در آن زمان بود. آن انسانها که بدون توقع و چشمداشت، و به عنوان شاخکهای حسی تشکیلات، در بین مردم محروم با نهایت صمیمیت و دلسوزی وجهه و اعتبار برای کل تشکیلات کسب میکردند. همزمان هم در مقابل دشمنان انسانیت و آزادگی بی محابا و همانند کوه سترگ می ایستادند و در دلشان ترس مرگ ایجاد میکردند. ارگانهای رهبری بدون حضور فعال و کوشش آن انسانها، هیچ ارزش و جایگاهی نداشت و ندارد.
 
باید اشاره شود که آنهایی که برای توده های محروم مردم در جامعه، ارزشی قائل نیستند و آنها را پایین تر و فرودست تر از خود میپندارند، در واقع خودشان را در آینه میبینند؟ آیا فکر میکنند که جامعه از کرده آنها میگذرد؟ آیا فکر میکنند که تا ابد میتوانند با سکوت خود و ادامه دادن به همان روش، از جوابگویی، فرار کنند؟ من که یکی فکر نمیکنم و معتقدم که اگر هم حتی حداقل در تئوری، تکامل را قبول داشته باشند و صرفا ظرفیتهای موجود خودشان را در نظر نگیرند، متوجه خواهند شد که راه خطایی را در پیش گرفته اند و جامعه آنها را نخواهد بخشید.

تکلیف آن دشمنان که گردان شوانها و گردان ورمیها و دیگر جانباختگان راه رسیدن به عدالت اجتماعی، در مقابل آنها سربلندانه جنگیدند و سر تسلیم فرود نیآوردند،  کاملا روشن است. ادامه دهندگان واقعی این راه، قطعا چه در حال و چه در آینده، با همان اعتقادات در مقابل دشمنان آزادگی و برابری، بدون توهم خواهند ایستاد.

 کاوه دوستکامی
 121\1390

دسته‌ها:کاوه دوستکامی