نسیم عشق
نسیم آرام آرام
از جنگل گذشت
و به دشت ی
که شقایق ها همراه بلبلان
قایق کاغذی
رویا هایم را
در جاده زندگی جا گذاشتم
تا از واقعیت های اجتماع
صد ساله شد تولدت
تقدیم به مرضیه اسکوئی وتمام زنها ی جهان.
من خیلی شرمنده هستم درعصری زندگی میکنم که
هنوز هم بایدبرای کلمه برابری زن ومرد مبارزه کرد.
باعشق
می آ ئیم می آ ئیم
با رخش ی
به سرخی ستاره سهیل
ومی شکافیم
جاده شیری را
در کهکشان
در پس
آرزوهایم
آرزوی های
دیروزم
مثل حباب صابون
منفجر شد
وهرتکه آن
گوشه ای از قلبم را
نگاهی به آینده
بیرون بیاور سرت را
از پنچره زمان
که رو به پائیز است
در شصت یک سالگی ت
برعلیه جنگ برخیزیم
کبوتر نگاهت
در جنگل سبز زمان
بر دلم نشست
ومن هم چون گلی
از بطن شاخه ام
غنچه لب های او
وقتی جام شراب را
به سلامتی تو
بالا بردیم
نگاه هم با نگاهت قفل شد
وشعله های آتشفشان قلبم
غزالی در جنگل(شعر)
با نگاهی
هم چو غزالی
در جنگلی به سیاهی شب
در پی آهو بره ها
ومی خروشی هم چوآتشفشانی
نگاه در نگاه (شعر)
نگاه در نگاه تقدیم به نگاه کوچک مهربان
وقتی نگاهم
در نگاهت
که موج می زند
از محبت تلاقی کرد
دیدم آن نگاه شوخ را
که چه مهربان
تولد خورشید
تولد خورشید تقدیم به دخترم طاهره هاشمی
تو را دیدم
از دریچه قلب م
هم چون گلی متولد شدی
در پائیزی که
برگهای رنگین ش
تمام باغچه خانه را
پوشانده
طرح جدید ( شعر )
آهسته
اما استوار
قدم هایت را بردار
در سرزمینی که
گلهای زیبایش
کودکانی که هرگز کودکی نکردند
بر هر طرف که نگاه می کنیم
می بینیم
دست های کوچک کودکان را
برفرش زیر پایت نگاه کن
خورشید من
توی خورشیده من
حتی آنوقت که
در سیاه چال زمان اسیرم
قلب م را تو گرم می کنی
با شعاع نور عشق ت
پنجره چشم هایت
تو را از پنجره چشم هایت
که می گشائی پرده ها را
در برابر نسیم صبحگاهی
می شناسمت
راز عشق من
با دریائی از عشق
تا عمق اقیانوس های ناشناخته شنا کردم
تا پیدا کنم
تک سلول های که در مغزم
مرا وادار به تفکر می کنند
وباز می کردم برقله عشق ام
می سازم ت زندگی
تو می سازی عزیزم خود
برای زندگانی چهار دیوار
که هر دیوار
پیدایش
تو می دانی
درون هر دایره
منظومه ای در حال گردش
چه ساده ( شعر )
وقتی
در آیئنه چشم مت
تصویرم را
به آن جوانی دیدیم
با خود اندیشیدم
میله گردها
تو در پشت آن
ستون ی
با میله های گرد
جسم وجان ت را
به مهمانی
زندان های جهان برده ای
آه از آن روزی!
آه
از آن زمانی که
عشق ت
به نفرت بدل شود
دریا نیلی چشم هایت
تواب ٬ تقدیم به تمام توابهای با وجدان؟ بیاد کشتار سال ٦٧
وقتی درخت گیلاس
با نفرت وترحم
زندگی سگی
وقتی زنگ ساعت
با صدای دلخراش
ناقوس کلیسا
که خبر از
مرگ میدهد
گلی درکبیر افغانستان … تقدیم به دخترم منیره وستاره های تئاتر او
آه ای ستارگان
کوچک هرات
که ماننده من
می بالید به او
و می سازید
آینده هنر را
در پهنه
این سرزمین
غرق در خون
معما
می بینم ات
در یک نگاه
با قلبی پر طپش
هم چون کبوتری سپید
که بازی
غم من
غم م را
با شادی ت
عوض کن
تا دو باره
بر بستر رود
جاری شوم
تا دست های
رخش سپید
با رخش سپید
بتاز
در شب سیاه
بر کویر بی فرهنگی ما
گلدسته های که
سایه ها
وقتی
خورشید عمود می تابد
سایه ها
از ترس خود را
پنهان می کنند
در پس هر ستون ی ودرخت ی
سفری در شب
سفر کردی
درشب سیاه
با اسب ی
به سپیدی طلوع صبح گاهان
از کویری
به وسعت زندان های جهان
پرومته زمان
من آن کارگرم
که هر بامداد
هم چون
پرومته (1)
در کارخانه های جهان
کسی که همیشه عاشقه
در پس ابری
می درخشد خورشیدی
که عاشقانه
می بخشد
انرژی اش را
در هر زمان
با قلب ی
سر شار از مهر ومحبت
به انسان ها
پل عشق
پلی که
با دست های مهربانش
متصل می کند
همه چیز را به هم
پنجره های بسته … بیاد سالهای خونین دهه پنجاه
در پس پنجره گلدانی
ودر هر گلدان
گلی به سرخی خورشید
هر بامداد می نشیند
درپشت پنجره منتظر
تا بدرقه کند خورشید را درپس کوه
بیاد پنج گل سرخ
بیاد پنج گل سرخ: شعر زیرا تقدیم کردم به خانواده های این پنج عزیزی که جمهوری
جهل ضد زن وضد انسان انها را درتاریخ2010.5.13 اعدام کرد.
عمر من
قطار عمرم
به ایستگاه
مقصد رسید
ولی من
هنوزهم
به انتظار تو
در اولین واگن
آن نشسته ام
فاجعه
آنجا که ابر
بر قلعه کوه
خورشید را
لحظه ای می پوشاند
آنجا که
سد در برابر
رود قد علم می کند
آفغانستان
بر سرزمین من
چه می گذرد
آه ای کودکان همیشه تنها
در کشوری
به وسعت افغانستان
بهار ١٣٩٠
بهار ١٣٩٠
برون آمد
گل یخ در زمستان
که دیگر
رفته سرما از گلستان
بهار آمد
به د شت وسبز وگل
صد ساله شد تولدت
تقدیم به مرضیه اسکوئی وتمام زنها ی جهان.
من خیلی شرمنده هستم درعصری زندگی میکنم که
هنوز هم بایدبرای کلمه برابری زن ومرد مبارزه کرد.
مرواریده غلطان
مرواریده غلطان
اشک ها هم چون
مرواریده غلطان
بر گونه اش روان شد
فریادهای انقلاب
تو هم چون
انقلابي رنگین
بر سنگ فرش هر کوچه وخیابان
وهر میدان آزادی
از تونس تا مصر
از یمن تا ایران
از بحرین تا لیبی
از……… تا……
فانوس چش مش
دیشب ترا در خواب دیدم
بر قلعه ای بلند
که فانوس چش مانت
مرا به خود میخواند
شمع انقلاب , تقدیم به همه مردم آزاد اندیش تونس
شبح شمع انقلاب
در شاخ آفریقا به حرکت در آمده
از پس هر کوچه وخیابان
از هر کارگاه فرش بافی وصنایع دستی
کی من و تو ما شویم
شب را با صبح دم
طاق زدیم
تا در روده خروشان
عشق مان
به ساحل پرنیان سپیدم برسیم
ولحظه ای
در گرمای لذت بخش طلوع خورشید
چه زیبا … تقدیم به دوست عزیزم ایرج جنتی عطائی
چه زیبا می بینی کلمات را
وچه آگاه آنها را
در هم می آمیزی
وتصویر گل سرخ را
پل ها
ایستگاه اتوبوس
با قاب های تبلیغاتی اش
وجاده از کویری
به سوی جنگل تک درخت می گذرد