خانه > کمیته هماهنگی برای ایجاد تشکل کارگری > حس انتقام، لنگرگاه سرمایه برای تولید و بازتولید جنایت و رعب و وحشت

حس انتقام، لنگرگاه سرمایه برای تولید و بازتولید جنایت و رعب و وحشت

دسامبر 2, 2010

دیروز در زندان اوین فرزند لاله سحرخیزان صندلی را از زیر پای شهلا جاهد کشید و به این ترتیب او را به قصاص قتل مادرش به دار آویخت.

 خبر اعدام شهلا جاهد بی درنگ در صدر اخبار رسانه ها قرار گرفت. بسیاری کسان شب تا صبح بیدار ماندند یا صبح زود بیدار شدند تا ببینند آیا خانواده لاله مقتول بالاخره و پس از 9 سال شهلای قاتل را خواهند بخشید و از قصاص او صرف نظر خواهند کرد یا نه. اینجا جای توضیح و بررسی این احساس متضاد اکثر مردم نیست که از یک سو شهلا را قربانی می دانستند و نمی خواستند اعدام شود و، از سوی دیگر، با خانواده لاله نیز همدردی می کردند و می خواستند مسبب قتل او به مجازات برسد. اما، صرف نطر از این نکته و این که آیا مردم در مجموع خواهان اعدام شهلا بودند یا نجات او، در این واقعیت تردید نمی توان کرد که مسئله شهلا در کانون توجه مردم قرار گرفته بود و فکر آنان را به خود مشغول کرده بود. این حساسیت البته قابل درک است و علت آن شاید ویژگی این حادثه باشد. شهلا جاهد از یک خانواده کارگری ساکن جنوب تهران بود که از همان دوران دبیرستان عاشق یک فوتبالیست مشهور شده بود، فوتبالیست لمپن و عیاشی که  شهلا را فقط برای سوء استفاده جنسی می خواست و ترجیح داده بود که زن شرعی و رسمی و دائمی اش از خانواده ثروتمند متشخصی به نام سحرخیزان باشد. طبیعی بود که شهلا از این وضعیت ناراحت و معذب باشد. اما هم سیر برخوردهای شهلا در مراحل مختلف دادرسی و به ویژه اعتراف او به قتل پس از شنیدن این گفته از ناصر محمدخانی که «به قتل اعتراف کن. آبروی من در خطر است» وهم ابهامات مهم پرونده ناشی از شواهد و قرائن موجود در محل حادثه بسیاری را به این باور رسانده بود که او لاله سحرخیزان را نکشته است. با این همه، او پای کس دیگری را نیز به میان نکشید و به قول وکیل اش راز سر به مهری را به خود به گور برد. از او خواستند که هر حرفی دارد پیش از اعدام بزند. او اما هیچ نگفت و با همه غرورش با گریه و زاری به پای مادر لاله افتاد تا شاید او را ببخشد. این ملغمه عشق پاک و مردسالاری عیاشانه و تعدد زوجات و صیغه و تبعیض جنسیتی از یک سو و نکات مبهم و و زوایای پنهان و مشکوک پرونده از سوی دیگر طبیعی بود که وضعیت شهلا را در معرض توجه افکار عمومی قرار دهد.
با این همه، هیچ میزانی از این دست ویژگی ها نمی تواند بی اعتنایی مطلق افکار عمومی را به هزاران قتل دیگر که همان دیروز به شکل های مختلف اعم از سرقت، نزاع، تصادف وسایل نقلیه در جاده ها، سانحه حین کار و… در گوشه و کنار مملکت روی داد، توجیه کند. آیا به راستی قاتل و مقتول باید معشوقه و همسر یک فوتبالیست مشهور باشند تا مورد توجه جامعه قرار گیرند؟ آیا حتما باید پای عشق یک زن به یک مرد عیاش در میان باشد تا مردم سیر پرونده یک  زن متهم به قتل را دنبال کنند؟ آیا پرونده کسی که قرار است اعدام شود حتما باید دارای نکات مبهم و زوایای پنهان و مشکوک باشد تا افکار عمومی را نگران او سازد؟ همین که افکار عمومی از یک سو به موردی چون اعدام شهلا جاهد توجه می کند و، از سوی دیگر، به هزاران مورد کشتار روزانه در جامعه اعتنا نمی کند، نشان می دهد که یک جای کار این افکار عمومی می لنگد. ببینیم کجای کار این افکار عمومی می لنگد.
طبیعی است که مردم به کشتار انسان ها توسط دولت – که دولت آن را مجازات می نامد – حساسیت بیشتری نشان می دهند تا به کشتار آن ها بر اثر عوامل اجتماعی از قبیل سرقت، نزاع، تصادف وسایل نقلیه، سانحه محیط کار و غیره. کشتار ناشی از مصائب اجتماعی کشتاری سازمان یافته و از پیش برنامه ریزی شده نیست و، به همین دلیل، طبیعی است که مردم بین آن و اعدام سازمان یافته و برنامه ریزی شده انسان ها توسط دولت فرق قائل شوند. در واقع، مردم فکر می کنند یا، به عبارت درست تر، به آن ها گفته شده است چنین فکر کنند که کشتار دولت برای از میان برداشتن یا دست کم کاهش کشتار ناشی از مصائب اجتماعی انجام می گیرد. از همین روست که مردم از دولت انتظار اجرای عدالت و احقاق حق را دارند. با این همه، به مرور و به تجربه وقتی می بینند که دولت نه تنها احقاق حق نمی کند بلکه، درست برعکس، حقوق اکثریت افراد جامعه را به سود اقلیت حاکم پایمال می کند به مخالفت با دولت بر می خیزند یا دست کم وقتی می بینند مجازات اعدام نه تنها جرم در جامعه را کاهش نمی دهد بلکه با گسترش دامنه خشونت در واقع به افزایش جرم کمک می کند، به ضرورت الغای مجازات اعدام می رسند و از دولت می خواهند آن را لغو کند. اما این رویکرد افکار عمومی به وضع موجود و نقد آن حتی اگر از مرز مخالفت و مطالبه از دولت پا را فراتر بگذارد و به براندازی دولت نیز برسد تا زمانی که نگاهش به اعماق جامعه و علت مصائب آن معطوف نشده است کماکان در اسارت افکار و عقاید طبقه حاکم بر جامعه قرار دارد.
آنچه در اعماق جامعه موجود می گذرد فقط تولید خوراک و پوشاک و مسکن و دارو نیست. در اعماق جامعه، دزد و چاقوکش و آدم کش نیز تولید می شود. اتفاقا تولید آدم کش گاه سودش بمراتب بیشتر از تولید نان است. سود شرکت های انگلیسی در کشور عراق که به نام body guard در واقع آدم کش اجاره می دهند هزاران بار از سود نانوایی ها بیشتر است. رابطه ای در اعماق جامعه وجود دارد که همچون کفتار بو می کشد و هرجا امکان تغذیه و فربه شدن خود را بیابد همان جا لنگر می اندازد و گوشت و خون انسان ها را به نیش می کشد. شاید هیچ کس فکر نمی کرد که روزی حتی گریه انسان ها  دستمایه سودآوری سرمایه شود. اکنون در ایران شرکت هایی به وجود آمده اند که کارشان تولید گریه است و کسانی که می خواهند برای بستگان از دست رفته شان مراسم ترحیم بگیرند و خودشان نمی توانند یا نمی
خواهند گریه کنند از این شرکت ها «گریه کن» اجاره می کنند. نه تنها درونی ترین و خصوصی ترین عواطف انسان ها بلکه وحشیانه ترین احساسات آن ها نیز ممکن است در معرض دست اندازی سرمایه  و دولت نگهبان آن قرار گیرد. سرمایه از همان زمان تولدش از تمام منافذش چرک و گند و خون و لجن بیرون می زد. اما اکنون از هر زمان دیگری چرکین تر و خونین تر است. اکنون عتیق ترین و متحجرترین گرایش هایی که به زباله دان تاریخ انداخته شده بودند از اعماق تاریخ نبش قبر می شوند تا در خدمت بقا و تداوم عمر سرمایه قرار گیرند. همین گند و چرک وخون است که باید مورد نقد طبقه کارگر قرار گیرد و فراراه افکار عمومی قرار داده شود تا این افکار بتواند ادعا کند که دارد به سوی رهایی از سلطه و حاکمیت آرا و عقاید طبقه حاکم بر جامعه پیش می رود.
تا آنجا که به مسئله اعدام مربوط می شود، این نقد باید از مطالبه صرف الغای مجازات اعدام فراتر رود و، با نشان دادن رابطه اعدام و نظام سرمایه داری، رابطه اجتماعی سرمایه را زیر ضرب بگیرد. در مورد ایران، یکی از وحشیانه ترین، متحجرترین و قبیله ای ترین احساس هایی که دولت سرمایه بر آن لنگر انداخته است تا نه فقط جنایت بلکه رعب و وحشت را تولید و بازتولید کند احساس انتقام انسان از انسان است، احساس انتقام کسی که یکی از خویشاوندانش کشته شده است و اکنون حاضر است قاتل او را تکه تکه کند. قصاص یا مجازات به مثل قانونی است که به این انتقام جویی ددمنشانه مشروعیت می بخشد. بی تردید، احساس کسی که عزیزش را، احتمالا به شیوه ای فجیع، از دست داده قابل درک است. اما در تمدن سرمایه ستیز و انسانی شرایطی فراهم می شود که این فرد هم به علت اجتماعی فاجعه ای که برایش روی داده پی ببرد، هم تمام جامعه با او همدردی کند و هم در نتیجه احساسات او هرچه بیشتر تلطیف شود. حال آن که در توحش سرمایه دارانه، برعکس، به احساس انتقام این فرد دامن زده می شود و این احساس ددمنشانه در او تقویت می گردد. اعدام به طور کلی، همان گونه که به درستی گفته شده است، به معنای مضاعف کردن جنایت است. اما آنچه قصاص را از اعدام به طور کلی ارتجاعی تر و ضدانسانی تر  می کند این است که انجام این مضاعف کردن جنایت را به کسی می سپرد که خود قربانی جنایت است. تمام امکانات این مضاعف کردن جنایت را دولت فراهم می کند اما صندلی را یک نفر از خانواده مقتول از زیر پای مقتول می کشد. به این ترتیب، قتل دیگری انجام می گیرد اما ظاهرا نه توسط دولت بلکه از سوی بازماندگان مقتول. دولت می تواند مدعی شود که کسی را نکشته است، حال آن که قاتل واقعی دولت است که این قتل را در حراست از  رابطه بشرستیز سرمایه انجام می دهد. این که صندلی را فرزند لاله سحرخیزان از زیر پای شهلا جاهد می کشد نباید هیچ کارگری را دچار این اشتباه یا توهم کند که گویا دولت قاتل شهلا جاهد نیست. قاتل اصلی و واقعی شهلا جاهد دولت سرمایه است و این جنایت را دقیقا برای تولید و بازتولید جنایت و رعب و وحشت در جامعه انجام داده است.
کمیته هماهنگی برای ایجاد تشکل کارگری
11 آذر 1389