خانه > نادر خلیلی > شورای سوسیالیستی گوتنبرگ، نمونه ای ازاپوزیسیون ایران و جنگ گرایشات برای قدرت…

شورای سوسیالیستی گوتنبرگ، نمونه ای ازاپوزیسیون ایران و جنگ گرایشات برای قدرت…

دسامبر 14, 2010

شورای سوسیالیستی گوتنبرگ، متشکل ازمجموعه ی افرادی بود که اکثرا منفرد و مستقل بودند. هرچند که بعضی از دوستان در یکی دو حزب مشخص،مانند حزب کمونیست ایران(کومه له) و همچنین اتحاد فداییان،فعالیت داشته و دارند، اما حضور ایشان در جلسات شورا، صرفا منفردانه، محسوب می شد. از اینرو می توان گفت که شورا از لحاظ ساختاری، شورایی منفرد کارگری محسوب می شدو اشتراک نظر بر روی چند مورد خاص، مانند مبارزه با سرمایه داری وتقویت طبقه ی کارگر در مبارزاتش بر علیه بورژوازی و همچنین باور به سوسیالیسم، به علاوه ی عملکرد راست در سطح شهر، و تضعیف راست ها، مثل وظیفه ای مهم، پیش روی همه قرار داشت. البته در این راستا، تلاش شورا برای مبارزه با جمهوری اسلامی به عنوان بخشی از بورژوازی جهانی، جایگاه خود را داشت و آنهم خالی از اهمیت نبود.

چنین دور نگاهی از شورا و طبق جلسات اولیه ی آن، باعث جذب من به شورا شد. شورا تشکیل شد تا حول محوری حاکی از«اتحاد عمل» کار کند، نه ایجاد بستری ازمبارزه ی خود شکن در راستای گرایشات.
پرسشی که در هر جلسه ی شورا در ذهنم چرخ می زد این بود که آیا شورا به عنوان یک شورای منفرد و مستقل از احزاب موجود عمل خواهد کرد یانه؟  دیگر اینکه چرا برای تشکیل شورای سوسیالیستی، قراخوانی به بیرون صادر نشد؟ یعنی شورا در بستر خود، دموکراسی را نقص کرده بود. از سویی و متاسفانه غافل از این بودم که بین رفقای شورا، اختلافاتی بسیار قدیمی و حل نشده ی گرایشات ، وجود دارد. و این اختلافات، به مرور خود را نشان می دادند.  تصویر واقعی شورا، مرا ناچار کرد تا در هفته ی گذشته، رسما از آن استعفاء بدهم.( اسناد و یاد داشت های این استعفا ودیگر نظرات، هنوز هم موجود است).
شاید دوستان شورا، حقیقتا به این امید داشتند که این رشته اختلافات گرایشی قدیمی، در جریان پراتیک و مبارزه، حل و فصل می شود. اما متاسفانه، چنین نشد و از سویی به مرور آشکار شد که گرایشاتی، در شورا تصمیم دارد، تا ابتکار عمل شورا را در دست بگیرد. و این نقض برنامه واساس شورا بود. که آشکارا و در نمود های گوناگون، خود را نشان می داد و دوستان را به فکر وا می داشت.
شورایی که قرار بود، از منافع طبقه ی کارگر دفاع کند، خود در جهت ویرانی هر چه بیشتر این طبقه، گام بر می داشت. شورایی که قرار بود پشتیبان مبارزات کارگران در جهت منافعشان باشد_ طبقه ی کارگری( در ایران) که در حال حاضر، برای حقوق به عقب افتاده اش، مبارزه می کندو این به وضوح، موقعیت این طبقه را در برابر بورژوازی نشان می دهد. از اینرو مسئولیت شورا، بسیار سنگین تر از آن می نمود که در تصویر ذهن در آید. درک و فهم موقعیت طبقه ی کارگر، به هر وجدان آگاهی، پیام میداد که: به دنبال منافع شخصی، حزبی و قدرت نروند وبدور از برتری دادن گرایشات خود، زمینه را برای سرنگونی کل سیستم سرمایه داری، فراهم آورند. اما…

امروز برای من، به مانند روز، روشن شده است که گرایش خاصی در شورا، تلاش داشت تا، ابتکار عمل را به دست بگیرد. انتقاد من و یکی دیگر از رفقا، از این گرایش که با ساختار شورای سوسیالیستی گوتنبرگ( دست کم بر اساس اساسنامه اش) نا همخوانی داشت، باعث رئاکشن و عکسلعمل بسیار شدیدی شد که هر چه بیشتر و بیشتر، تصویر واقعی شورا را، حاکی از گرایش دگماتیک،  مدعی مبارزات کارگری، پیش همگی اعضاء، نشان داد.
محفل گرایی وعدم انسجام درتفکر وعمل، در خور شورای سوسیالیستی، نبود؛ اما این محفل گرایی، به شیوه های مختلف، شورا را رنج می داد.
از نظر من، مطلق گرایی در عرصه ی اندیشه و عمل_ مطلق گرایی در عرصه ی سخن و نوشتار و همچنین مطلق گرایی در نوع تفکر اعضاء، بیشترین ضربه ها را به ساختار شورا زد. ناگفته روشن است که این «مطلق گرایی» در عرصه های گوناگون، ناشی از به دوش کشیدن تجارب ناتجربه شده، به وسیله ی اپوزیسیون ایرانی است و احزاب موجود، دقیقا کارهای خود را، به تقلیدی ناشیانه از بورژوازی و سیستم سرمایه داری، بر گرفته اند. این تقلید  از بورژوازی، در هر کدام از عمل ها و عکسلعملهای ایشان، به روشنی روز هویداست. سیستم هرمی و رهبری وهمچنین برتری دادن پدیده ها، بر یکدیگر، دقیقا از ساختاری سنتی و مطلق گرایانه، که مختص بورژوازی است، آب می خورد و این در حالی است که نیروهای چپ کمونیستی، می بایستی این سنت و این ساختار را از اساس ورد نقد و بنیان فکنی قرار می دادند.

اگر سیستم رهبری سنتی و هدایت تشکلات از طریق، سیستم هرمی، نقد شده است، ساختار آن از اساس و همچنان بر همآن ساز و کاری است که قبلا بوده و ای بسا که در ظاهر موضوع، سیستم هرمی، به سیستمی افقی و با ادعای دموکراسی مستقیم، تغییری ظاهری کرده باشند اما «واقعیت» ماجرا حاکی از آن است که در عملکرد، همچنان بر طبل بد آهنگ خود کوبیده و می کوبند، به این معنا که، هنوز رهبری و ساختار هرمی، به گونه ای دیگر، عملکرد خود را نشان داده است و این چیزی است که با رجوع به اسناد و بیوگرافی احزاب موجود، در گذار سالهای متمادی، کاملا آشکار می شود.
لازم به یاد وری است که ادعای هر چیزی را داشتن، لزوما، اثبات واقعیت را نمی کند؛ آنچنانکه هستند احزاب و گرایشاتی که نقل سخنرانی ها و نوشتارهایشان، چه در کنگره ها و چه در هر نشستی، دفاع از« طبقه ی کارگر» است.«طبقه ی کارگر» پدیده ای است که همواره در دست این و آن به بازی گرفته می شود و همه ی این روند ضد کارگری، جز در پی منافع سرمایه داری، نبوده و نیست. به بیانی دیگر، هنگامی که مدعی سوسیالیسم و مدعی دفاع از طبقه ی کارگر، خود به عاملی تبدیل شده است که منافع این طبقه را به خطر می اندازد، دیگر چه نیازی به نگرانی بورژوازی را سبب می شود؟ اصولا بورژوازی از وضعیت موجودو بحران چپ کمونیستی، بیشترین و بهترین اهداف و منافعش را به دست می آورد. وقتی دوست بر سر دوست می کوبد، دشمن جز نیشخند وضعیت وگرگم به هوای یاران، چرا نمی باید، آرام و آسوده خیال، هر چه بیشتر و بیشتر طبقه ی کارگر را به نابودی بکشاند؟!

احزاب موجود، به گونه ای عمل می کنند که انگار، می شودو میتوان، از خارج به داخل ایران، دستور داد و یا مبارزات داخل ایران را هدایت نمود و تلاشی که در این جهت و از جانب احزاب و تشکل های موجود، شکل گرفته است، دقیقا نشانگر همین موضوع است. از اینرو جنگ بر سر قدرت، همواره و در خلال این سالها در ج
ریان بوده است. برای مثال تز« حزب و قدرت سیاسی» که مطرح شد و باعث فروپاشی نیروهای بسیاری شد. طرح مسئله ی« حزب و قدرت سیاسی» از همآن آغاز، محکوم به نابودی بود و دیدیم که جز به قهقرا بردن مبارزات کارگری داخلی، و قوت بخشیدن به نظام جمهوری اسلامی، هیچ نتیجه ای خاص را به دست نداد. همپای با طرح «حزب و قدرت سیاسی» مفاهیم غلط دیگری تحت رهبری و همآن سیستم هرمی، مبنی بر اینکه« کارگران از مبارزه خسته می شوند ومی روند. این ما هستیم که هنوز درمیدان ایستاده ایم!» را سبب شد.
پشت کردن به طبقه ی کارگر و کارگر را مردود دانستن، از همآن فردای طرح مسئله، چیزی جز تخریب و لوس کردن جریان مبارزه ای اصیل را در بر نداشت و دیدیم که سال و ماه مقرر شده، به پایان رسید و چندین سال هم از پس آن گذشت، اما تز«حزب و قدرت سیاسی»  لباس عمل به خود نپوشید.
از آنجا که درک نادرست و تحلیل غلط، از نگاه تاریخی و گذار زمان، به همگان ثابت شده بود، تنها راه باقیمانده، نقد هرآنچه بود که پیشتر مطرح شده بود. اما چنین نشد… و نتیجه را دیدیم.
شورای سوسیالیستی گوتنبرگ، توسط بعضی ازاعضاء خود، در تلاش بود تا گرایش خود را بر شورا، تحمیل نمایند. رد و انتقاد از این عملکرد، باعث شد که چهره ی واقعی تر پشت پرده، هویدا گردد واز سویی برای چند نفر، جالب بود که این عملکرد چگونه و تا به این اندازه، نهانی صورت می گرفت. غافل از آنکه هر گرایشی در نهایت، چه در قالب گفتار در جلسات و چه در قالب نوشتار و نظریات، وبالاخره در عمل، خود را نشان خواهد داد.
کارمن و شورا به جایی رسید که حامل این گرایش، آشکار ودر حضور سایرین گفت:« گربه را می بایستی، دم حجله کشت»
به حال شورایی که ادعایش، رادیکال بودن در چپ بود، بایستی خون گریست. چرا که در حد یک «حجله» به زیر کشیده شد. تشبیه یک حجله به شورا و کشتن گربه ی اندیشه، ساختار شورا را در نازلترین و پایینترین، حد قرار داد. از اینرو تحمل چنان وضعیتی در خور نیروهای بیدار نبود. اصولا و در این راستا پرسش این است که: کشتن گربه، یا به تعبیری دقیقتر«فکر» و بینش، آیا ریشه در فرهنگ بورژوازی نداشته و ندارد؟
آیا این مطلق گرایی نیست که افکار دیگری را، ترور کنید؟ این سر بریدن ها و ترور اندیشه ها، جز بار مطلق گرایی، دارای چه جنبه ی دیگری می تواند باشد. آشکارا و در حضور همگی اعضاء شورا، به رفیقی دیگر گفته می شود که:« افکار شما مخرب است»! و این افکار می بایستی نابود بشوند!!
و این دقیقا پیام رسان سیستم استالینیستی است که دنباله ی راهکار لنین بود. آیا می توان دموکراسی مستقیم را به این عملکرد، اطلاق نمود؟
من پیشتر و در نقد این گفتار، نوشته بودم که، بر گردن این گربه، زنگوله ای خواهم بست و آنرا در میان جهان اندیشه، آزاد و رها خواهم کرد تا دیگران به داوری بنشینند. ای بسا صدای این زنگوله، وجدان های خفته را، بیدار سازد. و به همین خاطر است که به نقد این دست از افکار نشسته ام و می نویسم. سکوت نمی توانست در خور این موضوع باشد و مرا راضی نمی کرد زیرا که می دیدم و می بینم، مطلق گرایی_ محفل گرایی وکشش قدرت، سراسر پیکره ی چپ کمونیستی و احزاب و تشکل های موجود را شدیدا رنج می دهد و حاصل این ماجرا، هیچ چیزی غیر از نفع بورژوازی نبوده و نیست. ازاینرو می خواهم بگویم که دست کم، ادعای بزرگ نکنیم، طبقه ی کارگر را به بازی نگرفته و بگذاریم تا خود این طبقه، ساختارش را بر علیه نظام و نظم سرمایه داری، بسازد. احزاب موجود بیهوده در تلاشند تا از بیرون به روند مبارزات کارگری، خط و خطوط بدهند. تکلیف کارگر با سرمایه دار، کاملا آشکار است. از این میدان، و نهایتا بایستی یکی پیروز بشود. 
 نقش احزاب و تشکلات کارگری و کمونیستی، انتقال تجارب است، نه اینکه از دور، گرایش و خطی را به طبقه ی کارگر، تزریق کنند…این کار نشان دهنده ی آن است که پدیده ی رهبری وسیستم هرمی، از بیرون به داخل، تزریق واعمال می شود. نتیجه ی این نوع نگاه و عملکرد را در گذارسی ساله ی اخیر، در ایران و اپوزیسیون آن دیده ایم
مسلم می گیرم این پرسش را که: پس راه چاره چیست؟
از نظر من می بایستی«مارکس» و آثارش را دوباره بخوانیم. در متن ها ی مارکس چیزهایی هستند که بایستی مجدادا دوباره خوانی بشوند تا  بتوان«واقعیات» موجود طرح شده در مجموعه ی آثار مارکس، را بهتر و بهتر «فهم»نمود. این تحمیل گرایش و بینش خود به مارکس، که آشکارا، خلط مبحث بوده اند؛ ای بسا بزرگترین ضربه ها را بر جنبش کارگری جهانی زده است. در ایران، وضعیت سرمایه داری به گونه ای است که طبقه ی کارگرش را واداشته تا به جای سامان یابی و مبارزه ای پیگیر و کوبنده، به دنبال مبارزه برای «حقوق معوقه» بیاندازد. عملکرد احزاب موجود و گرایشات گوناگون، چه بوده است که همواره باعث وخیم تر شدن اوضاع شده است؟
در کوچکترین تشکلات موجود، مبارزه برای «قدرت» و به دست گیری ابتکار عمل، به گونه ای است که به جای تقویت طبقه ی کارگر در جهت، پیروزی اش در برابر بورژوازی، هرز انرژی کرده ونیروها را هر روز پراکنده تر، ساخته است.
اپوزیسیون ایران، حقیقتا و هیچگاه، به نقد خود ننشست و با روندی که در پیش گرفته است، هرگز نیز، به نقد اساسی و ریشه ای خود نمی نشیند، از اینرو می توان نتیجه گرفت که همواره« تجربه را تجربه می کند» و این هم بجز منفعت بورژوازی، کمترین تاثیر مثبتی در مبارزات طبقه ی کارگر نداشته و نخواهدداشت. اینکه پیکره ی یک تشکل تنها از ادعای مبارزه برای طبقه کارگر، لبریز باشد، نشانگر
اقعی بودن آن مبارزه نیست. ساختمانی که هر نقطه اش از نام کارگر، سرشار است، اما واقعیت وجودی طبقه ی کارگر به گونه ای است که همگان بر آن واقفند. و امروز طبقه ی کارگر ایران در ضعیفترین دوران مبارزاتی خود به سر می برد. این شرایط، تنها و تنها پیام رسان مطلق گرایی _ کشش قدرت خواهی و نا-جدی بودن اردوگاه چپ کونیستی است. قالب کردن روشنفکر کمونیست، به جای کارگر، آیا همآن متد گذشته ی سنتی نیست که کاملا شکست خورده است؟!

در خصوص شورای سوسیالیستی، همین بس که در آخرین عملکرد آن، دیده می شود که در شرایط خاص خود و تق و لق بودن آن، سه یا چهار نفر، به گونه ای محفل گرایانه، شب همبستگی با حزب کمونیست ایران، را در سایت ها اعلام می دارد. در صورتیکه مفهوم«شورا»نمی تواند اینگونه باشد. اصولا در کجای تاریخ مبارزات سوسیالیستی دیده شده که سکوت اعضاء شورایی با نام سوسیالیسم، نشانه ی رضایت ایشان بر صدور اطلاعیه، شب همبستگی و یا هر چیز دیگر باشد؟ در صورتی که طبق فهم از «شورا» در هر ساختاری، و با هر بینشی؛ می بایستی هر اطلاعیه یاهر عملی، بایستی به تبادل نظر گذاشته شود و همگی دخالت می کردند…در صورتی که ما شاهد عکس این قضیه ایم. این چه چیزی را به اثبات می رساند؟
شورایی که وجود خارجی ندارد، اما سه چهار نفر، می توانند نام آنرا به دوش بکشند!! ونام آنرا _ تنها نام آنرا حفظ کنند!!
پرسش اینکه، این دست از کارها و اقدامات، چه چیزی را به ذهن می رساند؟ مطلق گرایی و جنگ گرایشات در شورا، کم نبود، بعد محفل گرایی اش را، بیشتر رونق داده اند!
مردود شمردن شورای سوسیالیستی گوتنبرگ، نمی تواند منفعل شدن شخص را، در پی داشته باشد. زیرا که مبارزه برای طبقه ی کارگر، تنها در شورای سوسیالیستی و یا یک حزب و تشکل خاص، خلاصه نشده ونمی شود.
ادامه ی کار در دیگر عرصه ها_ افشاگری ها_ نوشتن ها ونقد و بررسی ها، خود نشانه ی مبارزه ای است که در حال جریان است و هیچ پدیده ای نمی تواند این زنگوله را از گردن گربه، باز نماید. گربه ای که قرار بود، دم حجله(شورا) کشته بشود. این ننگی است که به گونه ای بسیار مفتضح، بر پیشانی شورای سوسیالیستی گوتنبرگ، نشسته است.
حاصل مطلب اینکه نیروهایی هستند که«منفرد» و یا مستقل نام دارند. احزاب و گرایشات موجود، در تلاشند که از نیروی ایشان، به نفع  ساختار خود، بهره بگیرند_ لا غیر چرا کسانی که در احزاب موجود، عضو هستند، در تشکلات مستقل چپ کمونیستی، و با ادعای رادیکال بودن، حضور می یابند؟ چه اشکال یا اشکالاتی در احزاب و تشکلات خودشان موجودیت دارد، که ایشان را به حضور در پدیده هایی چون«شورای سوسیالیستی گوتنبرگ» سوق می دهد؟! آیا این حضور نشانه ی قوت حزب و تشکل و یا گرایش ایشان است؟ به نظرم هرگز و دقیقا بر عکس می باشد و نشانگر اینکه این احزاب توان جذب نیروها را به هیچوجه ندارند. ناکارایی ومطلق گرایی این گرایشات و احزاب، در گذار زمان، چهره ای ناهمگون، و منفی را از ایشان تصویر کرده است و این نقاشی و تصویر، همچنان ادامه دارد.
مسلما چنین فهمی از ساختار وضعیت موجود، نه تنها افتخاری را سبب نمی شود، بلکه و ای بسا حاکی از اندوهی باشدمبنی بر اینکه، چپ کمونیستی رادیکال، چه هنگام از خر و پف خواب آشفته اش، بیدار می شود؟

پایان این نوشتار را به نکاتی اختصاص می دهم که گویای، مطالبی مهم هستند. اول اینکه به نظر می آید که افراد منفرد، هیچ نقدی از دیدگاه گذشته ی خویش ندارند. در ثانی معلوم نیست بر چه اساسی، کار حزبی و سازمانی شان را کنار گذاشته و به اسم منفرد ظاهر می شوند؟! و این در حالی است که ایشان همچنان، حامل همآن گرایش فکری قبلی خویشند و دقیقا همآن ساختار را به دوش می کشند! از اینرو چنین افرادی «منفرد» محسوب نمی شوند. تا زمانی که از ساختار و گرایش قدیم و مردود حزبیو سازمانی قبلی، گسست نکرده باشی، چگونه می توان شما را «منفرد» خطاب کرد؟
همآن بینش و گرایش، ناچارا به اشکال مختلف قدرت نمایی و رییس شدنها، نمود پیدا می کند.
باور نداشتن به دموکراسی و لوس کردن آن_ رعایت سلسله مراتب به نام کار شورایی و هم فکری، دیگر نمودهای، این نگاه سنتی وبیمار است. تلاش برای لوس کردن انتقادها، به منظور جلوگیری از هر اقدام و بینش نقادانه، که سیستم سنتی وهرمی را واژگون می کند، نشانگر درجه ی فهم مبارزاتی در جهت راه پیش روست. به باد تمسخر گرفتن انتقادات منفردین بریده از سنت مبارزاتی قدیم، هدف خاصی را برجسته می سازد که از نگاه دقیق دیگران، پوشیده نبوده و نیست. هراس و وحشت ایشان از روبرو شدن با این پرسشها و انتقاد های بنیانی، دقیقا آدرسی است برای این موضوع که، چنین ساختاری هرگز نمی تواند در برابر پرسشها و انتقادات وارد به ایشان، ایستادگی داشته باشد. و از همین روست که فضای دیالوگ از روی عمد، به فضایی  حاکی از منولوگ دگماتیک، تبدیل می شود.
آخرین کلام اینکه پدیده ی«زمان» بهترین داور این ماجراست.

khalilinader@yahoo.com

دسته‌ها:نادر خلیلی