خانه > نادر خلیلی > پدر دلم تنگ است…!

پدر دلم تنگ است…!

ژانویه 12, 2011

به پدرم که پوستش با شلاق شکنجه گر سرمایه آشناست و به همه ی آن پدرها و مادرانی که همواره پشت میله های زندان جمهوری اسلامی، در انتظار دیدار فرزندان خود هستند. دیده های نگرانی که به روشنی روز، سایه ی سیاه طناب دار را می شناسند_ به همه ی آنانکه همواره به آزادی می اندیشند…

****
پدرآنروزگرفتندمرا
چشم بسته_ دست بسته با قل و زنجیر از خانه به سوی زندان
ماتم مهر پدری را دیدم
در پریشان نگاه تو.

وهنگامی که بریدند مرا ازنگاه تو
پشت پرده ی سیاه سپاه پاسداران
شنیدم فریادتورا
که می آمد از ژرفنای جان خسته ات
«فرزند مرا کجا می برید؟»
شنیدم بارها و بارها
فریاد جگر خراش تو را.
اما افسوس که از دستهای بسته کاری بر نمی آمد.
از چشم های بسته، توان دیدن چگونه؟
هرچند فریادت
هر چند اعتراضت
در گوش جان رسید
ومن بودم وپاسداری که هدایت می کرد
مرا به سوی سلول.
من بودم و درگیری با زندان بان
من بودم و فریاد های اعتراض
از نابرابری_ از ظلم
از شکایت جداییها.
ودقایقی بعد فهمیدم
خواهرم در سلولی دیگر، بسته به زنجیر است.
پدر تو پشت درب های بسته
من به سلولی و خواهرم به سلولی دیگر.
ونیم شب بود
که صدای شلاق در هوای زندان پیچید.
پیکر من وخواهرم
با دیگر همرزمان راه سوسیالیسم
آماج ضربه های مکرر.
چه توهین هاکه نکردند!
چه زشتیها که ندیدم!
آه ای بلندای آسمان دور
پرواز پرنده را تماشا کن
آه ای دره های شگرف عمیق زخمهای زندانی
ای بالهای پرواز
ای دست های خسته
مگر چه خواسته بودیم؟
مگر چه از زبان ما
پیچیده بود در هوای هر دیار و هر شهری؟!
غیر از کلام آزادی.

هرچند سالهای مدید
بگذشته ازآن روزگار تاریکی
ودرظاهر، دیگر نمی پیچد
صدای شلاق شکنجه گر خون آشام
درزیر سقف زیرزمین زندان
ودیگر نمی چکدخون
قطره قطره قطره
از پیکر زخمی من و یارانم در تبعید.
اماواقعیت، چیز دیگری است عجب.
هنوز صدای شلاق وشکنجه و فریادو توهین
که در اسلام و جمهوری اش
به نام تعزیر است
زیر سقف خانه ام در تبعید
همچنان پابرجاست!
چگونه چنین ممکن شد؟!
چگونه چنین ممکن شد؟!
آه ای پدر کارگر رنجدیده ام
آری هنوز
صدای شلاق بر پیکراین من جاری است
وزنقطه نقطه های وجودم
خون می چکد_خون می چکد.
ودر سرم
صدای شلاق ها می پیچد.
تودر عذاب دوری فرزند
بستری شده درشهر فراموشی بیمارستان
قلبت گواه زخم های پی در پی
دستانت
پینه بسته از کار روزگار طولانی
سرمایه ات تنها آه
وفریادت ناله های سرگردان.
پدر جنگ است هنوز
بین آن پینه های دست و تو و سرمایه
پدرجنگ است هنوز.

من همچنانم از تو جدا در تبعید
تو همچنانی تا آخرین دقایق هستی خویش در بند
زیر شلاق سرمایه!
پدر دلم تنگ است.
هنوز رهبران راه
آسوده خفته اند
هنوزبایستی بیداری
چشمان فرو نشسته در زیر لامپ های زندان
در حضور شکنجه گر_ تشنه دمی خواب است ولی
نمی توان آسود.
رهبران راه
آسوده خفته اند
پدر نمی توان در ین شرایط سخت
دمی حتی بی خیال فرداها
دور از جنگ خنجر وگلو
دوراز گردن و طناب دار
دور از فهم ودرک تاریکی
چشم بر هم نهاده وخاموش!
پدر هرگز نمی توان آسود
نه اینجاست آتشی دردل
هرگز نمی باید که خنود.
اگر چه رهبران راه
آسوده خفته اند
به پینه های دست خویش نگر
وبشنوزین سوی
طنین شلاق را بر پیکرم دراین شهر.
بشنو
بشنو پدر آواز آزادی
بشنوپیام قلب زخمی مراوفریادی
که از بند بند جان من می آید و هر سلول، در بند بند این تبعید.
پدر دلم تنگ است.
خاموش مباش
که هنوز هم جنگ است.
پدر دلم تنگ است.

دسته‌ها:نادر خلیلی