خانه > بهنام اميدوار > فردا را بکار

فردا را بکار

مارس 3, 2011

"فردا را بکار"

 بیدارشد بیدار
خاور میانه بر سر دزدان
هوار شد هوار
بر سرتک به تک 
کاخ ها ی شان
یکی بعد دیگری
خراب  شدخراب
انسان رنج و گرسنگی
 بیدارشدبیدار
چشم گشودتونس ـ
به راه زندگی
 مصربرزمان سیاه
کشید نعره
پریدزدست ترس
طلسم زورشکست
خواب طولانی
تمام شد.
= = =
ازدست ودهان رنجمند ِ در شب نشستگان
خورشید  ـ طلوع کرد.
ازیمن ،لیبی تاالجزایر
یخ زدگان
گرمایش نوررامی نوشند
و دریای ِنیرو می بارند
شب زمستانی ،
 دیریست پائیده
مالک ِاردن و عربستان
همچنان
هاشمی هاوسعودی هایند 
هریک هنوز در مغاک خود
همچون موش کور
تلالودستان نوررانمی بینند
ازمیانه ی شبی چنین بلند
بیل وکلنگ به دستان
در راهند
= = =
ای همنوع من
خراب کن ـ خراب
بابیل وکلنگ دردهایت
بساط تحقیر
کاخ ِجائر را
خراب کن خراب
در من امید می کارند
بیل و کلنگ تو
ای همدرد من ـ
خراب کن بنای ظلم را
بیل و کلنگ خواسته های ات
در اراده ی من راه می کشند
روز از توتوان می گیرد
و من ازتو
از شوق رهائی تو ـ
می شود چهره من باز
قلب و دست شکسته ام
داغ شده اند
داغ
دستانم ،آغوش به سوی
رهائی تومی گشاید
تو ترس رادفن کردی
ازشب دیگرکسی نمی ترسد.
در هنگامه ی سپیده دمان!
چه بردبارانه کندی
قبر بن علی و مبارک را
گورخوف  را
در آن ازدحام نبرد ِدم ـ بدم
خوب کندی گورهایشان را!
بیل و کلنگ ها،
دستان نوع انسان را
فریاد می کنند
دستانماخالی مان را دوست دارند
دیگر نمی خواهند آرام گیرند
می خواهند خراب کنند و
برخرابه ها آبادی سازند
دوست شان بداریم
این دوستانمان را
 وآواز شان را بخوانیم
در آغوش شان بکشیم
بفشاریم شان محکم ـ
در دستان و گرم سینه هامان
گور های بسیاریست هنوز
تا کنده شوند ـ
 تیزشان بداریم
هرقدر هم بپاید
برخواهیم کند ـ
ازتن زمین
 جامه ی سیاه ِفقر،
 خواهیم روبید ازدل زمان ـ
 داغ  ِدرماندگی ،
درچشم ـ
دار ِتمارزوئی،
در اندیشه ـ
دام ِغفلت  ِکپک خورده
هم سنگروهمنوای ِمن
تو ومن در هر کجا که باشیم
دردمان یکیست.
دلگرمم  نمود
ارکستربزرگتان
همچنان ترانه ی آزادی بسرا ئید
ای سرآغاز کردگان رهائی
یادمان دادید ـ راه را
با جسارتتان
توشه به راهمان بخشیدید.
من وتو ـ انسانیت  را
نجات خواهیم داد
آری شمشیرلازم نیست
 بابیل و کلنگ ورقص
پیروز خواهیم شد
همان برایمان کافیست.
پرگشاده با شمایان می رقصیم
بیقراربا شما سرود می خوانیم
 نجات زندگی تان را
باشماجشن می گیریم
آرام مگیرید
زنهاراز خوشباوری
هوشیاربمانید
کلنگ و بیل از دست ننهید
ما نیزبا شمائیم
 وآرام نمی گیریم
بکارتابکاریم
برزمین سوخته اعصار
نان و آزادی را
عشق و همبستگی را
بیا تا دردشت ابتکار
بذر کنیم ناداشته هایمان را
ودر این زمین درد
ازخون ِبردگان و گرسنگان ـ
خفته به خاک
گلسرخ بکاریم
وبه پوئیم راهشان
تاخود را بیابیم
 و
غرورمان را درو کنیم
آرزوهایمان را
از شراب ِشعور
سیراب و مست کنیم
وخرافه رابدور
= = =
چنین بکاریم آینده را
با سلیقه هایمان
تا چونان بچینیم شان
که آرزو داریم
محصولات مان را
که کاشته ایم
برداشت اش
مال ما باشد
 باج دادن در این سرای بی خدائی
کافیست
سفره ها
درهرگوشه ای از این سرای درد
خالیست
همرزم وهمراه آینده ی من
 بیا تا
چشم طمع خون آشامان پلیدرا
سازش ناپذیر
کورکن
وهوشیار
فردا را بکار
= = = =
بهنام  بیست و پنجم بهمن 89 

دسته‌ها:بهنام اميدوار