خانه > خسرو ساعی > ماهیت تحولات در خاورمیانه و نعره های جنگی امریکا و غرب به بهانه دیکتاتور ستیزی

ماهیت تحولات در خاورمیانه و نعره های جنگی امریکا و غرب به بهانه دیکتاتور ستیزی

مارس 25, 2011

قیام مردم تونس سر آغاز وقوع سلسله انقلاباتی در کل کشورهای خاورمیانه شد. این انقلابات نوک کوه یخ قطب سوم دنیای پس از جنگ سرد است که در پس جنگ دو قطب تروریسم دولتی و اسلام سیاسی و بر بستر شرایط عینی جهان امروز سر برآورده است.

حمله آمریکا و غرب به لیبی جنگی در مقابله با اسلام سیاسی و یا دیکتاتورهای ناسیونال سوسیالیسم عربی دوران جنگ سرد نیست. این جنگ علیرغم پروپاگاند دولتها و مدیای غرب  مبنی بر کمک به مردم لیبی و جلوگیری از کشتار آنان توسط قذافی، جنگی برای مقابله با عروج قطب سوم در منطقه خاورمیانه و تلاشی برای عراقیزه کردن چهارچوبهای سیاسی بر متن خیزش مردم این منطقه است.
امروز هر انسانی که کمترین سر و سری در سیاست داشته باشد میداند که میشد با ابزارهای دیگری جلوی کشتار مردم لیبی توسط قذافی را گرفت. تمامی سفارتخانه های لیبی در سراسر دنیا میتوانست توسط نیروهای آزادیخواه اشغال شود. تا آنجا که به بعد نظامی مسئله بعنوان ابزاری برای جلوگیری از کشتار مردم لیبی توسط قذافی مربوط میشود، می شد منطقه پرواز ممنوع در فضای کشور لیبی بدون شلیک یک موشک به خاک این کشور ایجاد کرد و فقط هواپیماهای قذافی را سرنگون نمود.  میشد امکانات مالی و لجستیکی در اختیار انقلابیون در شهر بنغازی قرار داد، کل دول غرب میتوانستند به سرعت شورائی را به نام شورای مقاومت مردم لیبی برسمیت بشناسند. میشد خرید نفت از لیبی را بسرعت و تا قطره آخر تحریم کرد و خلاصه هزار راه دیگر برای جلوگیری از کشتار مردم لیبی توسط قذافی وجود داشت. حمله امریکا و غرب به لیبی چنان فرصت طلبانه بود که اتحادیه عرب نیز که خواستار ایجاد فضای منطقه  پرواز ممنوع بر فراز کشور لیبی بود شوک زده شد و اعلام کرد ما منظورمان چنین حمله ای نبوده است.
شش روز است موشکهای کروز و کل ماشین نظامی آمریکا و غرب اینبار به بهانه دیکتاتور ستیزی در لیبی به حرکت در آمده است  و در حال ویران کردن این کشور است تا بر متن این ویرانه، روند تحولات در لیبی و سایر کشورهای خاورمیانه را در یک چهارچوب سیاسی مشابه عراق و یا نزدیک به آن به فرجام برسانند. بدون این حملات و ویرانسازی کشور لیبی و احتمالا در قدم بعدی سوریه یا ایران، عراقیزه کردن چهارچوبهای سیاسی بر متن خیزش مردم خاورمیانه ممکن نیست. چنین رویکردی از سوی غرب در تونس و مصر ممکن نبود اما لیبی بدلیل سوابق و چهره جنایتکارانه قذافی در افکار عمومی غرب و برخوردش به مطالبات مردم این کشور، لقمه پر چرب و نرمی برای پیشبرد چنین سیاستی از سوی آمریکا و غرب بود. این جنگ علیرغم ادعاهای تبلیغاتی امریکا و سایر کشورهای درگیر در جنگ لیبی که گویا از راه دور و با هدف جلوگیری از کشتار بیشتر مردم این کشو آغاز شده است در انتهای خود لیبی را به ویرانه ای بدل خواهد کرد و چنین وضعیتی بطور طبیعی فضا را برای شکل گیری یک چهارچوب سیاسی انسانی تر در لیبی بشدت تنگ خواهد نمود. این را آمریکا و غرب میدانند و بطور کاملا آگاهانه ای به بهانه دفاع از مردم لیبی وارد این جنگ شده اند تا عراقیزه کردن چهارچوبهای سیاسی در لیبی  پس از قذافی برایشان ممکن و مقدور شود. این حمله همانقدر ضد انسانی و جنایتکارانه است که سرکوب خونین مردم لیبی توسط قذافی. هر دو یک هدف مشترک را دنبال میکنند: ایجاد سد در برابر پیشروی انقلاب مردم لیبی و سلسله انقلابات در منطقه خاورمیانه. هدف فقط لیبی نیست لیبی آغاز گاه مقاومت آمریکا و غرب در برابر جهانی  دیگر است که طلیعه های آن در منطقه خاورمیانه پدیدار شده است.
سلسله انقلاباتی که امروز در کشورهای خاورمیانه در جریان است در صورت موفقیت و شکل دهی به یک چهارچوب سیاسی انسانی تر، میتواند منجر به تحولاتی بزرگ در جهانی شود که قرار بود نظم نوین آمریکائی در پس فرو پاشی بلوک شرق آنرا تعیین و تعریف کند. این نیروی قطب سوم و یک بازیگر اصلی غایب در جهان پس از جنگ سرد است که در خاورمیانه سر بر آورده  است. انقلاب در کشورهای خاورمیانه علیرغم غیبت جنبش کمونیستی در آن بطور عینی طلیعه های شکل گیری جهانی دیگر است. حمله آمریکا و سایر دول غربی به لیبی را باید در این چهارچوب گذاشت و به آن نگاه کرد  و نه دخالتی برای جستجوی منافعی سیاسی اقتصادی در چهارچوب جغرافیای سیاسی کشور لیبی و یا سایر کشورهای منطقه خاورمیانه. این مسئله و ماهیت تحولات در خاورمیانه را باید بیش از اینها شکافت.
فروپاشی بلوک شرق دنیائی را که نزدیک به هشت دهه کل معادلات سیاسی آن بر متن وجود دو قطب شرق و غرب بنا شده بود فرو ریخت. دیکتاتوریهای نظامی، مسابقه تسلیحاتی، ایجاد کمربند سبز به دور اتحاد جماهیر شوروی، رقابتهای فضائی، کمکهای بی دریغ دو قطب به اعوان و انصارشان در اقصی نقاط  جهان، لشکرکشی های نظامی، رقابت بر سر پیشرفتهای تکنولوژیک و ایجاد قطبهای اقتصادی و نظامی و غیره، تماما حاصل جهان دو قطبی در نزدیک به هشت دهه بود. جهانی که زعامت و رهبری  قطب پیروزمند آن با آمریکا بود. با فروپاشی بلوک شرق کل استخوان بندی معادلاتی که رهبری و زعامت آمریکا بر بستر آن شکل گرفته بود فرو ریخت. جهان به یک باز تعریفی دیگر نیاز داشت. این باز تعریف تا آنجا که به حوزه کشورهای اصلی جهان دو قطبی و کشورهای خارج از حوزه منطقه خاورمیانه مربوط میشد به سرعت به یک نقطه تعادل نسبی رسید. حکومتهای نظامی در اقصی نقاط دنیا بر چیده شدند و چهارچوبهای سیاسی در کشورهای بلوک شرق پس از یک کشمکش نه چندان طولانی  باز تعریف شدند. اما منطقه خاورمیانه همچنان کانون بحران و یک منطقه استراتژیک برای باز تعریف معادلات سیاسی اقتصادی جهان پس از جنگ سرد باقی ماند. اینجا جائی نبود که بسرعت و با یک کشمکش کوتاه مدت تعیین تکلیف بشود. مسئله اسرائیل و فلسطین، وجود ذخایر عظی
انرژی و حضور جنبش اسلام سیاسی  در این منطقه آن مقولاتی بودند که باز تعریف سیاسی اجتماعی در خاورمیانه را پس از  جهان دو قطبی به امری بسیار پیچیده تبدیل کرد. حل این مسئله و باز تعریف خاورمیانه ای جدید در پس جهان دو قطبی فرصتی طلائی(در جزئیات 11 سپتامبر و حمله عراق به کویت) برای آمریکا جهت حفظ اتوریته و جایگاه رهبری اش در جهان بود، جایگاهی که با فروپاشی بلوک شرق و پایان جهان دو قطبی به همراه سایر معادلات آن جهان در حال فرو ریختن بود و به هر وسیله ای می باید حفظ  میشد. جنگ خلیج و حمله به عراق و افغانستان بر آمد چنین شرایطی بود.
اما بقول منصور حکمت: "آمریکا تاریخ را نمی سازد"
گرد و غبار جنگ خلیج و حمله به عراق و افغانستان و سرنگونی صدام و طالبان مدتهاست از تب و تاب اولیه اش فرو افتاده است. حمله آمریکا به عراق و افغانستان چهارچوبهای سیاسی حاکم بر این کشورها را در هم ریخت اما قادر نشد آلترناتیوی سیاسی در پهنه خاورمیانه برای باز تعریف مناسبات سیاسی اجتماعی حاکم بر این کشورها در جهان پس از جنگ سرد و بر بستر پیشرفتهای تکنولوژیکی بشر در دو دهه گذشته بدست دهد. این امر چه ماهیتا و چه تاریخا کار آمریکا و هیچ دولتی نبود و بطور عینی و تاریخی میبایست توسط جنبشهای اجتماعی تعیین تکلیف میشد.

شروع سلسله انقلابات در خاورمیانه در بنیادی ترین سطح یک تعیین تکلیف تاریخی برای گذر مردم این منطقه از جهان از شرایط دنیای چندین دهه پیش توسط جنبشهای اجتماعی است. شرایطی که جز در خاورمیانه و چند کشور انگشت شمار در سایر نقاط جهان  دیگر در هیچ کشوری وجود ندارد. بیش از دو دهه از فروپاشی بلوک شرق گذشته است. حکومتهای نظامی و مادام العمری در اقصی نقاط جهان برچیده شده اند و حکومتهای چپ خلقی و سرمایه داری دولتی همچون دولت هوگو چاوز برای آمریکا و غرب قابل تحمل شده اند.  تحولات شگرفی در تکنولوژی تولید و ارتباطات و اطلاعات بوقوع پیوسته است. در کشوری همچون تونس از هر 3 نفر یک نفر به اینترنت و از هر 5 نفر یک نفر به فیس بوک دسترسی دارند. جهان بیش از پیش به دهکده ای کوچک تبدیل شده است. مرزهای جغرافیائی در هم ریخته شده اند و امپریالیسم به مثابه حوزه های جغرافیائی سنتا معین رنگ و لعابش را از دست داده است. این یک دنیای جدید و یک دهکده کوچک جهانی است که در پس فروپاشی بلوک شرق و پیشرفتهای غول آسای تکنولوژیک بشر در دو دهه گذشته  شکل گرفته است و خاورمیانه در این میان نمیتواند تا ابد یک جزیره در جهانی باقی بماند که خود به دهکده ای کوچک تبدیل شده است.
شرایط فوق بستر عینی انقلاب مردم خاورمیانه و بوجود آورنده یک شکاف عظیم نسلی در این منطقه از جهان در پس  پیشرفتهای غول آسای بشر در دو دهه گذشته بوده است. شکافی که فاصله ای  غیر قابل ترمیم میان روبناهای سیاسی موجود و شرایط عینی زندگی مردم این منطقه از جهان ایجاد کرده است و جنبشهای اجتماعی مبتنی بر خود را نیز به میدان کشیده است.  این اساس و بنیاد آن چیزی است که امروز در منطقه خاورمیانه در جریان است و در صورت پیشروی به باز تعریفی تاریخی در جهان پس از فروپاشی بلوک شرق منجر خواهد شد. حمله  آمریکا و دول غربی به لیبی به بهانه جلوگیری از کشتار بیشر مردم این کشور توسط قذافی را باید در این چهارچوب گذاشت. جنگ و کشمکش برای به فرجام رسیدن تعریف جهان پس از جنگ سرد و پیشرفتهای غول آسای نسل بشر در دو دهه گذشته قطب سوم را در منطقه خاورمیانه به میدان آورده است. با به میدان آمدن این قطب تحولات سیاسی در جهان در حال وارد شدن به دوره جدیدی قرار گرفته است. هر چند این قطب با شعار پرو غربی گری دوران جنگ سردی و در نقطه مقابلش غرب ستیزی و حتی بطور علی العمومی با شعار محکومیت اسلام سیاسی به میدان نیامده است اما مشخصه های آن در چهارچوب هیچیک از این قطبها نیست و به این معنا  این قطب، قطب سوم جهان پس از جنگ سرد و بر بستر پیشرفتهای غول آسای نسل بشر در دو دهه گذشته است که یک زندگی انسانی و متناسب با پیشرفتهای امروزی بشر  کل ماهیت وجودی اش را شکل میدهد و باز به این معنا هم در برابر اسلام سیاسی، هم در برابر غرب ستیزی و هم در برابر نظم نوین جهانی مطلوب آمریکا و  دول غربی قرار دارد.
با سلسله انقلابات در کشورهای خاورمیانه تحولات بزرگی در این منطقه آغاز شده است که چه بسا انتهای این تحولات در ایران تعیین تکلیف خواهند شد. به نظر من کل این معادله بنوبه خود صحنه سیاسی جهان را نیز دگرگون خواهد کرد و جهان را با روایت دیگری از زندگی و مناسبات اجتماعی سیاسی و حتی اقتصادی باز تعریف خواهد نمود.
به نظر من  آن چیزی که از تونس آغاز شد و به مصر کشیده شد و امروز بیشتر کشورهای خاورمیانه را فرا گرفته است هیچ مشابهتی با موضوع عراق و افغانستان و لشکرکشی آمریکا و غرب به این کشورها ندارد. اینجا انقلاباتی عظیم  در جریان است و یک سیاست زنده کمونیستی کارگری نمیتواند و نباید موضوع حمله به لیبی را با موضوع حمله به افعانستان در یک کاسه قرار دهد و خود را بر روی پارادوکسهای جنگی چون جنگ افغانستان سوار کند. امریکا و غرب به همراه قذافی در حال ویران کردن کشور لیبی و خون پاشیدن به انقلاب مردم این کشور هستند. این یعنی ایجاد بستری مناسب برای دستجات نظامی و آغاز یک سناریوی سیاه در لیبی و به این معنا فراهم کردن شرایط مناسب در این کشور برای عراقیزه کردن چهارچوبهای سیاسی در لیبی  پس از معمر قذافی.
گذشته از اینها این حمله راه را برای آغاز دخالتگ
ریهای غرب در تحولات سیاسی ایران و سوریه و سایر کشورها با اتکا به نیروی نظامی و موشکهای کروز باز خواهد کرد، آنرا یک سنت خواهد کرد و هر تحول آزادیخواهانه ای را قبل از اینکه شکوفا شود در زیر بمباران و موشک باران به یک سناریوی سیاه بدل خواهد نمود.
به نظر من رئوس یک سیاست کمونیستی کارگری در برخورد به تحولات سیاسی در کل پهنه خاورمیانه می باید بر روی این واقعیات قرار گیرد. محکوم کردن یا محکوم نکردن حمله آمریکا و غرب به لیبی نمیتواند معرف یک سیاست زنده کمونیستی کارگری در برخورد به تحولات در منطقه خاورمیانه و حمله به لیبی باشد.
باید افکار عمومی را علیه حمله نظامی آمریکا و غرب به لیبی و علیه جنایتهای قذافی شوراند. باید جهان را متوجه آن چیزی که در خاورمیانه آغاز شده است کرد، باید هر گونه خون پاشیدن به این تحولات از طرف هر دولت و نیروئی را از طریق به میدان آوردن توده های میلیونی مردم جهان محکوم و متوقف کرد.
خاورمیانه در حال باز تعریف شدن توسط جنبشهای اجتماعی است و هر کنش و واکنشی از سوی هر دولت و نیروی سیاسی ایی می باید  در این چهارچوب مورد قضاوت و سیاست گذاری از سوی ما کمونیستها قرار بگیرد.
پایان
خسرو ساعی – 5/1/90

دسته‌ها:خسرو ساعی