خانه > محمد فتاحى > دو جنبش و دو افق در سیاست امروز ایران

دو جنبش و دو افق در سیاست امروز ایران

مارس 30, 2011

از ابتدای عروج مجدد جنبش بورژوازی لیبرال ایران در قالب سبز، مثل دوره های سابق، بخش عظیم نیروهای خواهان رهایی از فرهنگ اسلامی در میان جوانان و زنان پشت آن به میدان آمدند و خیابان های شهرهای بزرگ را به صحنه حضور خود در این جنبش تبدیل کردند. در کنار این اتفاق سیاسی اجتماعی، تمام جریانات سیاسی هوادار این جنبش از چپ تا راست تقلای بی ثمری برای کشاندن پای طبقه کارگر به درون آن نمودند.

در بعد اجتماعی اما این جنبش از همیشه بیشتر جنبش طبقه متوسطه و بالاشهری ها باقی ماند و از طرف طبقه کارگر مانند همه دوره های سابق به هیچ گرفته شد. در اپوزیسیون سیاسی حزب حکمتیست در کنار کارگران کمونیست نماینده بی اما و اگر این بلوک طبقاتی بوده و بر منفعت متمایز این طبقه پای فشرده و همراه کمونیست های طبقه کارگر و رهبران آگاه این طبقه به یک بلوک سیاسی در کشور شکل داده است.

امروز با افت جنبش سبز یک بار دیگر کل جامعه برای تعیین دورنمای آینده سیاسی در موضع انتخاب سیاسی قرار گرفته است؛ افق سیاسی بلوک سیاسی اجتماعی بورژوازی لیبرال یا بلوک سیاسی طبقاتی کمونیسم و کارگر؟

بلوک سیاسی طبقاتی کارگری برای شروع یک جهش در تحرک و پیشی گرفتن از رقیب لیبرال خود در عرصه اپوزیسیون نیاز به روشن بینی بیشتر در مورد هر دو صف دارد. در برخورد به جنبش سبز ابهاماتی در صفوف بلوک کمونیست و کارگری قابل روئیت است. به هدف هموار نمودن مسیر پیشروی، این اشکالات را یکبار دیگر با هم مرور میکنیم؛

 

یکم- تاریخا جنبش سبز نه محصول دوره انتخابات گذشته که ادامه حرکتی است که از دوران ریاست جمهوری رفسنجانی و با شروع خصوصی سازی ها متولد شد. بورژوازی پروغرب ایران که همراه سلطنت در سال 57 از قدرت سیاسی ساقط شد، تحرک سیاسی مجدد خود را از درون جناح های حکومتی در این دوره و از مجرای خصوصی سازی های اقتصادی پی گرفت. نزد غرب، عنوان شخصیت میانه رو برای رفسنجانی محصول شروع این پروژه بود. این همان دوره ای است که بوی کباب بخش هایی از اپوزیسیون لیبرال را برای برگشت به داخل کشور به وسوسه انداخت.

  این جنبش در ادامه خود بعداز دوره رفسنجانی پیشروی بیشتری کرده و بعدها زیر رهبری خاتمی و در پروسه انتخابات دوم خرداد آن سال، دقیقا مانند دوره انتخابات اخیر با قدرت تولد خود را در ابعاد میلیونی اعلام کرد؛ پیروزی خاتمی پیروزی مردم نام گرفت؛ چیزی که در صورت پیروزی موسوی دوباره تکرار می شد. خاتمی و دوم خرداد ناتوان از یکسره کردن قدرت به نفع این جنبش شد. ناامیدی از خاتمی و دوم خرداد برای اصلاحات، این جنبش را پشت سیاست رژیم چنج آمریکا برد. قد علم کردن جنبش سرنگونی با پرچم امید به دخالت آمریکا در ایران محصول این شیفت سیاسی توسط جنبش پشت خاتمی بود.

شکست آمریکا  و تغییر توازن نیروهای جهانی و منطقه ای، تغییر اجباری سیاست آمریکا در دوران اوباما و به رسمیت شناختن جمهوری اسلامی به عنوان یک قدرت منطقه ای پایان آن جنبش سرنگونی در آن دوره را به دنبال داشت؛ پدیده ای که تمام احزاب امیدوار به آن جنبش، از سلطنت طلبان تا طیف اکثریت تا جریانات ناسیونال قومی و تا چپ های امثال حزب کمونیست کارگری را به بحران و انشعاب و یا ورشکستگی کشاند.

 شیفت مجدد جنبش بورژوازی لیبرال از سنگر سرنگونی طلبی پروآمریکایی به سنگر تعقیب هدف از طریق شکاف جناح های حاکم محصول این دگرگونی جهانی و منطقه ای بود. جنبش سبز محصول این شرایط، و مقطع انتخابات ریاست جمهوری فرصتی برای خودنمایی مجدد علنی و رسمی اش در پروسه کمپین انتخاباتی و بازهم در شکل تقلا برای اصلاح نظام به نفع خود بود. نیرویی که قرار بود مجددا کارنوال پیروزی دوران خاتمی را بعد از پیروزی موسوی در خیابان ها راه اندازد، روز بعد با شعار رای من کو عصبانیتش از نتیجه انتخابات را به خیابانها کشاند.

 احزاب و نیروهای سیاسی پشت این جنبش در اپوزیسیون در تمام این دوران های حیاتش همان است که بوده است؛ نیروهایی که روزی اصلاحات، روز بعد رفراندوم، روز بعدتر سرنگونی و امروز جابجایی قدرت بین نمایندگان سیاسی دو جناح طبقه حاکمه را خواستارند.

طبقه کارگر در ابعاد اجتماعی هیچگاه تسلیم این جنبش و فراخوان نیروهای دخیل در آن نشد؛ پروژه های دوم خرداد، رفراندوم و سرنگونی طلبی آمریکایی و اخیرا سبز همگی دست رد طبقه کارگر بر سینه خود را لمس کردند.  یکدستی این طبقه علیرغم هر ناروشنی در پرهیز از پیوستن به جنبش جناح لیبرال بورژوازی ایران در تمام این دوره ها نشان از یک خودآگاهی طبقاتی در مقابل این بخش از اردوی دشمن طبقاتی است.

با همه اینها، منتقدین چپ هوادار جنبش طبقاتی کارگر در مقابل جنبش مقابل که امروز به عنوان سبز در افت و خیز است، نقد روشنی از آن ندارند. به همین دلیل در مقاطع مختلف در برابر شکل ابراز وجود آن دچار سرگیجه و اتخاذ تاکتیک غلط میشوند. این نقد ناروشن به جنبش بورژوازی لیبرال اساسا از موضع ضد رژیمی است:

 

 

دوم- انتقاد از جنبش سبز به دلیل طرح شعار رای من کو نقد ضعیفی است. یک جنبش حق طلب و عدالتخواه هم میتواند سراغ نتیجه رای خود از سر توهم به انتخابات یا به دلیل شرکت مشروع در یک انتخابات برود. در نظر بگیرید فردا در انتخابات پارلمانی مصر اتحادیه های کارگری شرکت کنند و روز بعد در اعتراض به نتیجه انتخابات به خیابان بریزند. آیا پاسخ همین است که به ارتجاع سبز دادیم؟

اعتراض به شعار الله و اکبر هم یک موضع انتقادی جدی نیست. این شعار را مردم انقلابی مصر هم که علیه فقر و فساد و استبداد مشغول انقلاب اند، در مواردی میدادند و در میدان تحریر نماز هم میخواندند. نتیجتا کسی که
به این شعار بیش از وزن خود گیر میدهد، برای علت حمایت ما از جنبش انقلابی مصر بی دلیل میماند.

منتقدینی فکر میکنند  اگر جای این شعار را آزادی بگیرد باید در آن شرکت کرد. اگر جنبش سبز در مناطقی از ایران که شیعه گری و الله و اکبر در سیاست خریداری ندارد، گسترش پیدا کند، میتواند این شعار را دور بریزد. در جایی مانند کردستان که ناسیونالیست های کرد برای پیوند جنبش شان به سبز تقلا میکنند، به دلیل فضای سیاسی سکولار آن منطقه، در صورت گسترش سبز به آنجا، شعار الله و اکبر دور ریخته شده و با شعار عام آزادی جایگزین میشود. نتیجتا مشکل این شعار هم حل میشود. در اینصورت کسی که نقد ریشه ای به سبز ندارد، تسلیم جنبش سبز با صف جدید و شعار متفاوت و بافت سکولار آن میشود.

 

 

سوم- حضور عناصر و شخصیت های سابق نظام هم عیب اصلی این جنبش نیست چون در کنار آن ٩٠ درصد احزاب سیاسی اپوزیسیون در این جنبش شریک و بخشا در نقش رهبر فکری و عملی اند و به آن نیرو و سرباز میدهند.
از این زاویه اگر یک حزب یا شخصیت سابقا مخالف نظام رهبرش بود نقد از زاویه حضور رهبران سابق نظام از حقانیت می افتاد. 

 

 

چهارم- ایراد سبز حتا شعار مرگ بر دیکتاتور هم نیست. این شعار در دستان مردم مصر خیلی هم انقلابی بود. این جنبش حتا اگر مرگ بر تمام جمهوری اسلامی بدهد حقانیت ندارد، همانطوریکه جنبش سرنگونی دوران سیاست رژیم چنج بوش برای ما حقانیتی نداشته و یک جنبش دست راستی بود. جنبش های ملی و قومی در اقصا نقاط ایران در دوره ای طولانی خیلی هم سرنگونی طلب بودند ولی مگر مورد حمایت ما قرار گرفتند؟ جنبش میلیونی ناسیونالیستی در آذربایجان سرنگونی میخواست ولی در عین حال مورد افشاگری ما هم بود.

 

 

پنجم- حقیقت این است که موسوی هوادار جمهوری اسلامی دوران خمینی نیست. جنبش خمینی ناسیونالیسم ضد غربی ایرانی بود و موسوی نماینده بورژوازی پرو غرب ایران است و اگر به قدرت میرسید به طور قطع فشار فرهنگی اسلامی بر زنان و جوانان را کم میکرد و پایه های حکومت را در میان طبقه خود گسترش میداد و به این معنی فضای بازتری را در مقابل طبقه سرمایه دار ایران میگشود. علت ادعای موسوی مبنی بر دنباله روی از خمینی و اسلام ناب، اتخاذ سنگری قابل دفاع به لحاظ قانونی در مقابل جناح مقابل و در چهارچوب نظام است. در نظر بگیرید او نمیخواهد دستگیر شود یا مانند گنجی در تبعید زندگی کند. او رهبر جنبشی است که میخواهد در محل رهبری اش کند. میداند در صورت خروج از ایران مثل گنجی سوخته است. لذا زبان مورد استفاده و ادبیات سیاسی اش در خدمت باز کردن میدان بازی در یک فضای قانونی است.

یلتسین هم زمانی که به عنوان عضو دفتر سیاسی حزب کمونیست شوروی اعتراض میکرد به عنوان کمونیست و ظاهرا به نفع آن نظام داد سخن میداد. در دنیای واقعی موسوی همان اندازه هوادار جمهوری نوع خمینی است که یلتسین هوادار سیستم شوروی و اقتصاد دولتی. اما مگر قرار است طبقه کارگر سرباز به قدرت رسیدن جنبش جناح های متفاوت طبقه سرمایه دار شود؟ قرار است چند تحول سیاسی تاریخی در ایران روی دهد تا بالاخره طبقه ما از سنگر سربازی برای دیگران به سنگر ایجاد صف مستقل روی آورد؟ از انقلاب مشروطه به اینطرف کارگر در ایران پای ثابت همه تحولات مهم است اما به عنوان خدمه. انقلاب 57 شاهد بزرگترین حرکت طبقه کارگر ایران بود اما در نبود صف سیاسی و افق متفاوتی برای پیروزی، نهایتا به عنوان سرباز بی اختیار بورژوازی در اپوزیسیون نقش ایفا کرد و به قول یدالله خسرو شاهی فاجعه به بار آمد. ادامه ایفای این نقش خدمه تاریخ به نفع دیگران و این خفت بس نیست؟

 

 

ششم- ادعا میشود که دوران انقلابی منطقه به تغییر در ماهیت جنبش سبز، در بافت آن و شعارهایش و در نتیجه رادیکال تر شدنش می انجامد.

تحولات منطقه همان اندازه ماهیت سیاسی ارتش مصر و تونس و ناسیونالیست های رنگارنگ ایرانی را تغییر میدهد که ماهیت جنبش سبز را. در اثر این تحولات هیچ بورژوایی جنبش سیاسی اش را به نفع کارگر به چپ نمی چرخاند. بافت جنبش سبز کمکی به تغییر ماهیت سیاسی و افق و برنامه اش نمیدهد، همانطوریکه پیوستن کارگران آلمان به هیتلر جنبش فاشیستی را نه فقط تغییر جهت نداد بلکه هارترش هم کرد.

آیا سبز در اثر تحولات منطقه ای به سوی شعارهای متفاوت و متناسب با شرایط روز نمیرود و رادیکال تر نمیشود؟

سبز هیچگاه رادیکال نبوده تا رادیکالتر شود. اگر کسی رادیکالش می بیند، لابد هست اما برای طبقه خود نه برای کارگر. تازه آنچه که چپ بورژوایی ایران رادیکالش مینامد، میلیتانسی نیروهای سبز است که هنوز به میلیتانسی اسلامی ها و بخشی از ناسیونالیست های محلی در ایران مثلا مانند نیروهای بلوچ و کرد نمی رسد. حرکتی که سبز راه انداخته است، روزی پشت خاتمی برای اصلاحات بود، روزی پشت بوش سرنگونی طلب تشریف داشت، امروز هم خواهان جایگزینی جناح مقابل با نیروهای خویش است. این جنبش در تمام این دوره ها رنگ های مختلفی به خود زده، شعایرها و تاکتیک های متفاوتی اتخاذ کرده و رهبر
ن مختلفی در راس خود دیده، ولی همیشه جنبش مستقل طبقه خود، جنبش بورژوازی لیبرال ایران باقی مانده است.

دوران تحولات انقلابی در منطقه اگر در ایران فضای متفاوتی را موجب شود، اولین نشانه ها رشد محافل و گفتمان چپ در دانشگاهها و در مراکز بزرگ صنعتی، تحزب کمونیستی در درون طبقه کارگر و شروع ایجاد تشکل توده ای کارگری در مراکز بزرگ کارگری است. این بهترین  مسیری است که ما برایش تقلا میکنیم و کمونیست های پرولتری را به حرکت به سویش فرامیخوانیم.

جریانات چپ سرگردانی که در خیابان ها به دنبال هر تق و توقی سراغ یافتن جا پایی برای خود و زندگی در حاشیه این و آن حرکت را برای خود طریق زندگی یافته اند، با بی آبرو شدن جنبش سبز نزد متوهمین به صفوف خود، مشغول تعریف هویت دیگری برای این جنبش زیر عنوان گنگ و ظاهرا خودبخودی و همه با هم "جنبش اعتراضی" یا "جنبش جاری" اند. خیزش های اخیرن میلیتانت سبز در خیابان ها به اینها فرصت ناچیزی داد تا یکبار دیگر موجود دم دست شان را به قیمت قناری تحویل مشتری گیج خود دهند. ادعا میکنند این یکی از جنس سیاسی دیگریست؛ از تحولات انقلابی خاورمیانه نشات گرفته است، از موسوی و کربی گذشته است، کل نظام را نشانه گرفته و افق دیگری در سر دارد! به موسوی و کربی بد میگویند تا به حساب خود همراهی با ادامه حرکت سبز در شکل و شیوه های جدید را توجیه کنند.

در مقابل شعبده بازی تمام وقت این چپ، ما باز هم تاکید میکنیم که تحرک جنبش ما همانجاهاست که طبقه ما مشغول کار و زندگی و مبارزه شبانه روزی است، آرمان جنبش ما برابری و آزادی است، رهایی از سیستم سیاسی اقتصادی موجود است، گور کردن سرمایه است. هیچ تحرک امروز کارگری نمیتواند جدا از ایجاد یک صف سیاسی مستقل و یک تقلا برای منفعت همین امروزش نباشد، اگر قرار است برای نبرد طبقاتی خود بجنبد؛  ایران نه مصر و تونس است، نه لیبی و یمن و بحرین. جنبش های سیاسی طبقاتی در این جامعه در دل تحولات سیاسی تاریخی پشت سر بالغ شده اند، به موجودیت طبقاتی و مستقل خود شکل داده و افق و مسیر کاملا متفاوتی از هم  طی میکنند؛ کسی که متوجه این مهم و این تفاوت سیاسی اجتماعی نیست، نه تاریخ دیروز را میشناسد و نه صف بندی های سیاسی طبقاتی سالهای گذشته در دوران همین جمهوری اسلامی را متوجه است و نه امروز از سیر تحولات سیاسی سر در می آورد.

پیشروی بلوک سیاسی طبقاتی کارگر نمیتواند در خیابان ها و به دور از مسیر تحرکات کارگری در مراکز اقتصادی مهم کشور باشد. نمیتواند در مسیر خود به مطالبات اقتصادی نرسد و پروسه شکل گیری تشکل کارگری را به خود نبیند. نمیتواند عروج مجدد کمونیسم در دانشگاه ها را همراه خود نداشته و کماکان شاهد حضور بی رقیب نهادهای سبز و لیبرال در فضای روشنفکری جامعه باشند. امروز دیگر بیش از همیشه خیال پیوستن به پیش فنگ و پافنگ های خیابانی اینجا و آنجا و عصیان جوانان طبقه متوسطه پوچ است. حتی در جاهایی مانند مصر و تونس حضور و ایفای نقش طبقه کارگر نه در پیوستن به صف اعتراض همه با هم خیابانی که از اعتصابات در مراکز مهم بود، همانطوریکه امروز هم در این کشورها پیشروی این طبقه نه در باقیماندن در میدان های تحریر و همراهی با اعتراض خیابانی که از مسیر تقویت صفوف خود در محل کار خود و با اتکا به بازوی اقتصادی خویش و ایجاد جنبش مستقل سیاسی طبقاتی خویش است.

حزب حکمتیست برای پیشبرد همین استراتژی میجنگد، کمونیست های حاضر در بلوک سیاسی خود را به تقویت همین مسیر فرامیخواند و بر استقلال سیاسی طبقاتی این جنبش از تحرکات ملون بورژوازی لیبرال ایران پای می فشارد. کمونیست ها و رهبران کمونیست کارگران میدانند و می بینند که با افت سبز در رقابت های سیاسی، میدان بازتری برای ایفای نقش بلوک سوسیالیستی ما فراهم شده است. این دوره میتواند شاهد تحرکات سیاسی طبقاتی و نقشه مند ما برای دست یابی به مطالبات اقتصادی، ایجاد تشکل های توده ای از هر نوعی و در هر شکلی و جنبش مجامع عمومی و در دل اینها بویژه پیشبرد پروژه ایجاد تحزب کمونیستی در دل جنبش طبقاتی کارگر باشد؛ کاری که بدون ایجاد تحرک در آن در هیچ عرصه ای حتا یک پیشرفت جدی قابل تصور نیست. این کار از مسیر گسترش شبکه ها و حلقه های محافل کارگران کمونیست، از ایجاد روشنی در افق سیاسی، از به هم پیوستن رهبران کمونیست کارگران و ایجاد کمیته های کمونیستی در کارخانه ها و مراکز کارگری میگذرد.

دسته‌ها:محمد فتاحى