خانه > فرهاد شعبانی > قلم شریفِ مشی بوچان را نمی توان حذف کرد

قلم شریفِ مشی بوچان را نمی توان حذف کرد

مِی 10, 2011

به مناسبت جمع آوری کتابهای علی اشرف درویشیان از بیست و چهارمین نمایشگاه بین المللی کتاب تهران

در خبرهای دیروز خواندم که دست اندرکاران عرصه ضد فرهنگی رژیم، کتابهای علی اشرف درویشیان، از جمله مجموعه  چهار جلدی "سالهای ابری" را از نمایشگاه مذکور جمع آوری کرده اند. این اقدام ضد ادبی نظام جمهوری اسلامی وادارم کرد که کوتاه و مختصر عظمت این رمان 1640 صفحه ائی را مختصرا" معرفی کنم و علل جمع آوری آن را بررسی، و از همه مردم شریف و آزاده ائی که این رمان را نخوانده اند، در پاسخی آزادیخواهانه به این اقدام که سراپا ضدیت و دشمنی با ادبیات مبارزه و مقاومت است؛ نه تنها این رمان بلکه تمام داستانهای کوتاه درویشیان را مطالعه کنند و خود قضاوت کنند که چرا کتابهای او از این نمایشگاه جمع آوری شده است.

***

به جرئت می توانم ادعا کنم که اکثر داستانهای کوتاه علی اشرف درویشیان را مطالعه کرده ام. هرگز از مطالعه دوباره آنها خسته نمی شوم و هر بار که یک داستان کوتاه او را دوباره مطالعه می کنم بیوگرافی خود و هزاران تن از بچه های هم سن و سال، هم محله ای و همشهری و اقوام و آشنایان دور و نزدیکم  در  شهر و روستاهای کردستان را در در آئینه داستانهایش بازمی یابم. با مطالعه داستانهای او بارها جویباری های اشک بر گونه هایم جاری شده و بحال شخصیتهای داستهانهایش که عموما" کودکان و الدین فقیر و محروم ساکن حاشیه شهر و روستاهای کرمانشاه هستند، دلم بدرد آمده و غصه خوردام، اما شور و انگیزه ام در مبارزه برای رهائی این انسانها صد چندان می شد. هنوز هم داستانهای کوتاه "داشی شریف کرماشان" من را همچنان به ریشه ام پیوند می دهد. هنوز هم داستانهای مجموعه "از این ولایت" او که بخاطر نوشتنشان توسط ساواک شاهنشاهی دستگیر، زندانی و بطرز وحشیانه ائی شکنجه شد برایم تازگی دارد. هنوز هم وقتی داستان "نیاز علی ندارد" را که مطالعه می کنم همان احساسی و پنداری در من بیدار می شود که برای اولین بار آن را مطالعه کردم، اما در میان همه داستانهای کوتاه و رمانهایش "سالهای ابری" جایگاهی ویژه و طعم و مزه خاصی دارد. این رمان را با عشق و لذت، و علاقه و اشتیاق وصف ناپذیری خواندم.

این رمان، خاطرات یا به عبارتی زندگینامه نویسنده است. در این رمان "خالو علی اشرف"  شریف نام دارد. او فرزند زهرا و مشی بوچان است. خواهر زاده سلیم توده ائی، حامد مصدقی و نوه دختری بی بی خیاط و قصه گو؛ و برادر بزرگ لطیف و بشیر، حسین و عذرا و فاطمه است. خانواده پر جمعیتی که  تا "داشی شریف" معلم نشد و از نزول خوران قرضی نگرفت، که با آن کلبه محقری خریدند، در اکثر محلات فقیر نشین کرماشان از این محله به آن محله تمام هست و نیست شان را بر گرده حمال می گذاشتند و همراه با مردمانی از جنس خود مستاجر این و آن بودند. در این خانه های مستاجری بارها شامی کرماشانی شعر زیبای کرایه نشینی را برایشان دکلمه کرده بود.

شریفِ مشی بوچان در تمام عمرش دائی سلیم اش را دوست دارد، در نوجوانی شیفته آقا مرتضی حروفچین و در دوره دانشجوئی از شاگردان جلال آل احمد و سیمین دانشور است و الگوی او صمد است.

شریفِ داوریشه در سالهای ابری دستهانم را دستانش فشرد و با هم از کوچه "آمد طاهر" کرماشان بیرون زدیم و به اکثر محلات فقیر نشین این شهر، "به رزه دماغ"، "کوچه معتضد"، "سرتپ"، "تکیه حاجی شریف"  "چنانی" ، "چاله حسن خان" و حاشیه سیل خیز "آبشوران"  و روستاهای گیلانغرب با مدارس کاهگلی و دانش آموزان محروم اش سر زدیم. با او هر شب ناله های جانسوز "گُل خاطر" دختر بیمار کاکه پنجعلی را شنیدم و سر آرام بر بالین نگذاشتم. او از گیلان غرب مرا با خود به تهران و دانشگاه ادبیات برد.

او شخصیتهای داستانش چه اطرافیانش، باباحسین، عمو هایش، دائی هایش ، همکلاسیها و معلمهای همکار، هم بندیهای و هم سلولیها و شکنجه گرانش را به من معرفی کرد. مرا به اعماق زندگی مردم فقیر برد و با درد و رنج مردم دردمند محلات فقیر نشین کرماشان و روستائیان محروم گیلانغرب آشنا کرد. با او به سلوهای مخوف زندانهای کرمانشاه و زندانهای کمیته مشترک، اوین و قصر، و اتاق عمل ( اطاق شکنجه ) رفتم. با او شکنجه شدم و درد کابلها و باتوم سبز رنگ را بر پیکر خودم احساس کردم و درد کشیدم و با بسیاری از زندانیان سیاسی و عادی آن دوران و شکنجه گران و زندانبانانش آشنایم ساخت.

شریف ( علی اشرف درویشیان ) دستم را گرفت و با خود به کارگاههای کوچک آهنگری، مکانیکی اتوموبیل، کبابی ها و دیگر کارگاههای تازه پاگرفته کرمانشاه برد. از راه دور کمپانی نفتی انگلیسیها را بهم نشان داد و موقعیت کارگران و مبارزاتشان را از نگاه دائی سلیم برایم تعریف کرد. در دهه 20 با او در بسیاری از تظاهراتهای اول ماه مه کارگران در کرمانشاه شرکت کردم و با خشونت چماقداران پان ایرانیست آشنایم کرد. او به زبانی ساده تحولات آندوره، از ستم خانهای ناجوانمرد بر روستائیان فقیر،مرگ یارمحمد خان و ظهور و سقوط رضا شاه، مصدق و کودتای 28 مرداد، رویدادهای سالهای دهه 40 و 50 را برایم تشریح کرد. با او و بر قله های رفیع  "بیستون" و "پراو" به کرماشان و گیلانغرب نگاه کردیم.

او مرا با خصوصیات و کاراکتر بی بی، دائی سلیم، عمو الفت، حسین، آقا مرتضی، اکبرآقا، سرکار نریمانی، سرخوخه صغرائی و آقای ناسبی، اسد کدوئی و احمد موش و اسماعیل ت
غی، عموساری، حاج عباس مدرس، نعمت جکی، اردلان سنندجی، مام حیدر، خداکرم، باقرویتانا سرکار پلنگی و حسین زاده شکنجه گر  و تیم اش و … آشنا ساخت. همانند او تعدادی از شخصیتهای داستانش را دوست داشتم و از عده ائی متنفر  شدم، و دلم بحال بسیارشان سوخت و برایشان اشک ریختم.

***

من هرگز سعادت دیدار علی اشرف درویشیان را نداشته ام اما در این مناسبت دلم میخواهد از راه دور سه نکته را بعنوان ختم این یادداشت که اعتراضی است به اقدام ضد ادبی دست اندرکاران نمایشگاه کتاب تهران بگویم که :

به باور من اگر محمود دولت آبادی در "کلیدر" و از زبان گل محمد پایان دوره ائی را اعلام می کند، علی اشرف درویشان در "سالهای ابری" آغاز دوره جدیدی را نوید می دهد و سالهای ابری از زمره و جنس ادبیات کارگری – روشنفکری متعلق به زمان و مکان خود است.

سالهای ابری ادبیات بیان دردها، مبارزه و مقاومت در همه عرصه های اجتماعی، در محله و مدرسه، در کارگاه و دانشگاه و زندان و زیرشکنجه، علیه دیکتاتوری حاکم است. اما جالب اینجاست، سالهای ابری در آغاز قیام توده های مردم ایران در سال 57 به پایان می رسد، و کلامی در باره رنج توده های مردم ایران در 32 سال حاکمیت این رژیم در آن یافت نمی شود؛ اما باوجود این از نمایشگاه جمع آوری می شود. جمع آوری این رمان عظیم نشانه این است که رژیم جمهوری اسلامی در محل زندگی و کار کارگران، در مدرسه و دانشگاه و در زندان و در بکارگیری اشکال شکنجه، ادامه هنده سیاستهائی است که حکومت پهلوی پایه گذار آن بود؛ و سالهای ابری، سرآغاز مقاومتی است که هنوز هم ادامه دارد. درست به همین دلیل است از توزیع و رواج آن در وحشت و هراسند.

اما این کوردلان ادبیات ستیز کور خوانده اند. هزاران نسخه از "سالهای ابری" در جای جای ایران توزیع شده است، با این هزاران نسخه توزیع شده چکار خواهند کرد. جمع آوری سالهای ابری از نمایشگاه تهران و باز کردن غرفه ائی برای بشار اسد جنایتکار، آنهم در روزهائی که جوانان سوریه همانند برگ خزان بر زمین می ریزند، تنها اعتبار و وجه علی اشرف درویشیان و سالهای ابری اش را بالا می برد. مگر ساواک و حکومت پهلوی توانستند با زندان و شکنجه کردنش جلو مجموعه "از این ولایت اش" را بگیرند، تا سران ادبیات ستیز جمهوری اسلامی بتوانند با جمع آوری سالهای ابریش جلو دانه های اندیشه ائی را که او در اذهان کاشته است، را بگیرید. خیال باطل.

اما بعنوان ختم کلام، اما ایکاش می شد حتی برای یکبار هم شده خالو علی اشرف درویشیان را می دیدم و بعنوان شوخی دوستانه ائی به او می گفتم: خالو شریف خوب شانس آوردی و از نقشه های اسد کدوئی و احمد موش رفیقش سالم درفتی! 

و در بیانی حماسی به او بگویم. تو بخاطر دکلمه دو بند از ساقی نامه در یکی از جمعه شبهای زندان قصر به مجردی فرستاده شدی و توسط سرکار استوار اسماعیلی بشدت کتک خوردی. این دو بیت را بیادت می آورم

بده ساقی از آن می که حال آورد

کرامت فزاید کمال آورد

بده تا روم بر فلک شیر گیر

به هم بر زنم دام این گرگ پیر

 با صورتی باد کرده و دهنی پر خون و استخوانهای دردناک در ته سلول مجردی یکبار دیگر با خود زمزمه کردی :

به هم برزنم دام این گرگ پیر

به دیوار سیاه تف کردی. خونین

بگذار این بیت را هم اضافه کنم

در آخرین ملاقات مشی بوچان پدر پیر و افتاده ات این بیت را برایش دکلمه کردی

چرخ برهم زنم ار غیر مرادم گردد

من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک

بی دلیل نیست سالهای ابریت را جمع آوری می کنند، خالو شریف !

دسته‌ها:فرهاد شعبانی