خانه > محمد فتاحى > مشکل کمونیسم ایران نه سکتاریسم که جنس بورژوایی سنن سیاسی آن است! پاسخی به نوشته رفیق رضا کمانگر

مشکل کمونیسم ایران نه سکتاریسم که جنس بورژوایی سنن سیاسی آن است! پاسخی به نوشته رفیق رضا کمانگر

مِی 15, 2011

رفیق رضا کمانگر عزیز!

نوشته شما که به ضمیمه است را به سرعت مطالعه کردم و به دلیل نداشتن فرصت بحث، نکاتی را طرح میکنم که بیشتر به فکر کردن بلندبلند شباهت دارد تا نکاتی روشن. لذا به جای طرح نقد یا ملاحظه ام، اساسا سوالاتی طرح میکنم که فکر کردن و پاسخ به آنها احتمالا بتواند دایره اندیشیدن به چپ و کارگر را در ذهنیت ما وسیعتر کند؛

 

شما دردی را احساس کرده اید و به درست صدای تان در آمده که این وضع قبول نیست. نسخه شما برای این درد میگوید که اگر فعالین کارگری متحد شوند چپ سکتاریست را هم ناچار میکنند از آنها تبعیت کند. 

 

در این رابطه سوالات من چنین است؛

نوشته اید این چپ از یک بستر آمده و حالا هر گروهی ساز خودش را میزند و در داخل هم موجبات اختلافات بین فعالین را موجب شده است.

سوال من این است که آیا این چپ روزگاری که با هم هم بود بستر مبارزه طبقاتی در جامعه بود؟ در درون جنبش کارگری ایران به سنت اعتراضی کارگر تبدیل شد؟ رهبران کارگری را در نفت و خودروسازی های شهرهای مختلف و ذوب آهن و برق و گاز و هزاران مرکز بزرگ را با خود کرد؟  آیا در دوران سی و چند ساله این چپ و در مقاطعی که خیلی هم از خود راضی بوده، هیچگاه ابزار اعتراض کارگر در مراکز مهم ایران بوده است؟

 

طبعا کسی نمیتواند چنین پدیده ای را نشان کسی دهد. آنوقت اگر چنین است، چرا همکاری این چپ ها با هم و دور شدن از رقابت اولا دور شدن از سکتاریسم ترجمه میشود و اتوماتیک اسلحه رهبر کارگری در مبارزه روزانه اش میشوند؟ُ

 

نوشته اید در خارج کشور هر نیرویی با دیگری رقابت فرقه گرایانه دارد. و نوشته شما از نبود همکاری بین اینها مینالد که چرا در کاری که همه به نوعی در آن شریک اند، مثل کمپین های مورد اشاره شما با هم همکاری ندارند؟ سوال من از شما این است که آیا در صورت همکاری اینها در همین فعالیت هایی که میکنند، همین فعالیت ها جمع این چپ را به ابزار مبارزه مردم در خارج کشور تبدیل میکند؟ حزب کمونیست کارگری در دوره ای که اوج قدرتش در خارج بود، آیا ابزار مبارزه میلیون ها مردم در خارج شد؟ آیا یک دهم نه، یک صدم از تعداد فعالین کارگری تبعیدی در خارج را، نه عضو که حتی درجه ای نزدیک به خود داشت؟

 

آیا همین حالا هیچ جریان چپی ابزار اعتراض و تشکل و تجمع هیچ بخشی از شش میلیون ها ایرانی ساکن در خارج کشور هست؟ اصلا هیچ لحظه ای از حیات سی و چند ساله اش در خارج این کاره بوده است؟ هیچ زمانی ابزار ایجاد دو مثقال تغییر در زندگی بنی بشری در میان این شش میلیون بوده است؟ اگر آکسیون بر سر مسئله پناهنده را که اساسا به خاطر منافع سیاسی بوده را از مشغله های این چپ حذف کنید، حتی ایجاد تغییر در فضای این میلیون ها مشغله این چپ بوده است؟ چرا؟ اگر تمام این چپ های متنوع را کنار هم بگذاریم جمعیت میلیونی ساکنان خارج فردا روز شاهد تغییری در فضای سیاسی اجتماعی فرهنگی در پیرامون خود میشوند ؟

 

 

برویم داخل کشور؛

من و شما و هزاران نفر دیگر در کومه له ای بودیم که در دوره ای حاکمیت بخشی از شهرهای کردستان را در دست خود داشت. کومه له را میگویم چون گل سر سبد چپ در ابعاد وسیع اجتماعی بود و مناطقی از کشور را زیر سلطه و حکومت موقت خود داشت. در آن دوره و در آن منطقه، به جز ما چپ دیگری نبود تا در رقابت با آنها کار ما عقب بیفتد؟ در شهرهایی حتی ناسیونالیست های سنتی کرد در لباس حزب دمکرات کردستان توان ممانعت از فعالیت ما را نداشتند. سوال حالا این است که در آن دوره علیرغم تمام احترامم به فداکاری ها و هر کاری که کرده ایم، کلاه خود را قاضی کنیم، و نزد خود بدون تعصب چرتکه اندازیم، برای کدامین بخش این جامعه منشا تغییر در زندگی شدیم؟  فواد مصطفی سلطانی در نوشته اش در مورد اتحادیه دهقانان مریوان که در سایت "کاک فواد" قابل دسترس است میگوید در آن دوره به جز در میان دهقانان جایی حرکتی موجود نبود تا برویم در آن دخالت کنیم به جز در میان دهقانان که آنهم اساسا دهقانان مرفه اند که زمین های شان از طرف ملاکین و فئودال ها در خطر قرار گرفته است(نقل به معنی از جزوه مربوط به تجربه اتحادیه دهقانان مریوان).

متوجه میشوید از فرد اول کومه له می شنویم که حتی تحرک شبانه روزی کارگر که مانیفست میگوید گاه آشکار است و گاه نهان را کومه له نمی بیند و احساس نمی کند به همین دلیل در تمام دوره ای که شهرها دست کومه له بود، جمعیت میلیونی کارگر در کردستان نه فقط صاحب تشکلی توده ای نشد، بلکه هیچ تغییری در شرایط زندگی و کارش مطلقا و مطلقا ایجاد نشد. کومه له میتوانست نه فقط تشکل های وسیع کارگری سازمان دهد، بلکه رسما قوانین رادیکال به نفع کارگر را رسما قوانین جامعه در مناطق تحت حکومت خود کند. در مورد زنان هم، در تمام این سال ها ما به این افتخار کردیم که به تعدادی زن در کومه له راه دادیم تا مسلح شوند. حالا بگذریم که زن در کومه له هیچگاه از نقش درجه دومش در جامعه پله ای بالاتر نرفت و همیشه توسری خور ماند. در درون جامعه کومه له به نفع میلیون ها زن هیچ قانونی را عملی نکرد، در حالیکه کسی در مقابلش نایستاده بود. مطلقا مانعی نبود؟ میلیون ها جوان ناراضی در این جامعه هیچگاه در سازمان های مبارزه توده ای متشکل نشدند و همیشه نقشی بی
ش از یک هوادار کومه له یا هوادار نیروی پیشمرگ برایشان قایل نشدیم، نقشی که برای کارگر و زن و زحمتکش جامعه هم به رسمیت شناختیم. به رسمیت شناختیم که اینها میتوانند هوادران دلسوز کومه له باشند. میتوانستند در راه هواداری از کومه له هر اندازه میتوانستند فداکاری کنند. در بالاترین حالت مسئله همین بود.  کومله نهایتا ابزار تغییر در زندگی جامعه نشد. جاده ای نساختیم، بیمارستانی نساختیم، مدرسه ای نساختیم، درمانگاه و مراکز بهداشتی و برای روستاها راه نیانداختیم. و در نهایت زمانی که حکومت اسلامی نیروی نظامی ما را از مناطق بیرون راند، از ما در میان میلیون ها مردم، به جز خاطره های شیرین دوستی اثری از تغییر حاصل از نقش ما در زندگی باقی نماند. هیچ زنی احساس نکرد زیر رهبری و تحت سلطه ما قوانینی علیه مردسالاری حاکم شد که حکومت اسلامی آنها را لغو و قوانین بدتری جایگزین کرد. هیچ کارگری احساس نکرد که قوانین طبقاتی زیر رهبری دو حکومت متفاوت بود و با رفتن کومه له از دستمزدش کمتر و ساعات کارش بیشتر شد. در ذهن جامعه کومه له یک نیروی نظامی بود که عقب نشست و رفت و رفت و رفت. حالا درک علل شکست کومه له در مقابل جمهوری اسلامی کمبود تعداد جنگنده ارزیابی میشود؟ علل عدم تبدیل کومه له به ابزار مبارزه اجتماعی کارگر و زحمتکش و زن و مرد ستمدیده این جامعه چه بود؟ نقد سکتاریسم آن روزهای کومه له پاسخ مشکل است؟

 

 

اجازه دهید سه دهه بپرم جلو!

از آن تاریخ به بعد تا به امروز، در طی سال ها، جمع احزابی که از کومه له و حزب کمونیست آن زمان جدا شدند، تا امروز، هر بخشی کم تا زیاد، هوادارانی دارند که مشغول فعالیت سیاسی اند. محصول کار این هواداران دقیقا مانند خارج کشور هیچ جایی ظرفی برای مبارزه زن و جوان و کارگر نیست. میگویند تعداد آنها که خود را به هر زبانی کمونیست و چپ میدانند شاید بیش از هزاران است. کسی میتواند ادعا کند که بیشترند. منهم میتوانم ادعا کنم که بازهم بیشترند. اگر چنین است، درد بدتر است؛ معلوم میشود جنس این کمونیسم به درد کارگر و انسان دردمند نیمخورد به همین دلیل ابزار جنگ اجتماعی برای کسی نیست. هیچ جمعی از این هزاران به جز جلب هوادار و عضو و کادر برای حزب مربوطه اش هیچ بخشی از این جامعه را صاحب ظرفی و تشکلی برای دفاع از حق و حقوق خود نکرده است. مراسم میگذارند، وظایف عقیدتی به جای می آورند، باور و ایمان خود را تبلیغ میکنند، اعلامیه پخش میکنند، تبلیغات و کمپین راه می اندازند، با هم رقابت دارند، اما هیپکدام از اینها در زندگی بیش از ده میلیون جمعیت کردستان منشا اثری در زندگی اجتماعی نیستند. زنان کماکان مثل سی سال قبل بی تشکل و سازمان مبارزه برای حق خویش اند و شوهر و مرد خانه همان قدرت را دارد که در دوران قدرت کومه له هم در همین شهرها داشت. کارگر دقیقا مانند همان دوره حضور ما در شهرها کماکان بی شورا و اتحادیه و سندیکا و تشکل است. و جوان در ابعاد میلیونی کماکان آواره و بی ابزار و تنها راهش هواداری از احزاب یا پیوستن تعدادی به نیروی نظامی این و آن و یا هواداری از این یا آن است. مشکل چیست؟ سکتاریسم حزبی یا گروهی است؟

 

 

اجازه دهید خارج کردستان و سطح سراسری ایران را ببینیم؛ در تاریخ سی و دو سال گذشته آیا از نیروهای مشهور به چپ انقلابی یا آنها که به عنوان کمونیست شناخته شده اند، هیچ نیرویی در هیچ مقطعی ابزار اعتراض کارگر در مراکز کارگری بوده است؟ هیچ نیرویی یک صدم رهبران کارگری در اینهمه مراکز مهم صنعتی را برای ایجاد تغییر در شرایط کار و زندگی از نقطه الف به نقطه ب هدایت کرده و منشا اثر در زندگی شان بوده اند؟ علت چیست؟ سکتاریسم این و آن؟

 

جوانان ایران و بیشتر از آنها زنان در طول سی سال در یک جنگ شبانه روزی علیه فشارهای فرهنگی و قوانین عصر حجری بوده اند. به جز در دوره ای که افق سیاسی حزب حکمتیست در دانشگاهها پرچم چپ شد، در تمام این سی سال کمونیسم و چپ این جامعه گلی به سر میلیون ها زن و جوان زده و یا ابزار جنگ شبانه روزی آنها را فراهم کرده است؟ علت چیست؟ سکتاریسم سازمانی کمونیسمی که اصلا در این میدان ها وجود ندارد؟

 

اینها سوالات من از شما و خواننده متن انتقادی شماست.

 

 

در حاشیه این بحث سوالات دیگری متفاوت از اصل قضیه به نظر میرسد؛

در همین دوره سیاست ایران، به جز حکمتیست ها همه احزاب سیاسی بدون استثنا مستقیما و غیر مستقیم با جنبش سبز بودند که هر کدام بنا به عینک ایدئولوژیک خود اسم عاشقانه ای از انقلاب کارگری بگیر تا انقلاب همگانی و مبارزه انقلابی و اعتراضات جاری و… برای این معشوق شان اختراع کردند. مطالبه شما دوری از سکتاریسم و نزدیک شدن ما و بقیه چپ در فضای سیاسی ایران است. شما میدانید که حزب حکمتیست حرکت و جنبش مذبور را به عنوان جنبش بورژوازی لیبرال ایران افشا کرد و تقلا میکند تا هیچ انسان کارگر و زحمتکشی همراه آن نرود. شما میدانید که بقیه
چپ عکس این سیاست قبله شان است. با این وضع نزدیکی سیاسی ما با اینها چطوری ممکن است؟ فراخوان ما برای دور کردن کارگر از صف ارتجاع جاری و ایجاد صف متفاوت در درون مراکز کارگری است. فراخوان بقیه هم همراهی کارگر با این جنبش است تا به حساب آنها با شرکت طبقه کارگر این جنبش و این چپ به آرزوهای خود برسد. آیا با شعار مرگ بر سکتاریسم نزدیکی ما و بقیه ممکن است؟

 

 

لابد میگویید در کمپین های دفاع از کارگران زندانی و علیه فشارهای فرهنگی با این چپ همکاری کنیم. سوال من در چنین حالتی از شما این است که چرا همکاری در کمپین ها فقط با آنها که خود را چپ مینامند، و چرا با بقیه نیروهای سیاسی شریک در این کمپین ها نه که اتفاقا خیلی هم قدرتمندترند؛ چرا با رهبری خود جنبش سبز نه؟ چرا با بقیه نیروهایی نه که این چپ آنها را راست و غیر خودی میداند؟ مگر جز این است که آن راست و این چپ به اندازه هم به زندگی کارگر و زحمتکش مربوط اند؟ اگر کار در کمپین ها به همکاری بیانجامد، من از شما می پرسم چرا شما سکتاریستی عمل کرده و با معیار دلبخواه نیروهای سیاسی را به چپ و راست و خودی و غیرخودی تقسیم کرده و مرز و خط قرمز برای همکاری میگذارید؟ اگر مثلا کمپین آزادی زندانیان هدف است، این را که سازمان های رسمی راست با قدرت بیشتری به پیش مرانند. و اگر واقعا فقط مسئله آزادی زندانیان سیاسی است، شما چرا خط کشی ایدئولوژیک و فرقه ای بین نیروهای چنین امری میکشید و به اصطلاح خود سکتاریستی عمل میکنید؟ اصلا چه معیاری برای چپ خواندن یک سازمان سیاسی هست؟ ادعاهای خود؟ ادعای همگانی؟ کی ما برای ادعای این و آن و حتا برای ادعای همگانی ارزشی قایل شده ایم؟ همگان به جمهوری اسلامی رای دادند و ما گفتیم اشتباه کردند. همین حکم را در مورد شرکت میلیونی در جنبش های قومی و ملی و ناسیونالیستی نوشته ایم و گفته ایم. در جنبش سبزی که همه دنبالش رفتند ما پشیزی برای این تشخیص همگانی ارزش قایل نشدیم. حالا سوال من این است که چرا طبق گفته همگانی بپذیریم بخشی از همین ارتجاع سبز کمونیستی و چپ و قابل نزدیکی و احیانا قابل اتحاد و ائتلاف است؟ آیا وجود این عشق و تمایل در قلب ما نشانه ای از تشابه ما در دنیای واقعی به همین چپ و کمونیسم بیربط به کارگر و انسان زحمتکش نیست؟

 

 

رفیق رضای عزیز!

من درگیر مشکلاتی ام که فعلا بحث تفصیلی در این زمینه را فرصت نمیکنم. برای همه مسائلی که اشاره کردم بحث دارم. و من مطمئنم بقیه هم دارند. شخصا پیشنهاد میکنم از رفقای حزبی خودمان گرفته تا بقیه ای که خود را کمونیست میدانند دعوت کنید به علل مسائل مطروح کمی بیشتر از سطحی نگری های تا امروزمان بنگرند. مشکل سکتاریسم موجود در این چپ نیست.  علم و مارکسیسم و مارکس و منصور حکمت و بقیه به کنار، حتی تجربه ساده هم به ما میگوید که صرفنظر از هویت های ایدئولوژیک این چپ، عملکرد و نقش و جایگاه اجتماعی این چپ و این کمونیسم تقریبا یکی است؛ صرفنظر از ایمان و عقیده و ایدئولوژی خوب و بد این و آن، هیچ رگه ای از این کمونیسم تا این لحظه قادر به تغییر در زندگی اجتماعی نشده، به سنت اعتراض کارگری تبدیل نشده، به اسلحه جنگی زن و جوان در ابعاد اجتماعی تبدیل نشده است. این کمونیسم صرفنظر از هر تفاوت ایدئولوژیکی با هم، و صرفنظر از هر تاریخی از قهرمانی که هر بخشی برای خود قایل است، در عمل یک پدیده مشابه است؛ بیربط به زندگی کارگر و به جامعه. بیربط به مشغله های رهبر کارگری، بیربط به درد و مرگ و رنج طبقه ای که سنگش را بر سینه میزند. سی و دو سال قبل این چپ همین نقش اجتماعی را داشت. بیست سال قبل همین و ده سال قبل همین و امروز همین. نقدی که منصور حکمت و بعدها کورش مدرسی به کل این چپ داشته، هنوز سر جای خود و به قوت خود باقیست.  فراموش نمی کنم که من عضو کمیته مرکزی حکمتیست هستم. من این حزب را از هر سازمان سیاسی کمونیست یا چپی در ایران به لحاظ سیاسی به کارگر نزدیک تر میدانم. با همه اینها، این حزب ما در عمل اجتماعی تا به این لحظه به جز لحظات تاریخی دانشگاهها در سالهای گذشته، منشا هیچ اثری در زندگی اجتماعی نبوده است. حزب ما علیرغم درست بودن بخش اعظم ساست هایش در ابعاد کلان، سنت غالب بر کار روزانه، بر عمل و کردار و نقش و تاثیر و پراتیک ما از جنس همان چپ و کمونیسم بورژایی ایران است. به همین دلیل تا آنجا که به طبقه کارگر هم برمیگردد مثل بقیه چپ هیچ سنت اعتراضی در جنبش کارگری خود را با حزب حکمتیست هم افق و در یک جنگ مشترک نمی بیند. دقت کنید بحث من وجود تعدادی کارگر هوادار حزب حکمتیست یا احزاب چپ نیست، بحث وجود یک سنت اعتراضی در جنبش کارگری است، چه کمونیست و چه رفرمیست، که خود را با چپ در یک سنگر و یک سنت و حتی یک مشغله ببیند. خارج از مواضع سیاسی، تفاوت مهمتر حزب حکمتیست با بقیه چپ بورژوایی این است که این درد را و این مشکل را به رسمیت میشناسد. درک یک مشکل و به رسمیت شناختن یک معضل به معنی در پیش گرفتن نقشه و سیاست برای رفع آن است. با همه اینها اندازه پیشرفت در این کار به اندازه تخصیص و صرف انرژی و تمرکز مشغله در رهبری حکمتیست در این رابطه گره خورده است. امروز هر کمونیستی ادعایی برای عمل متفاوت از چپ فعلی داشته باشد، بدون به رسمیت شناختن این واقعیت راه به
جایی نمی برد.

 

 از زاویه جنبش و منافع طبقاتی کارگر نهادهای مورد شاره شما مانند کمیته هماهنگی و اتحادیه آزاد و بقیه دهها نهاد مشابه که با عناوین کارگری فعالیت میکنند، صرفنظر از حضور کمی کارگر و فعال کارگری به مثابه آحاد و اتم های جدا از طبقه، و صرفنظر از هر درجه از فداکاری ها که تقریبا اکثر چپ ها از خود نشان میدهند، از نظر سنن سیاسی و نقش شان در جنبش کارگری ایران دقیقا از جنس همین چپ بیربط به این طبقه اند. توقع ایفای نقش از اینها همان اندازه توهم است که توقع از احزاب سیاسی متعلق به این سنت سیاسی در اپوزیسیون چپ.

 

 نشریه سازمانده کمونیست در شماره های اخیر خود تقلا کرده تا راهی برای خروج از این بن بست بیابد. در این نشریه ما تقلا کرده ایم که از ایمان و عقاید این و آن چپ و ادعاهایشان بگذریم و در عمل اجتماعی سنت و نقش شان را از زاویه منافع آنی و آتی کارگر ارزیابی و نقد کنیم. کسی که میاید و خط و نقشه برای این چپ میکشد، بدون درگیری با مباحث نشریه سازمانده کمونیست ناچار است مسائل دست چندم مطرح موجود در فضای این چپ را دنبال کند.

 

رفیق رضا عزیز!

نوشته من بیشتر یک فکر کردن بلند بلند است تا چیزی کار شده. از این بابت از شما و از خواننده آن معذرت میخواهم. با این حال نوشته شما و صدای اعتراض شما صدای اعتراض من را هم بلند کرد. سال ها قبل من هم چیزی در سطح نقد شما به این چپ نوشتم که بلافاصله متوجه شدم مشکل جای دیگر است. سر این جای دیگر نکاتی دارم که بعدا تفصیلی تر مینویسم.

زنده باشید.

 

بعدالتحریر

این نوشته را اساسا به عنوان نامه ای به رفیق رضا تنظیم کردم. بعدا متوجه شدم علیرغم نا منسجم بودنش آنرا به همان سایت هایی بفرستم که نوشته اشان ارسال شده است، بهتر است. نتیجتا برگشتم و برایش عنوان گذاشتم و…

لينک مطلب رضا کمانگر
http://www.azadi-b.com/arshiw/?p=25867

دسته‌ها:محمد فتاحى