خانه > فواد عبداللهى > سرگردان بدنبال «راهى از ميان سردرگمى ها» ٬ ملاحظاتى بر نوشته امين قضايى

سرگردان بدنبال «راهى از ميان سردرگمى ها» ٬ ملاحظاتى بر نوشته امين قضايى

ژوئیه 14, 2011

مقدمه

رفيق امين قضايي در مقاله اي تحت عنوان "راهي از ميان سردرگمي ها"، فعالين کمونيست خارج و داخل ايران را "که در راستای ایدئولوژی طبقه ی کارگر قصد فعالیت و مبارزه دارند" در مقابل يک انتخاب و سبک کار آشنا قرار داده است. تلاش ايشان در خود گامي رو به جلو است و بايد از دخالت در اين گونه مباحث استقبال کرد. اما افق و "راهي" که قرار است از "ميان سردرگمي ها" ظهور کند رعد در آسمان بي ابر نيست. براي کساني که مواضع طبقاتي امين را در خلال رخدادهاي انتخابات ٨٨ به اين طرف تعقيب کرده اند عروج جنبش سبز نه يک عروج سياسي و سازماني آگاهانه بخشي از بورژوازي بلکه شبحي براي مهار "قيام مردم" بود! و به زعم ايشان در مقاله اي که در ٢٤ خرداد ١٣٨٨ تحت عنوان "اعتصاب عمومي" نوشت، ميبايست اين جنبش را به سمت "اعتصاب عمومي در جهت نفي کليت رژيم استبدادي کاناليزه" کرد! قرار بود شکاف بين جناح ها با يک زيرکي سياسي، "جنبش خودانگيخته" را با کمک "قيام" عرفاني به انقلاب سوسياليستي برساند! اين هدف همه "نيروهاي انقلابي" بود. در نتيجه و به همان "اعتبار"، افول جنبش سبز برابر است با خلاء رهبري "جنبش"ي که در آغاز "هيچ کس رهبري آن را بر عهده نداشت"! اينروزها امر انتقاد، بازبيني و پاسيفيسم چپ و راست "جنبش خودانگيخته" ديدني است.

 

در نتيجه، تشکل ها و محافلي که امين در ذهن خود و در ادامه افول اين "جنبش" به تصوير ميکشد و پيشنهاد ميکند بناگزير بافت همگاني و ماورا طبقاتي و يک رفرميسم آشکار به خود ميگيرد هرچند که در سطح نظري از سوسياليسم سخن بگويد. سبک کار حاصل از اين رويکرد نه تنها مارکسيستي نيست بلکه پوپوليستي است. ما در اين نوشته برآنيم که چهارچوب فکري و عملي آنچه بعنوان "راه" حل از جانب ايشان پيشنهاد مي شود از نظر خود بشکافيم و بستر اجتماعا لازم براي طرح اين ادعا را از هاله خاکستري آن بيرون کشيم.

کدام اوضاع؟ کدام سياست؟ کدام انتخاب؟

سراسر نوشته امين – چه در مقاله اعتصاب عمومي و چه اين آخري – از طبقه و مارکسيسم تهي است. جاي آن را "سازماندهي مردم"، "قيام مردم، "اپوزيسيون چپ"، "جنبش خودانگيخته"، "اصلاح طلبان و اصول گرايان"، "حاکميت استبداد" و غيره گرفته است. براي امين و بخش زيادي از چپ، جای صف بندی پرولتاریا با بورژوازی را يک آمورف غير طبقاتي بنام جدال توده مردم و نيروهاي انقلابي با رژیم و جای انقلاب سوسیالیستی را انقلاب بطور کلی و سرنگونی رژیم میگیرد. با تقلیل نظام سرمایه داری به رژیم و یا دولت حاکم، اعتراض و آلترناتیو نيز همین خصلت غیر سوسیالیستی را میگرد. انقلاب سوسیالیستی جایش را به شورش مردم، انقلاب انسانی و غیره میدهد و از این طریق مبارزه طبقه کارگر از مبارزه کمونیستی به یک مبارزه ضد رژیمی تقلیل می‌یابد و فعالیت کمونیستی و سازمان کمونیستی به یک فعالیت و سازمان صرفا ضد رژیمی تنزل داده میشود. دولت از مضمون طبقاتی آن خالي ميشود، دولت سرمایه داری در ایران با مفاهیمی چون رژیم اسلامی، دولت احمدی نژاد، دولت رانت خوار، دولت اصلاح طلبان و اصول گرايان و غیره تبیین ميشود. این شیوه از تحليل و فعالیت بنا به تعریف ناتوان از به میدان کشیدن طبقه کارگر برای انقلاب سوسیالیستی است. قدم اول يک تحليل منسجم و مارکسيستي در مورد جامعه ايران، درک واقعيت سرمايه داري بودن آن است. جريانات بورژوايي اين واقعيت را انکار مي کنند تا مشکلات جامعه را نه ناشي از مقتضيات توليد و بازتوليد سرمايه داري بلکه ناشي از وجود "رژيم اسلامي" قلمداد کنند و سرمايه داري را از زير تيغ نقد انقلابي و در نتيجه نفي آن توسط طبقه کارگر به در برند.

و اما امين در مقدمه مطلب اخيرش از تحليل اوضاع سياسي امروز ايران شروع ميکند. مقدمه اي که گوياي همه چيز است جز تحليل کمونيستي از اوضاع سياسي امروز ايران. گلايه از اين است که "توده مردم در مقطعي ميبايست راه خود را از اصلاح طلبان جدا کرده و به سمت نیروهای انقلابی سمپاتی پیدا می کردند." غافل اينکه، اتفاقا از آغاز رويدادهاي ٨٨  تا به امروز "نيروهاي انقلابي" تماما به "توده مردم" پيوسته اند. جايي نيست که اين "نيروها" يک لحظه هم از "منافع توده" کوتاه آمده باشند. جايي نيست که اين نيروها، کمونيسم و پرچم آرمانخواهي طبقه کارگر را در حيات خلوت خود رها نکرده، همگي به سرباز و همسنگر "توده مردم" شيفت طبقاتي نکرده باشند. براي اين طيف و اين صف اما اين جنبش "همگاني" بود و "نيروهاي انقلابي" آن هم "همگاني". نزد "توده مردم" تفاوتي بين "نيروهاي انقلابي" با "اصلاح طلبان" وجود نداشت. همه اين احزاب و سياستمداران برادران و خواهراني بودند که ميعادگاه شان نماز جمعه رفسنجاني و مراسم عاشورا و تاسوعا شد. اگر نيروهاي سياسي اين جنبش – از "انقلابيون" تا اصطلاح طلبانش – همه چيز جز سود را در جهت ثبات سياسي براي بورژوازي ايران، معامله کردند اما براي کمونيست ها و طبقه کارگر درسهايي براي آموختن در بر داشت از جمله اينکه: اعتراض همه با هم و در خيابان پوچ است، که برای پیروزی بر جمهوری اسلامی باید سازمان و قدرت پیروزی را داشت، که کمونیسم و طبقه کارگرِ بی سازمان، بنا به تعریف پاسیو است و بدون سازمان و تشکل، بدون اينکه طبقه کارگر با پرچم کمونيستي خود به ميدان آمده باشد، جمهوري اسلامي را نميتوان سرنگون کرد. عروج و افول اين جنبش اما جدال آتي جامعه را با خود تعريف کرد. بر خلاف آنچه امين اوضاع امروز را "ابهام و بن بست ظاهري" ميداند اما اين جدال چيزي جز جدال طبقه کارگر ايران و جنبش کمونيستي، در مقابل کل جبهه بورژوازي از راست تا چپ، از سبز تا سياه آن نيست. تعيين تکليف نهايي جامعه بر سر آزادي، برابري، تعيين تکليف ميان طبقه کارگر و بورژوازي بر سر کسب قدرت سياسي است. در اين سطح از تحليل، دنيا يا بورژوايي است يا پرولتري. يا زير پرچم طبقه کارگر هستيد و به صفوف اين طبقه مي پيونديد يا زير پرچم و افق بورژوازي. تمام جامعه بايد در مقابل اين "انتخاب" قرارگيرد.

تصوير عرفاني و غير اجتماعي در برخورد به طبقه کارگر و فعاليت کمونيستي

 

کنه تصور امين از طبقه کارگر و مبارزه کمونيستي اينست که "فرآیند تشکل یابی طبقه کارگر را به دو مرحله اصلی تقسیم کنيم". از يک طرف صنف کارگران متشکل در سنديکاها و در طرف ديگر تشکل مبارزين کمونيست و انقلابي.  
نف + تشکل کمونيستي = احزاب بزرگ توده اي!

 

براي امين اين فرمول خصوصيات يک تشکيلات مخفي انقلابي را ( که اگر مراقب نباشيد ويژگي هايي چون ماجراجویی ، چپ روی  یا تشکیل حلقه های آنارشیستی و عیاشانه غیره، جدیت لازم آن را از بین می برد!)  بدست داده است:

 

–  در این تشکل ها هیچ کار دیگری به جز کار تئوریک وجود نداشته باشد

– وجود یک رهبر که رابط ميان محفل خود با ديگري است. اين ارتباط ميتواند سازماني يا عقيدتي باشد.

 

در اين تقسيم بندي کمونيسم و کمونيستها مناجيان طبقه کارگر اند که بيرون طبقه واقع شده اند و سنديکا شکل "خودبخودي" تشکل يابي کارگران قلمداد مي شود. طبقه کارگر صنف بي سواد و بي تجربه اي است که منتظر ميماند تا بچه هاي تئوریک تشکيلات از "بيرون" بهش آموزش دهند: "سوسياليسم را بدان و بخوان"، "امروز آگاهي، فردا تحزب"، "استثمار را بشناس و مقاومت کن" و آماده مبارزه "ضد رژيمي" در دور آتي باش! امروز مبارزه "همگاني" است و ربطي به سوسياليسم ندارد! تو (يعني طبقه کارگر) یک مبارزه ی تاریخی را با بورژوازی آغاز کرده اي که فعلا "صورت یک فرآیند تاریخی" (بخوان صنفي) دارد. بنابراین تشکل یابی تو نیز "یک پروسه ی تدریجی است و می بایست مرحله به مرحله و با رعایت اصول و نظم پیش رفت."!

 اين چکيده فرهنگ چپ غير اجتماعي در برخورد به کارگر است. مارکسيسم براي امين به يک نوع فعاليت روشنفکرانه، به يک نوع آوانتوريسم خرده بورژوايي و به يک نوع فعل و انفعال آکادميستي تبديل شده است. بي خود نيست که "ويژگي هايي چون ماجراجویی، چپ روی یا تشکیل حلقه های آنارشیستی و عیاشانه و غیره"، جزو فرهنگ و خصوصيات پايه اي آن ميشود و ايشان را نگران کرده است! اين هرچه که باشد اما نميتواند فعاليت کمونيستي باشد.

 

 در نتيجه چهارچوب فعاليت و "تحزب" کمونيستي که او کمونيستها را بدان فرا ميخواند چيزي جز اين نيست که: رهبر صنف و تشکل صنفی خود باش و بس! این رويکرد در جامعه ای نظیر ایران در عمل مانع از آن میشود که کارگر و رهبر کارگری در نقش رهبر جامعه، کسي که بخش اعظم جامعه خود را با آن تداعی میکند و به آنها اقتدا می نماید ظاهر شود. لذا، در مبارزه سیاسی، تلاش برای بدست گرفتن رهبری سیاسی جامعه را به جریانات اصلی جامعه یعنی بورژوازی وا میگذارد. خود یا در این رابطه نقشی ندارد و یا بعنوان گروه فشار بر این جریانات عمل میکند.

 

تحزب کمونيستي طبقه کارگر حياتي است

 

واقعيت ديگر اين است که فعاليت کمونيستي در سيستم رفرميستي امين که از کار در صنف روشنفکران اقتباس شده چيزي جز کم رنگ کردن اهميت تحزب کمونيستي طبقه کارگر نيست. "تشکلي" که بچه هاي تشکيلات با دو بند "تئوریک" به خيال آموزش و آگاه کردن اکثريت طبقه نشسته اند! تغيير جهان واقعي و کسب واقعي قدرت توسط پرولتاريا براي امين فعلا بايگاني است! ابزار جنگ واقعي بر سر قدرت و راه وچاهي که اين امر را ممکن کند فعلا در دستو نيست!  او به خيال خود و با "راهي" که پيش پا ميگذارد ميتواند تخم حقيقت را در دنيا پخش کند و کارگر کم کم آگاه و متشکل شود! غافل از اينکه تا کارگر يک شورا يا سانديکا درست کند بورژوازي پنجاه تا را سرکوب ميکند. طبقه کارگر در تاريخ دو بار قدرت را گرفته است. يکي کمون پاريس و ديگري انقلاب اکتبر ١٩١٧. هر دو توسط اقليت کوچکي از طبقه کارگر انجام شد. کمون نتوانست اکثريت را با خود همراه کند اما لنين و انقلاب اکتبر نشان داد که اين ممکن و عملي و راه درست است و توانست اکثريت طبقه را براي مقابله با بورژوازي متحد کند.

 

طبقه کارگر بدون تحزب کمونيستي تا ابد در بردگي مزدي باقي خواهد ماند. با صنف نميتوان به جنگ سرنگون کردن بورژوازي رفت. سياست را بايد با ابزار سياسي جواب داد و حزب سياسي ابزار اصلي طبقه کارگر براي سرنگوني بورژوازي است. کسي که به ضرورت حزب معتقد نيست در سياست عصر خود بي تاثير است.

 

چه بايد کرد؟

 

وقايع خرداد ٨٨ در پس انتخابات، نشان داد که کدام حزب و کدام طبقه در پيامدهاي اين رويداد نفعي نداشتند و تنها ماندند. بخش اعظم بورژوازی و کمونيسم بورژوايي مبارزه خود را به درون جناح های جمهوری اسلامی منتقل کرد، سبز شدند و به عنوان متحد این یا آن جناح ظاهر شدند. بخش اعظم روشنفکران و سازمان های سیاسی مختلف در اپوزیسیون نیز مبلغ پیوستن کمونیست ها، طبقه کارگر و بخش های انقلابی جامعه به مبارزه میان جناح های جمهوری اسلامی شدند. حزب حکمتیست اما پرچم اعتراض طبقه کارگر به بردگی مزدی٬ به خفقان سیاسی، تبعیض، و دفاع از انسانیت را به عنوان تنها سنگر کمونیستی نمایندگی کرد. در اين بالماسکه سياسي، طبقات دارا حق زن را فروختند، حق کا
گر و جوان آن مملکت را فروختند، آزادي را فروختند. همه دروغ گفتند و کلاه برداري سياسي کردند تا بتوانند بورژوازي را چه در قالب احمدي نژاد چه موسوي سر پا نگه دارند. خيره کننده چرخشهاي احزاب و شيادي سياسي آنها در صحنه سياست ايران بود. صحنه دوباره چيده شد و طبقه کارگر و مردم زحمتکش بايد دوستان و دشمنان خود را در اين زمين لرزه از ياد نبرند. 

بر اين اساس، دفاع از مارکسيسم و متمايز کردن مجدد کمونيسم کارگري از ناسيوناليسم چپ امري حياتي است. موقعيت کمونيسم بعنوان يک خط فکري دچار اغتشاش شده است. همه چرندياتي که امروز و به طور اخص در رکاب جنبش سبز بنام کمونيسم از جانب چپ ضد رژيمي به بازار عرضه مي شود دروغ است و حقانيت ندارد. اين موقعيت سردرگمي وسيعي را در ميان کمونيست ها و طبقه کارگر دامن زده است. منسجم کردن کمونيست ها بدون افشاي کامل بنيادهاي فکري و نتايج سياسي و عملي آن براي طبقه کارگر امکان پذير نيست. کمونيست هاي درون طبقه کارگر ناچار اند مجددا در بطن یک دوران بشدت متحول سیاسی که اقدامات عاجل سیاسی را ضروری میکند از شفافیت و تیزی نظری مارکسیسم دفاع کنند و مانع اغتشاش فکری در جنبش کمونیستی شوند. حکمتيست ها به نوبه خود سنت و سابقه اش را دارند، خطش و توانش را دارند. شرط اينکه هر کس در ایران بخواهد نقش رهبری کمونیستی را ایفا کند بايد مجددا با  کمونیسم مارکس تداعی شود. پیشروی انقلاب سوسیالیستی در گرو تضمین این هژمونی فکری است.

دسته‌ها:فواد عبداللهى