خانه > ميليتانت > احزاب پیشتاز / ارنست مندل

احزاب پیشتاز / ارنست مندل

آگوست 20, 2011

مترجم: رامین سپهری

مقالۀ پیش رو بر اساس سخنرانی ایست که ارنست مندل در کنفرانس صدمین سالگرد مارکس- "مارکسیسم: دو دهۀ آتی"- در دانشگاه مانیتوبا واقع در وینی پگ کانادا به تاریخ 12 تا 15 مارس 1983، ایراد کرد. این مقاله در بولتن "در دفاع از مارکسیسم"، شمارۀ 44 منتشر گردید.

***

برخورد با مسألۀ احزاب، ساخت حزب و ضرورت حزب پیشتاز انقلابی، مستلزم اشاره به صفات مشخّصۀ یک انقلاب سوسیالستی (یا چنان چه علاقه ای به واژۀ "انقلاب" ندارید، گذار سوسیالیستی از جامعۀ بورژوایی) است.

انقلاب سوسیالیستی قرار است تا نخستین انقلابی در تاریخ بشر باشد که تلاش می کند جامعه را به شکل آگاهانه و مطابق با یک برنامه تغییر شکل دهد. البته ]انقلاب سوسیالیستی [ وارد تمامی جزئیاتی که به شرایط کنکرت و مشخّص، و به زیرساخت های مادّی در حال تغییر جامعه بستگی دارد، نمی شود؛ امّا دست کم بر پایۀ این برنامه قرار دارد که جامعۀ بدون طبقه چگونه باید باشد و چه طور می توان به آن دست یافت. به علاوه، انقلاب سوسیالیستی نخستین انقلابی در تاریخ است که نیازمند سطح بالایی از فعّالیّت و خودسازماندهی کلّ جمعیّت زحمتکشان، به عبارتی اکثریّت قریب به اتفاق مردان و زنان جامعه، می باشد. از این دو خصیصۀ مهمّ یک انقلاب سوسیالیستی، بی درنگ می توانید یک سری نتایج را استنتاج کنید:

شما نمی توانید یک انقلاب سوسیالیستی خود به خودی داشته باشید. شما نمی توانید یک انقلاب سوسیالیستی را بدون آن که واقعاً تلاش کنید، ایجاد نمایید. و شما نمی توانید انقلابی سوسیالیستی داشته باشید که از بالا کنترل می شود و حول رهبر یا گروهی از رهبران عقل کل شکل می گیرد. در یک انقلاب سوسیالیستی، به هر دو عنصر نیاز است: بالاترین سطح آگاهی ممکن، و بالاترین سطح خودسازماندهی و فعّالیت وسیع ترین بخش ممکن از مردم.

تمام مشکلات مربوط به رابطۀ بین سازمان پیشتاز و توده ها از همین تناقض اصلی نشأت می گیرد.

اگر ما به دنیای واقعی، به توسعۀ واقعی در جامعۀ بورژوایی طی صد و پنجاه سال گذشته (که کم و بیش مبدأ جنبش کارگری امروزیست) نگاهی بیندازیم، دوباره با این تناقض قابل توجّه رو به رو می شویم. این امر به ما کمک می کند تا بر یکی از مهم ترین مباحثاتِ پیرامون طبقۀ کارگر و جنبش کارگری، که مدّت هاست در جریان بوده و امروز درست در مرکز بحث های سیاسی است، فائق شویم.

آیا طبقۀ کارگر ابزاری برای تغییر انقلابی جامعه است؟ آیا طبقۀ کارگر جزئی لاینفک از جامعۀ بورژوایی است؟ نقش واقعی آن در طی صد و پنجاه سال گذشته چه بوده است؟ کارنامۀ تاریخی، چه پاسخی در مورد این پرسش ها به ما می دهد؟

تنها نتیجه ای که شما می توانید از جنبش تاریخی واقعی بگیرید اینست که به طور کلی، در زندگی روزمرّه، آن چه که لنین آگاهی اتحادیه ای خواند، بر طبقۀ کارگر تسلط دارد. من آن را آگاهی طبقاتی ابتدایی طبقۀ کارگر می خوانم. این ]نوع آگاهی [ ، به قیام مداوم و روزمرّه علیه نظام سرمایه داری منجر نمی شود، امّا قطعاً، همان طور که مارکس بارها خاطر نشان ساخت، برای رخ دادن قیام ضدّ سرمایه داری کارگران در یک مقطع زمانی، واجب و ضروری است. اگر کارگران برای دستمزدهای بالاتر مبارزه نکنند، اگر آن ها برای روزکار کوتاه تر نجنگند، به برده هایی مأیوس و خودباخته بدل می شوند. با وجود برده های خودباخته، هرگز قرار نیست تا شما انقلابی سوسیالیستی ایجاد کنید یا حتی همبستگی ابتدایی طبقاتی را به دست آورید. بنابراین آن ها باید برای مطالبات فوری خود مبارزه کنند. امّا مبارزه برای این مطالبات فوری، به طور خودکار و خود به خودی آن ها را به سوی مبارزه با موجودیّت جامعۀ بورژوایی سوق نمی دهد.

روی دیگر ماجرا نیز درست است. کارگران، به طور گاه و بیگاه، آن هم نه با صد، پانصد یا هزار نفر، که به طور میلیونی علیه جامعۀ بورژوایی دست به قیام می زنند. برخلاف انتظار، تاریخ قرن بیستم، تاریخ انقلابات اجتماعی است. هرکسی که این را انکار می کند، باید کتب تاریخی را دوباره ورق بزند، روزنامه ها که دیگر جای خود را دارد. از سال 1917، و به طور قطع از سال 1905، به زحمت می توان سالی را پیدا کرد که در جایی از جهان انقلابی رخ نداده باشد که کارگران در آن حضوری مؤثر داشته باشند. البته این درست است که کارگران همیشه اکثریّت مبارزین انقلاب را تشکیل نمی دادند.

امّا این موضوع در شرف تغییر است، چرا که طبقۀ کارگر خود به اکثریّت جامعه در تمامی کشورهای عملاً مهمّ جهان تبدیل شده است. همان طور که آمارهای بیست سال گذشته در اروپا نشان می دهد، کارگران، در مقاطعی، علیه جامعۀ بورژوایی دست به قیام زده اند. در بلژیکِ 1960-61، فرانسۀ 1968، ایتالیای 1968-69، پرتغالِ 1974-75 و تا حدودی اسپانیای 1975-76، بنیان سرمایه داری با چالشی واقعی از سوی کارگران مواجه شد. آن چه در لهستان طی سال های 1980-81 جریان داشت، اگرنه مبارزه ای علیه سرمایه داری، که قطعاً مبارزه ای برای سوسیالیسم بود. بنابراین این تصویری کاملاً متفاوت از طبقۀ کارگرِ منفعل، حل شده ]در جامعۀ بورژوایی [ و بورژواشده است. بالغ بر 45 میلیون کارگر، فعّالانه در این مبارزات شرکت داشته اند.

نتیجه ای که می توانید از این خصوصیات به دست بیاورید، اینست که شما با یک توسعۀ ناموزون در فعّالیّت طبقاتی و توسعه ای ناموزون در آگاهی طبقاتی طبقۀ کارگر رو به رو هستید. کارگران هر روز اعتصاب نمی کنند، آن ها قادر نیستند تا این کار را به شکلی که در اقتصاد سرمایه داری عمل می کنند، انجام دهند. اجبار به زندگی از طریق فروش نیروی کار، این را ناممکن می سازد. قطعاً آن ها نمی توانند به دلایل اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و روانشناختی- که من فرصتی برای توضیح همۀ ای
ها ندارم- هر روز، هر سال یا هر پنج سال انقلاب کنند. بنابراین شما با یک توسعۀ ادواری در مبارزه جویی و فعّالیّت طبقاتی، که تا حدودی تحت تسلط منطقی درونی قرار دارد، رو به رو هستید. اگر شما سال ها مبارزه کنید و مبارزه به شکست های عظیمی ختم شود، در آن صورت سال بعد شما مبارزه را در سطحی مشابه یا بالاتر آغاز نخواهید کرد. مدّتی برای نیرو گرفتن لازم خواهد بود؛ شاید ده سال، پانزده سال یا حتی بیست سال.

عکس این موضوع نیز صحیح است. اگر شما طی چند سال با موفقیّت، حتی موفقیّت های متوسّط، مبارزه کنید، شما برای مبارزه در مقیاسی وسیع تر و وسیع تر و سطحی بالاتر و بالاتر سرعت می گیرید. بنابراین ما با یک جنبش ادواری در طول تاریخ مبارزۀ طبقاتی جهانی رو به رو هستیم که مفصلاً شرح خواهیم داد. در پیوند بسیار نزدیک با توسعۀ ناموزون مبارزه جویی طبقاتی، توسعۀ آگاهی طبقاتی قرار دارد که الزاماً تابعی مکانیکی از مورد اوّل نیست. شما می توایند سطوح بالایی از فعّالیت طبقاتی با سطحی نسبتاً پایین از آگاهی طبقاتی داشته باشید. عکس این موضوع نیز درست است. همان طور که می توان انتظار داشت، شما می توانید سطوح نسبتاً بالایی از آگاهی طبقاتی همراه با سطح پایین تری از جنگجویی طبقاتی داشته باشید.

از درون این تمایزات پایه ای و انتزاعی، تقریباً سریع می توانیم ضرورت تشکیل حزب پیشتاز را استنتاج کنیم. شما به منظور پیروزی بر خطرات بالقوّه ای که توسعۀ ناموزون در جنگجویی طبقاتی و آگاهی طبقاتی با خود به همراه آورده است، به سازمانی پیشتاز نیاز دارید.

اگر کارگران همیشه در بالاترین سطح مبارزه و آگاهی قرار داشته باشند، در آن صورت دیگر نیازی به سازمان پیشتاز نخواهد بود. امّا متأسّفانه، آن ها تحت سرمایه داری این چنین نیستند و نمی توانند باشند. بنابراین شما به گروهی از مردم نیاز دارید که دائماً سطحی بالا از جنگجویی و فعّالیّت، و سطحی همواره بالا از آگاهی طبقاتی را در اختیار دارند. پس از هر موج خیزش مبارزۀ طبقاتی و خیزش آگاهی طبقاتی، نقطۀ عطف فرا می رسد و فعّالیّت واقعی توده ها کاهش می یابد، آگاهی به سطوحی پایین تر سقوط می کند و فعّالیّت تقریباً به صفر می رسد. نخستین عملکرد یک سازمان پیشتار انقلابی، حفظ تداوم دستاوردهای تئوریک، برنامه ای، سیاسی و سازمانی است؛ دستاوردهایی که طی دورۀ پیشین فعّالیّت و آگاهی طبقاتی بالای کارگران به دست آمده است. ]سازمان پیشتاز انقلابی [ به مثابۀ حافظۀ دائمی طبقه و جنبش کارگری است، حافظه ای که به نحوی در برنامه ای تدوین شده است که شما در آن می توانید نسل جدیدی را آموزش دهید و بدین ترتیب لازم نیست تا این نسل جدید از ابتدا و از طریق مداخلۀ کنکرت در مبارزۀ طبقاتی همه چیز را از نو آغاز کند.

بنابراین نخستین عملکرد ]سازمان پیشتاز انقلابی [، تضمین تداوم درس هایی است که از تجارب انباشتۀ تاریخی گرفته می شود؛ چرا که مفهوم برنامۀ سوسیالیستی چنین است: مجموع کلیۀ دروسی که از تجارب مبارزات طبقاتی واقعی، انقلاب های واقعی و هم چنین ضدّ انقلاب واقعی در یکصد و پنجاه سال گذشته، کسب شده است.

تعداد معدودی از افراد از عهدۀ چنین برنامه ای برمی آیند و هیچ کس- مطلقاً هیچ کس- به تنهایی نمی تواند از پس آن بربیاید. در این جاست که وجود سازمان لازم می شود. ضمناً با توجّه به ماهیّت جهانی این تجارب، شما هم به سازمانی ملی و هم به سازمانی جهانی نیاز دارید تا قادر به ارزیابی مداوم کلیۀ آن تجارب تاریخی و جاری مبارزۀ طبقاتی و انقلاب باشید؛ تا این تجربیات را با درس های جدیدی که از انقلابات جدید کسب می شود، غنی تر سازید؛ تا آن ها را هر چه بیش تر در راستای نیازهای مبرم مبارزات طبقاتی و انقلاب های پیش رو، بپرورانید.

بُعد دوّمی هم وجود دارد: بُعد سازمانی، که واقعاً نه تنها سازمانی، بلکه در حقیقت سیاسی نیز هست. در این جا ما با همان مسألۀ مشهور سانترالیسم رو به رو می شویم. مارکسیست های انقلابی، مدافع سانترالیسم دموکراتیک هستند. امّا به هیچ وجه قرار نیست تا واژۀ "سانترالیسم" در وهلۀ نخست به مثابۀ یک بّعد سازمانی یا مدیریتی درنظر گرفته شود. پس "سانترالیسم" به چه معناست؟ این مفهوم، یعنی تمرکز تجارب، تمرکز شناخت، تمرکز نتایج حاصل از مبارزۀ واقعی.

در صورت فقدان چنین تمرکزی از تجارب، ما باری دیگر با یک خطر بزرگ و مهلک برای طبقۀ کارگر و جنبش کارگری رو به رو می شویم: خطر سکتاریسم و تکه تکه شدن؛ خطری که به هیچ کس اجازه نمی دهد تا از عمل، نتایج کافی و مشخّص استنتاج کند.

اگر زنان مبارز تنها در مبارزات فمینیستی درگیر شوند، اگر جوانان مبارز تنها در مبارزات جوانان درگیر شوند، اگر دانشجویان تنها به مبارزات دانشجویی محدود شوند، اگر کارگران مهاجر تنها وارد مبارزات کارگران مهاجر شوند، اگر ملیت های تحت ستم تنها در مبارزات ملل تحت ستم درگیر باشند، اگر بیکاران فقط وارد مبارزات بیکاران گردند، اگر سندیکالیست های ما تنها وارد مبارزات صنفی شوند، اگر کارگران فاقد سازماندهی، اتحادیه و به ویژه فاقد مهارت تنها به مبارزات خودشان محدود شوند، اگر مبارزین سیاسی فقط در کمپین های انتخاباتی یا انتشار روزنامه ها درگیر شوند و هریک از آن ها مستقل از دیگری عمل کنند، همگی این ها تنها بر مبنای تجارب محدود و جزئی عمل خواهند کرد و قادر نخواهند بود تا (بنا به دلایل پایه ای معرفت شناسی) نتایجی درس
ت از تجربیات خود استخراج کنند. آن ها همه چیز را از مبارزات و تجارب گرفته آگاهی جزئی، تکه تکه کرده اند. و به همین جهت، تنها جزئی از یک تصویر کلی را می بینند. نتایجی که آن ها می گیرند- می توان گفت نتایج نظری- دست کم تاحدودی نادرست خواهد بود. آن ها نمی توانند به یک دیدگاه جامع، کلی و صحیح از واقعیّت دست یابند، چرا که تنها قسمتی تکه تکه شده از واقعیّت را می بینند.

همین موضوع البته در مورد یک دیدگاه بین المللی هم صادق است. اگر شما فقط بر روی اروپای شرقی تمرکز کنید، در این صورت تنها یک دیدگاه جزئی از واقعیّت جهانی دارید. اگر شما فقط بر کشورهای توسعه نیافته، نیمه مستعمره یا مستقل تمرکز کنید، دیدگاهی جزئی و ناتمام از واقعیّت جهانی دارید؛ به همین ترتیب، اگر شما تمرکز خود را تنها بر روی کشورهای امپریالیستی معطوف کنید، بازهم دیدگاه شما از واقعیّت جهانی، جزئی و ناقص خواهد بود. تنها اگر تجارب مبارزات مشخّص توده های واقعی در سه بخش جهان را (که سه بخش انقلاب جهانی نیز نامیده می شود) کنار یک دیگر بگذارید، در آن صورت است که دیدگاهی جامع و صحیح از واقعیّت جهانی پیدا می کنید. این بزرگ ترین مزیّت بین الملل چهارم است، چرا که سازمانی بین المللی است و در این سه بخش جهان، رفقایی دارد که درگیر مبارزات عملی هستند (و نه فقط تحلیل های تئوریک). و به علاوه این سازمان به طور مشخّص با مبارزات تمامی این سه بخش از انقلاب جهانی، مرتبط است. این تفوق و برتری، محصول هوش سرشار رهبران بین الملل چهارم نیست؛ بلکه تنها نتیجۀ تمرکز ابتدایی تجارب مشخّص مبارزات در مقیاس جهانی، به انضمام یک برنامۀ تاریخی صحیح است.

این تمامی آن چیزیست که "تمرکز" دنبال می کند. یعنی مبارزین- نمی گویم بهترین آن ها چرا که مبالغه می شود؛ ولی دست کم مبارزین خوب- در اتحادیه ها، در بین کارگران غیرماهر و بیکاران، میان ملل تحت ستم، میان زنان و جوانان و دانشجویان، میان مبارزین ضدّ امپریالیست، و در تمامی این بخش ها- در هر کشور و در مقیاس جهانی- گرد یک دیگر می آیند تا تجارب خود را به منظور مقایسۀ درس های مبارزات خود در سطح ملی و بین المللی، نتیجه گیری های مرتبط، آزمون و از نو آزمودن هر یک از مراحل برنامه و خطّ سیاسی خود به شکل انتقادی، و در پرتو درس هایی که باید از تجربیات گرفته شود، متمرکز و فشرده سازند؛ گرد یک دیگر جمع می شوند تا یک دیدگاه جامع از جامعه، جهان و دینامیسم های آن، و از هدف سوسیالیستی مشترک ما و نحوۀ رسیدن به این هدف پیدا کنند. این همان چیزیست که، به زبان ما، یک برنامۀ صحیح، یک استراتژی درست و تاکتیک های صحیح نامیده می شود. با درنظر گرفتن توسعۀ ناموزون آگاهی طبقاتی و سطح ناموزون و ناپیوستۀ فعّالیّت طبقاتی، این امر نمی تواند به وسیلۀ توده ها در کلیت خود صورت گیرد. خلاف این عقیده، تنها تصوّری اتوپیایی است.

این تصوّر باطل را تنها کسانی می توانند داشته باشند که برای خودشان شایستگی شدیداً "نخبه گرا" قائل اند و بر این گمان هستند که می توانند بیش از دیگران به طور مداوم و پیوسته فعّال باشند. این فقط کیفیتی است که آنان برای خود قائل می شوند، امّا این کیفیتی است که در زندگی ثابت می شود. و تمامی کسانی که فاقد چنین کیفیتی هستند، آن را در عمل با دست کشیدن از فعّالیّت سیاسی اثبات می کنند. با این حال تمامی کسانی که چنین کیفیتی را دارا هستند، حتی در شرایطی که توده ها موقتاً دست از مبارزه کشیده اند، به مبارزه ادامه می دهند؛ از توسعۀ آگاهی طبقاتی دست نمی کشند، حتی اگر توده های مردم چنین کنند (کسی که این حق را به چالش بکشد، در واقع یک حقّ دموکراتیک و انسانی را به چالش کشیده است)؛ به توسعۀ بیش تر سیاست و تئوری ادامه می دهند؛ و پیوسته تلاش می کنند تا مداواماً در جامعه مداخله گری کند. از درون این "شایستگی"، هرچند ملایم و محدود باشد، یک سری کیفیات مشخّص و پراتیکی برمی خیزد که می تواند بنیانی باشد برای توجیه مفهوم "سازمان پیشتاز".

ادامه دارد

دسته‌ها:ميليتانت