خانه > مريم جزايرى > آشوب و بی نظمی بزرگ در نظام جهانی و آلترناتيو انقلابى

آشوب و بی نظمی بزرگ در نظام جهانی و آلترناتيو انقلابى

سپتامبر 23, 2011

1-       امپرياليسم آمريکا به سوی يک «توفان کامل»*

 

حدتيابی همزمان و آميزش استثنائی تضادهای گوناگون اقتصادی، اجتماعی، سياسی، ايدئولوژيک، امپرياليسم آمريکا و جهان سرمايه داری را بسرعت به سوی وضعيتی می راند که «توفان کامل» بهترين واژه برای توصيف آن است.

 

گلوباليزاسيون به ضد خود تبديل می شود

 

گلوباليزاسيون يا گسترشِ جهانی و پُر هرج و مرج سرمايهداری، در بيست سال گذشته با تمام قوا هر مانعی را در مقابل بسط و گسترش سرمايه کنار زد، دور افتادهترين نقاط جهان و بياهميتترين رشتههای توليد را در نورديد و جهانِ سرمايهداری درهم تنيدهتری آفريد. سرمايه با سرعت و نرخ سودهای بينظير انباشت کرد اما گسلها و شکنندهگيهای جديد و جديتری در ساختارش پديدار شد. سقوط مکرر بازارهای مالی در دهسال گذشته که هر بار مخربتر و در مقياسی عظيمتر سربلند کرده اند بازتابی از اين بحران ساختاري- جهانی سرمايهاند. آزادی عملهای دورانِ «پايان جنگ سرد» و گلوباليزاسيون يک به يک بر گردن نظام سرمايهداری گره می خورند و آن را تهديد می کنند.

 

تا بيست سال پيش نظام جهانی بر محور رقابت دو بلوکِ سرمايهداری امپرياليستی غرب و شرق (يکی به سرکردگی آمريکا و ديگری با سرکردگی شوروی که تحت لوای «سوسياليسم» با بلوک سرمايهداری امپرياليستی غرب برای کسب مناطق نفوذ در جهان رقابت می کرد) استوار بود. اما با فروپاشی شوروی آن «نظم امپرياليستی» که روابط قدرتِ سياسی را ميان قطبهای سرمايهداری جهانی تنظيم می کرد نيز فرو ريخت. «جنگ سرد» ميان اين دو بلوک امپرياليستی (که چندان هم «سرد» نبود زيرا با جنگهای «نيابتی» که در سه قارهی آسيا، آفريقا و آمريکا لاتين به راه می انداختند و با نفوذ در جنبشهای «رهائيبخش» آمال مردم را به خاک و خون کشيده و آنان را گوشت دم توپ رقابتهای خونين خود می کردند) پايان يافت و دوران گذار پر تلاطمی در نظام سرمايهداری امپرياليستی آغاز شد. اما دوران گذار به استقرار نظمی نسبتا با ثبات منتهی نشد و امروز نمای انفجارات بزرگ در افق پديدار گشته و صدای غرش گردبادهای تند در سطح جهانی و در کشورهای خاص از دور و نزديک به گوش می رسد.

 

با فروپاشی شوروی، هيئت حاکمهی آمريکا در پی استفاده از آن شرايط برای تضمين «يک قرن آمريکائی جديد» و در پاسخ به ضرورت استقرار نظمی نوين در جهان، دو رويکرد اتخاذ کرد: يکم، دامن زدن به گلوباليزاسيون سرمايهداری و دوم به کار گرفتن نيروی نظامی خود برای دخالت در اقصی نقاط جهان تحت استراتژی نظامی «جنگ بازدارنده». بدين ترتيب فرآيند گلوباليزاسيون سرمايهداری با پشتوانهی ماشين جنگی آمريکا آغاز شد. پُمپهای مکندهی سرمايهداری جهانی با قدرتی چندبرابرِ گذشته به مکيدن حاصلِ کار و دسترنج و ثروتهای مردم جهان پرداختند. نتيجهی اجتماعی اين فرآيند پديد آمدن اشکال جديدی از «بردگی» (بخصوص در تجارت «سکس»)، نابودی اقتصادهای بومی که منبع معيشت ميلياردها نفر است، جابجائی عظيم انسانها از روستا به شهر و از کشور به کشور، رشد و گسترش شکافهای طبقاتی و فقر در همهی نقاط جهان منجمله در خودِ جوامع غرب است که از دوران جنگ جهانی دوم به اين سو بيسابقه می باشد.

 

در آمريکا شکافهای طبقاتی بخش بزرگی از تودهها را در شرايط مردم فقيرِ «جهان سوم» قرار داده است. با پايان «جنگ سرد» هيئت حاکمهی آمريکا برنامههای رفاهی چون «نيوديل» (يا پيمان جديد  که قبل از آغاز جنگ جهانی دوم و در زمان رياست جمهوری روزولت در پاسخ به رکود بزرگ و خطر انقلاب در آمريکا بعنوان امتيازی به کارگران و محرومان ارائه شد) و «جامعهی بزرگ» (که در زمان رياست جمهوری ليندون جانسون  وبعنوان امتيازی در پاسخ به جنبش حقوق مدنی سياهان و جنبش ضد جنگ ويتنام و جنبش زنان ارائه شده بود) را گام به گام برچيد. تنبيه جايگزينِ «امتياز د
ادن» به تودههای مردم شد. بطوريکه که در دهسال گذشته شمار زندانيان دو برابر شده است و امروزه  دو ميليون و سيصد هزار نفر (عمدتا از ميان سياهان) در زندان به سر می برند. چندين برابر اين تعداد محکوميت تعليقی داشته و يا به قيد ضمانت در خارج از زنداناند. حاصل آنکه بيش از شش ميليون آمريکائی به دليل آنکه مجرم شناخته می شوند از حق رای، حق دريافت حقوق بيکاری و ديگر خدمات اجتماعی محرومند. در واقع ستمملی و تبعيض عليه سياهان امروز از اين طريق صورت می گيرد. اين فقط يکی از گسلهای اجتماعی با پتانسيل انفجارات بزرگ در کشور آمريکاست.

 

گوشهای از نتايج استثمار گلوباليزه يا نئوليبراليسم را می توان در وضعيت مکزيک ديد. 44% از مردم مکزيک در فقر زندگی می کنند و 18 ميليون نفر در فقر شديد و از کمبود مواد غذائی رنج می برند. نسبت به سال 1994 که پيمان نفتا امضاء شد (يعنی سرمايهداری نئوليبرالی گريبان مکزيک را گرفت) حداقل دستمزد 40% سقوط کرده است.5.1 % مردان و 9.4% زنان بدون دستمزد کار می کنند. فرزندان فقرا به جای مدرسه بايد کار کنند. (رجوع کنيد به اسناد ديپلماتيک محرمانهی آمريکا که توسط ويکيليکس منتشر شده است). خدمات دولتی چون آموزش، بهداشت، آب آشاميدنی، برق و گاز و غيره خصوصی سازی شده و از دسترس ميليون ها تن خارج شده است. ميليونها دهقان از روستا به شهر و از مکزيک به آمريکا و کانادا مهاجرت کردهاند. اينان در آمريکا زير فشار فقر به هر درجه از استثمار تن می دهند بطوريکه وضعيت آنان به «بردهگی مدرن» تشبيه شده است. در اين اقتصاد نئوليبرالی تجارت مافيائی مواد مخدر تبديل به اقتصاد مسلط شده است که ميليونها نفر را درگير کرده و ساختارهای دولتي «متعارف» را نيز ازهم پاشانده است. اين وضعيت مکزيک است – کشوری که در واقع حياط خلوت امپرياليسم آمريکا محسوب می شود.

 

سرمايه داری کاملا مرزهای عملکرد «متعارف» را پشت سر گذارده و قانونا از طريق بازيهای مالی چون وصل کردن مواد خوراکی و مسکن مردم به بازارهای سهام (در واقع به قمارخانهها)، تحميل ماليات بردرآمدهای بالاتر تحت عنوان «شرايط اضطراری ملی» (يعنی در خطر قرار گرفتن بانکها و نهادهای مالی)، حذف سوبسيدها و ديگر خدمات اجتماعی و نابودی افسارگسيختهی منابع زيست محيطی چون جنگلها و درياچهها، بی وقفه تصرف و مصادره و غارت می کند. همزمان برای خفه کردن پرولتاريا و ديگر کارکنان جامعه بطور بيسابقه و افسارگسيخته از ابزار تنبيه و کنترل غير اقتصادی استفاده می کند. بطور مثال، تعبيهی  دوربينهای پائيدن دائمی مردم در محلات کار و زندگيشان که انگلستان مقام اول را در اين زمينه بدست آورده است. دولتهای غربی بخصوص آمريکا در هر جا که لازم بدانند «حقوقی» را که قانون بورژوائی به شهروندانشان داده است زيرپا می گذارند. استراق سمع، نفوذ در سنديکاها و جنبشها و صدور حکم ترور افراد آمريکائی که «خائن ملی» شناخته شده اند توسط رئيس جمهور آمريکا، استفاده از سيستم بيومتريک توسط آمريکائيها برای ثبت مشخصات بيولوژيک خارجيهائی که وارد آمريکا می شوند و همچنين استفاده از آن در گلوگاههای ورودی شهرهای افغانستان و مرزهای پاکستان و عراق، تعبيهی دروازههای «اشعهی ايکس» که حتا امحاء و احشاء بدن را نشان می دهند که در حال حاضر در برخی فرودگاهها بطور آزمايشی استفاده می شوند اما براحتی قابل تعبيه در گلوگاههای بين شهری اند – همه و همه تبديل به جزئی لاينفک از عملکرد دموکراسيهای غربی شده است. تشديد نژادپرستی، ستمگری ملی، و مردسالاری و پدرسالاری، تاريک انديشی دينی و به راه انداختن نزاعهای قومی نيز مکمل زرادخانهی امنيتی امپرياليستها و مرتجعين در چنين شرايطی است.

 

حدت يابی تضادها در درون امپرياليستها

 

با اين حال بحرانی که سرمايهداری با آن دست به گريبان است بحرانی نيست که فقط با «خوردن» پرولتاريا و ن
بودی محيط زيست حل بشود. اين بحرانی است که از حرص و آز ذاتی و غيرقابل کنترل سرمايه به توليد سودآورتر برمی خيزد و به ناچار به رقابت ديوانهوار سرمايههای مختلف در ابعاد جهانی دامن می زند. سرمايهها نيز بايد همديگر را بخورند! تا بحران سرمايه حل شود. اين ديناميک، به آشوب در ميان خود سرمايهداران و دولتهايشان نيز دامن می زند. در نتيجه، جايگاه ابرقدرتی آمريکا و موقعيت دلار در اقتصادی جهانی نه تنها با عروج قدرتی چون چين به عنوان دومين اقتصاد جهان به چالش کشيده شده است بلکه آشوب در درون هيئت حاکمه آمريکا نيز گسترش يافته است.

 

ظهور حزب چاي(تي پارتی) در آمريکا که بخشی پُر نفوذ در حزب جمهوريخواه است و جناح رقيب را تهديد به حل و فصل امور از «طريق جنگ داخلی» می کند از آثار اين وضعيت است. هدف حزب چای ايجاد تغييرات جدی در شکل حاکميتِ بورژوازی آمريکا و حتا تغيير قانون اساسی آن است. در واقع فشار ضرورتهای اوضاعی که امپرياليسم آمريکا در آن گير کرده، تضادها و شکافهای درون هيئت حاکمهی آمريکا را از حالت متعارف خارج کرده و آنها را تا آستانهی صفآرائی خصمانه در مقابل هم پيش برده است بطوريکه تضادهای درونی تبديل به نقطه ضعف و شکنندهی مهمی در وضعيت امپرياليسم آمريکا شده است. بخش بزرگی از اين تضاد در عرصهی ايدئولوژيک بازتاب می يابد زيرا حزب چای بطور جدی به دنبال ايجاد جامعهای «ايمانی» يعنی ادغام دين در دولت  است. هستهی مرکزی حزب چای را مسيحيان فاشيست که در دوران بوش در ائتلاف با «نئوکان ها» به قدرت رسيدند تشکيل می دهد. حزب چای تنها حزب حاکم است که مدعی است درمان دردهای جامعهی آمريکا فقط از طريق راه حل های «افراطی» ممکن است و حتا از واژهی «بازسازی انقلابی» استفاده می کند. اعضای اين حزب مسلحاند و ابائی ندارند از گفتن اينکه در صورت لزوم برای «بازسازی انقلابی» جامعه دست به اسلحه نيز خواهند برد. اين حزب برای بسيج تودههای مردم (از اقشار پائين سفيدها و حتا آفريقائی تباران و مهاجرين لاتين آمريکائی) همچون هيتلر از ادبياتی پوپوليستی سود می جويد.

 

پيروزی آمريکا در «جنگ سرد» و تبديل آن به يگانه ابرقدرتِ امپرياليستی جهان بهيچوجه مشابه پيروزی آن در جنگ جهانی دوم نبود. پيروزی در «جنگ سرد» در واقع آغاز سراشيب آن بود. نقشه «خاورميانه بزرگ» و «جنگ عليه ترور» نه تنها آمريکا را تبديل به ابرقدرت بيرقيب در جهان نکرد بلکه آن را تبديل به امپرياليست مقروضی کرد که نقش پليس بينالمللی را با بيرحمی برای حفظ نظام جهانی سرمايه داری بازی می کند. آمريکا نه تنها نتوانست نظم جهانی نوينی را بر جای نظم جهانی قبل از فروپاشی شوروی بنشاند بلکه موقعيت بلامنازع آن مورد ترديد و چالش قدرت های امپرياليستی ديگر و قدرتهای جديد ديگر چون چين است.

 

2-       آشوب بزرگ در غرب 

 

امپرياليسم آمريکا در شرايطی به سراشيب تند افتاده است که قدرت امپرياليستی ديگری امکانِ جايگزينی آن را ندارد. هرچند قدرتهای ديگر اقتدار آمريکا را به چالش می گيرند اما هيچ يک قادر نيستند آنطور که پس از جنگ جهانی دوم خودِ آمريکا جای امپراتوری ورشکسته و متزلزل بريتانيا را گرفت و با اقتدار جهان سرمايه داری را بازسازی و هدايت کرد چنين نقشی را ايفا کنند. تمام دولتهای اتحاديه اروپا منجمله آلمان بر روی دريای قرض شناورند در حاليکه برای ممانعت از ورشکستگی آمريکا بايد آستينها را بالا بزنند زيرا نظام جهانی – بخصوص در بيست سال گذشته – آنچنان درهم تنيده شده است که سقوط اقتصادی آمريکا کل نظام اقتصادی جهان را تهديد می کند.

   

بحران مالی 2008 که با تزريق چند تريليون دلار به نهادهای بانکی و مالی «آرام» شده بود يکبار ديگر در شکل عجزِ شماری از دولتهای اروپايی در بازپرداخت بدهيهای خود و نزديک شدن قروض آمريکا به سقف حد نصاب تعيين شده توسط دولت سربلند کرد (به مقالهی سايهی سنگين بحران در همين شماره حقيقت رجوع کنيد)
. هر دو واقعه، جهان سرمايهداری را تکان داد زيرا ثابت کرد که بحران نه تنها تخفيف نيافته بلکه هر لحظه می تواند در ابعادی عظيمتر منفجر شود.

 

تحميل طرحهای رياضتکشی به اسپانيا و يونان از سوی صندوق بين المللی پول و اتحاديه اروپا تحت نام ضرورتی برای نجات وحدت مالي يورو (که بطور جدی به مخاطره افتاده است) زمين لرزههای اجتماعی بزرگی در اسپانيا و يونان به بار آورد و مشروعيت دموکراسيهای حاکم را به زير سوال کشيد.

 

شورشهای ضد سرمايهداری در ابعاد جهاني

 

پس از خيزشهای انقلابی در تونس و مصر و سرنگونی رژيمهای به ظاهر با ثبات در اين کشورها، پايتختهای اروپائی شاهد اعتراضات خيابانی جوانان و بيکاران و زنان عليه نظام رياضت کشی سرمايهداری بودند. اين جنبشها در قلب اروپا همان اندازه «غير منتظره» بودند که «بهار عربی». خيزش مردم کشورهای عرب که امروز گلوی رژيم چهل سالهی سوريه را در دست می فشارند، منبع الهام بخشِ بزرگی برای جوانان اروپا و ساير نقاط جهانِ غرب بود. روز 15 مه 2011 پس از صعود نجومی بيکاری در اسپانيا جنبشِ «خشم» جوانان که از جنبش ميدان تحرير مصر الهام می گرفت ميدان خورشيد در مادريد را به اشغال درآورد. اعلام موضع و پيامهای معناداری در اطراف ميدان به اهتزاز درآمد: «بيخانمان- بيکار- بيآينده-  و نترس»، «سيستم از کار افتاده – پيام از انقلاب اسپانيا». همزمان جوانان آنارشيست در ميدان باستيل پاريس در حمايت از «انقلاب اسپانيا» شعار «انقلاب اروپا» را به اهتزاز درآوردند. به فاصلهی کوتاهی پس از اسپانيا، جوانان و گروههای معترض در يونان در پاسخ به طرحهای بيشرمانهی رياضت کشی که اتحاديه اروپا و صندوق بينالمللی پول به يونان تحميل کردهاند ميدان سينتاخما در آتن را به اشغال درآوردند. در ميان جوانان و کارگران و دانشجويان اسپانيائی و يونانی بحث و مناظرهی داغی بر سر لزوم تغييرات بنيادين و امکان آن و چگونگی انجام آن به راه افتاده است. اين واقعه بخصوص در اسپانيا مهم است زيرا تا پيش از آن بحث در مورد ساختار قدرت سياسی در کشور از طرف احزاب راست و حتا چپِ رسمی ممنوع بود. آنچه در ميان جوانان اسپانيا قابل توجه است رد جسورانهی اين ايده است که گويا می توان تغييرات بنيادين در نظام موجود را بدون کسب قدرت سياسی به روش انقلابی، بدست آورد.

 

لندن در روزهای آخر تابستان شاهد درگيريهای گستردهی ميان جوانان محلات فقير و پليس بود (گزارش آن را در همين شماره حقيقت بخوانيد). شورش محرومين در لندن به لحاظ ترکيب شرکت کنندگان با اسپانيا و يونان متفاوت بود. در اينجا نيز همان «بي کاران و بيآينده گان» بودند اما اغلب از مهاجرين آفريقائی و آسيائی که نسبت به «بيکاران و بيآيندهگان» سفيدپوستِ اروپا در طبقات پائينتر نظام سرمايهداری زندگی می کنند و هرگز از «تنبيهات» غيراقتصادی نظام سرمايهداری در امان نيستند. هر چند در مادريد و آتن نيز جوانان از گاز اشکآور نيروهای سرکوب در امان نبودند اما در لندن 3 هزار نفر متعاقب شورش جوانان عليه جنايات پليس دستگير و به زندانها طولانی محکوم شدند – دو تن از آنان به 4 سال زندان به اتهام «تشويق مردم به ارتکاب جرم»! در حاليکه مدت محکوميت برای جرائمی چون تجاوز و آدم دزدی کمتر از اين است. (به نقل از «جنگ طبقاتی عريان» از سرويس خبری جهانی برای فتح. 22 اوت 2011)

 

اعتصاب غذای زندانيانِ يکی از مخوفترين زندانهای آمريکا (در خليج پليکان از ايالت کاليفرنيا) و پيوستن هزاران زندانی 13 زندان ديگر را می توان يکی از نشان
های آغاز شورشهای اجتماعی مهم در آمريکا دانست. زيرا وجود 2.3 ميليون نفر زندانی و چند ميليون تعليقی و آزاد به قيد ضمانت و خانوادههای آنان يعنی چند ده ميليون نفر! بعلاوه وجود اين تعداد زندانی بطور عينی يعنی ادامهی بردگی سياهان به شکلی ديگر که تاريخا در آمريکا سرچشمهی بيداری و مقاومت اقشار مترقی و جوانان بوده است. مقاومت در مقابل سرکوب پليسی تبديل به جنبشِ اجتماعی مهمی شده است که نه فقط اقشار محروم گتوهای آمريکا بلکه اقشاری از روشنفکران و هنرمندان را نيز در بر می گيرد. پديدهی ديگری که بخشی از نمای گسترشيابندهی مقاومت جوانان عليه نظام است شکلگيری «فلَش ماب»هاي** سياسی و اجتماعی است. اين پديدهی جديدی از اعتراضات جمعی است که بورژوازی را «زهره تَرَک» کرده است زيرا به آسانی می تواند تبديل به شکلی از تدارک برای قيام سراسری عليه دولتها شود.

 

تودهها بر می خيزند و دولتها را به چالش می گيرند. ترس همراه با توهم در مورد «دموکراسی برای همه» فرو می ريزد. سرکوب پليسی و خفقان، قوانين و دادگاهها و زندانها در تکاپويند تا از نظام سرمايهداری حفاظت کنند. بطور عينی واضح است که اکثريت مردم جهان منجمله آنان که در «دل هيولا» زندگی می کنند هيچ آيندهای در اين نظام ندارند.

 

3-       آشوب بزرگ در نظام سرمايهداری عاليست اما جنبش کمونيستی کماکان به مويی بند است

 

اغلب جنبشهای سياسی و اعتراضی که امروز در نقاط مختلف جهان سربلند می کنند اسير ديدگاه سياسی و ايدئولوژی طبقات ميانياند که مختصات آن ناباوری به امکان انقلاب از طريق سرنگونی انقلابی دولتهای حاکم و باور به امکان دست يابی به برخی حقوق در چارچوبهی نظامهای حاکم است. اين ديدگاه نه فقط توسط سخنگويان و نمايندگان فکری طبقات بورژوا و خرده بورژوا فرموله می شود بلکه نيروهای انقلابی شکست خورده نسل قبل نيز حامل همين ديدگاه سياسی و ايدئولوژيک هستند.

 

هرچند خيزشهای سياسی در خاورميانه (منجمله ايران) و جنبشهای جوانان و جنبشهای ضد سرمايهداری رياضت کشی در اروپا دچار اين معضلاند اما منافع عميق مردم درگير در اين جنبش ها و خيزشها در گرو سرنگونی سرمايه داری و استقرار جامعهی سوسياليستی است. سرمايهداری برای چند ميليارد تن از مردم اين جهان دهشتی روزمره است. اين چند ميليارد پايهی اجتماعی درک و جذب برنامهی انقلاب سوسياليستی با هدف استقرار کمونيسم در سراسر جهاناند و دهها ميليون تن آنان بالقوه سربازان آگاه و استوار و جسور جنگهای انقلابی برای تحقق انقلابهای سوسياليستی نويناند. حتا اقشاری که تحت استثمار سرمايهداری نيستند و يا تحت استثمار شديد آن نيستند نيز عليه نظام سرمايهداری به پا می خيزند زيرا توسعهی پرُ هرج و مرج سرمايهداری موقعيت اقشار غيرپرولتری را نيز بيثبات و مخاطرهآميز می کند، محيط زيست را از ميان می برد، روابط اجتماعی ميان مردم را مملو از نژادپرستی، ستمگری ملی و جنسيتی و غيره می کند. حرکت سرمايهداری بطور عينی آلترناتيو ديگری را می طلبد و جز کمونيسم آلترناتيو ديگری نيست. همين حقيقت عينی پتانسيل جذب بسياری از افراد اقشار و طبقات غيرپرولتری به سوی اتحاد با برنامهی انقلاب پرولتری را فراهم می کند. سوال اينجاست که اين پتانسيلها را چگونه بايد متحقق کرد؟ و چه جريانی بايد آن را متحقق کند؟

 

ضرورت به ميدان آوردن آلترناتيو کمونيستی – تنها راه نجات اکثريت مردم جهان – با اضطرار خودنمائی می کند اما جنبشِ کمونيس
ی بينالمللی نيز از زمان احيای سرمايهداری در چين (1976) وارد «دوران گذاری» شد که هم جادهی نابودی در مقابلش است و هم جادهی شکوفائی بينظيرش. اين دوران گذار با افت و خيز در جريان است اما هنوز از پيچی که بايد گذر کند و سمت روشنی را بگيرد عبور نکرده است. هنوز نقطه عطف ضروری را از سر نگذرانده است. اين آن جنبهی منفی در اوضاع عينی است زيرا وضع جنبش کمونيستی را نيز بايد بخشی از اوضاع عينی محسوب کرد. بورژوازی بينالمللی در گرداب مشکلات جدی دست و پا می زند اما ضعف و عقب ماندهگی جنبش کمونيستی – به لحاظ تئوريک و عملی – و فقدان جنبشهای کمونيستی انقلابی در اکثر کشورهای جهان عامل مساعدی برای بورژوازی بينالمللی و عامل منفی برای اکثريت مردم تحت ستم و استثمار جهان است.

 

نيروهای اين جنبش بسيار کم و تئوريهای رايج در اين جنبش ابزار درست و دقيق برای تحليل و ارزيابی از اوضاع و ترسيم راه پيشروی انقلابی به سوی انقلابهای سوسياليستی نيستند. همانطور که در مقالهی «کمونيسم بر سر دوراهی: شکوفائی يا پژمردگی» گفتيم: «جنبش كمونيستی بين المللی در موقعيت خطير و دشواری قرار گرفته است. … جنبش كمونيستی صرفا به جنبش مقاومت بدل شده و به جای ارتقاء جنبشهای مقاومت مردمی به يک جنبش انقلابی برای سرنگونی دولتها و استقرار جوامع رهائيبخش نوين، خود تبديل به يک جنبش مقاومت ديگر شده است. … ديگر صحبتی از افق پيروزی بر دولتهای ارتجاعی و كسب قدرت سياسی برای تغيير نظام اجتماعی نيست. اکنون با اوضاعی روبرو هستيم که جنبش های انقلابی و انقلاب ها با هزار زحمت، تلاش و سختی آغاز می شوند، اگر سركوب نشوند در نيمه راه متوقف شده و  به كسب خرده ريزهايی از نظام سرمايه داری راضی می شوند. …» (حقيقت شماره 49)

 

همين موقعيت مانع از آن می شود که جريانات و احزاب موسوم به احزاب کمونيست (که اغلب کمونيست نيستند) بتوانند در جنبشهای اعتراضی گسترش يابنده دخالتگری کرده و راهی انقلابی در مقابل اين جنبشها بگذارند و پتانسيل حقيقی اردوی هيچ بودگانِ جهان را متحقق کنند.

 

 در مقابل اوضاع وظايف حزب ما چيست؟

 

يکی از مهمترين وظايف ما و همهی کمونيستهائی که اين معضل را تشخيص می دهند آن است که بطور اضطراری به اين وضعيت خاتمه دهند. ابتدائيترين گام در اين راه ترويج و فراگير کردن تئوری های کمونيستی سنتز نوين  است که باب آواکيان (صدر حزب کمونيست انقلابی آمريکا) موفق شده، از طريق جعبندی از تجارب دولتهای سوسياليستی (دولتهای ديکتاتوری پرولتاريا) در شوروی و بخصوص چين سوسياليستی، فراهم آورد و پروژهی انقلاب کمونيستی را روشنتر، معتبرتر و صحيحتر از هر زمان ارائه دهد. بدون الگوئی که سنتز نوين از جامعهی سوسياليستی آينده و معضلات رسيدن به آن، راه حل آنها و ادامهی راه برای استقرار نظام کمونيستی به جای نظام سرمايهداری در جهان ارائه می دهد ما قادر به نوسازی جنبش کمونيستی و تبديل آن به قطبی قدرتمند در ميان دهها ميليون نفر از مردم تحت ستم و استثمار جهان که برخاستهاند و با اضطرار بر دروازههای سرمايهداری می کوبند تا برج و باروی آن را به پائين کشند، نخواهيم شد.

 

تدارک و هدايت انقلاب در ايران وظيفهی مرکزی ماست. با در دست داشتن سلاح سنتزنوين بايد از طريق تبليغ و ترويج و کارزارهای مبارزاتی، کمونيسم انقلابی و هدف انقلاب سوسياليستی و استقرار دولت ديکتاتوری پرولتاريا را تبديل به قطب با نفوذی در ميان تمامی اقشار و طبقاتی که پا به ميدان مبارزه گذاشته اند بخصوص در ميان جوانان و زنان و اقشار پرولتری جامعه کنيم و در خدمت به تسريع اوضاع انقلابی جنبشهای سياسی انقلابی به راه اندازيم. بايد  از بحرانهای مکرری که سربلند می کنند استفاده کرده و در هر موج  بخشی از مردم را آگاه و سازماندهی کنيم. بطور خلاصه، وظيفهی امروز ما تسريع فرآيندی است که ميليونها تن از کارگران، زنان و جوانان، معلمان و پرستاران، زحمتکشان شهر و روستا انقلابی شوند. منظورمان از انقلابی شدن اين است که نه تنها خواهان برچيدن نظام سياسی، ايدئولوژيک، اقتصادی و اج
تماعی حاکم باشند بلکه خود نيز در اين فرآيند دگرگون شده و به قول مارکس شايستهی حکومت کردن شوند. اين فرآيند نه تنها مستلزم جنگ عليه حاکمان است بلکه شامل مبارزه عليه افکار بورژوائی غالب  در ميان تودههای مردم نيز هست.

 

حزب ما با وجود نيروی اندکی که دارد بايد با خلاقيت و ابتکار عمل و با استفاده از کليهی ابزاری که در دسترس دارد و با کمک متحدينش اين وظيفه را بطور منظم اما با تعجيل پيش برد. بايد با فعاليت خستگيناپذير اقشار فزايندهای از تودههای طبقات پرولتری و زحمتکش جامعه را در پيوند با اقشار ديگر تبديل به لشگری انقلابی کنيم تا بتوانيم در شرايط ضعف و درماندهگی فزايندهی مرتجعين حاکم در ايران و امپرياليستها اين لشگر انقلابی را برای درهم شکستن دستگاه دولت و کسب قدرت سياسی و استقرار جامعه نوين رهبری کنيم.

 

————

*توفان کامل: Perfect storm

 اين واژه برای توصيف واقعه يا وضعيت وخيمی به کار می رود که در نتيجه گردهمائی استثنائی چندين شرط متفاوت اما مرتبط به کارکرد يک سيستم بوجود می آيد. اين واژه برای اولين بار برای توفانی که در سال 1997 در آمريکا رخ داد استفاده شد: تلاقی چندين عامل مربوط به هوا که ترکيب شده و «توفان کامل» بوجود آورد. مثلا هوای گرم برخاسته از يک سيستم هوائی با فشار پائين از يک سو و از سوی ديگر وزيدن هوای خنک و خشک توليد شده  توسط سيستمِ فشار بالا و ديگری رطوبت فراهم شده توسط گردباد گريس.

**فلش مابFlash Mob

عدهی زيادی با شبکه بندی از طريق تلفن و اينترنت به ناگهان و همزمان در نقاط پرتردد شهرها حضور يافته و دست به عمل اعتراضی می زنند.

دسته‌ها:مريم جزايرى