خانه > بهرام رحمانی > رضا مقدم در راه دادگاه انقلاب اسلامی!

رضا مقدم در راه دادگاه انقلاب اسلامی!

اکتبر 10, 2011

bahram.rehmani@gmail.com 

 

حدود سه هفته است که محفل رضا مقدم – ایرج آذرین، همه مبارزات «کارگری سوسیالیسی؟!» پیگیر و بی وقفه خود را علیه دشمن شان، یعنی بهرام رحمانی متمرکز کرده اند و در این راه، افسارگسیخته و هیستریک هر آن چه که در فرهنگ فرقه ای و محفلی شان است، نثار من کرده اند.

این محفل که به اندازه سرنشینان یک مینی بوس بین شهر و روستا هم نیست، ترمزشان بریده و در این سه هفته، چهارده فحش نامه علیه من منتشر کرده اند و در لابلای ای فحش نامه هایشان، سازمان ها و احزاب چپ و کمونیست را نیز از فحاشی های خود بی نصیب نگذاشته اند.

به این ترتیب، این محفل، یک کمپین بیمارگونه و مالیخولیایی علیه من راه انداخته اند. نوشته ها و جواب هایی که در وبلاگ قادر صنعتکار (ایرج آذرین)، به حدی کثیف و چندش آور است که دیدن و خواندن آن ها، حال انسان را به هم می زند.

کمپین تازه این محفل علیه من، از آن جا آغاز شده که من در مقابل تهاجم آن ها به بهروز خباز و توطئه گری در کمیته هماهنگی و کومه له تی وی، از آزادی بیان و اندیشه و حرمت انسانی بهروز خباز دفاع کرده ام. در واقع همین دفاع من از یک فعال کارگری شناخته شده، بهانه ای شد تا این محفل کمپین گسترده تازه ای را علیه من راه بیاندازند. هم اکنون سایت این ها، به طور روزانه با فحاشی علیه من تزئین می گردد. در حالی که حدود ده هفته است کارگران پتروشیمی ماهشهر، برای گرفتن حق خود از سرمایه داران و دولت آن ها، اعتصاب کرده اند، هنوز هم یک اطلاعیه خشک و خالی در دفاع از آن ها منتشر نکرده است.

من در مقابل این کمپین وسیع و هیستریک این محفل، سه مطلبی را که در سال 2008 در نقد این محفل و در جواب به اقدامات پلیسی و توطئه گرانه شان علیه کمیته هماهنگی… و دانش جویان آزادی خواه و برابری طلب که در زندان بودند با مقدمه های کوتاهی در جواب به فحاشی های اخیر، منتشر کرده ام. اما هر بار با فحاشی های جنون آمیز این محفل روبرو شده ام.

هنگامی که گفته می شود محفل ایرج آذرین – رضا مقدم، کار پلیسی و توطئه گرایانه می کند، حقیقتی غیرقابل انکار است. این محفل به دلیل این که دکانش رونقی ندارد و هر روز مشتری هایش کم و کم تر می شود به جای این که دلایل انزوایشان را بررسی و پیدا کنند چشم خود را بر واقعیت ها بسته اند و عنان گسیخته به فحاشی و لجن پراکنی های خود علیه سازمان ها و احزاب چپ و فعالین جنبش کارگری کمونیستی از جمله من ادامه می دهند. این محفل، علاوه بر راه انداختن سریال های فحاشی خودزنی سیاسی علیه من، دنبال مرجعی نیز می گردند که فحش نامه هایشان را در یک پرونده به آن تقدیم کنند و از این طریق، رحمانی را به پای محاکمه و زندان و شکنجه و اعدام بکشانند.

رضا مقدم که به جنون «خودبزرگ بینی» کاذب دچار است کلیه مرزهای اخلاقی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی را پشت سر خود ویران کرده و در آخرین فحش نامه اش علیه من، که در مورخه پنجم اکتبر 2011 خود، تحت عنوان «راه مقابله با پرونده سازی بهرام رحمانی ها»، انتشار داده، نوشته است:

«… ما بزودی نامه ای برای کانون نویسندگان در ایران خواهیم نوشت و توضیح خواهیم داد که همانطور که آنها حرمت و شخصیتشان در ایران از بهتان و پرونده سازی کیهان و شریعتمداری مصون نیست در خارج کشور هم اتحاد سوسیالیستی کارگری و فعالینش از اتهامات و پرونده سازی بهرام رحمانی که عضو کانون نویسندگان ایران در تبعید است مصون نیست. باید امیدوار بود تا این راه نتیجه دهد و به اتهامات جدیدتری علیه اتحاد سوسیالیستی کارگری و فعالینش نیانجامد.»

این که رضا و محفل شان در تلاشند پای کانون نویسندگان ایران و کانون نویسندگان ایران در تبعید را به این سناریوهای کثیف و پلیسی و غیراخلاقی خود بکشانند، در حالی که فعالیت های مستقل من ربطی به هیچ نهاد و جریانی ندارد. اما این تلاش رضا مقدم، تنها گوشه دیگری از توطئه های پلیسی محفل شان علیه من است.

رضا مقدم، باید بداند این تشکل های دمکراتیک نویسندگان ایران در داخل و خارج کشور، که در دفاع از آزادی بیان، قلم و اندیشه بر علیه سانسور و اختناق حکومت اسلامی مبارزه می کنند، دادگاه نیستند و زندان و بازجو هم هم ندارند. مهم تر از همه، در فحاشی های فرقه ای نیز نه دخالتی دارند و نه اهمیتی می دهند. رضا و فرقه شان خیلی آرزو دارند که این تشکل ها جوابی به آن ها بدهند؛ اما خیال رضا را راحت کنم که این آرزوشان هرگز برآورده نخواهد شد.

اما من توصیه دیگری به رضا دارم. پیشنهاد من این است که او در پس کوچه ها و سرگردان، به دنبال مرجعی برای شکایت علیه من نگردد. به دلیل این که او بیش از این سرگردان نشود؛ بی خود و بی جهت در خانه های اشتباهی نزند، مستقیما راهی دادگاه انقلاب اسلامی حکومت اسلامی شود و پرونده ای را که با این فحش نامه هایشان علیه من درست کرده اند تحویل یکی از حاج آقاهای این دادگاه بدهد. مطمئن باشد که بلافاصله حکم اعدام مرا صادر خواهند کرد و از پلیس اینترپول نیز خواهند خواست مرا دستگیر کنند و برای اجرای حکم اعدام تحویل حکومت اسلامی بدهند. اما به دلیل این که این سناریوی پلیسی چندان عملی نیست و اگر رضا می خواهد از شکایت خود نتیجه عملی زودتری بگیرد بهتر است آدرس نزدیکان من در ایران را به دادگاه انقلاب بدهد تا مامورین وزارت اطلاعات حکومت اسلامی، فورا آن ها را گروگان بگیرند تا مرا وادار سازند قلم ام را زمین بگذارم؟! آن وقت شادی و سرور و هلهله رضا و محفل شان فضای غارشان را پر خواهد کرد!

هم چنین رضا، اگر حافظه تاریخی خود را از دست نداده است باید بداند که همین آقای زرافشان که هم اکنون نیز عضو هیت دبیران کانون نویسندگان ایران هم است همان دوره که دانش جویان آزادی خواه و برابری طلب دستگیر و زندانی شدند، با شهامت وکالت آن ها را پذیرفت و از آن ها دفاع کرد. در صورتی که او و ایرج در همان موقع سخنان وزیر اطلاعات جمهوری اسلامی علیه دانش جویان دربند را تایید کردند؛ موقعیت امنیتی آن ها را به خطر انداختند و با این کارشان، اعمال و همکاری های طیف توده ای – اکثریتی با حکومت اسلامی را در سال های اوایل انقلاب 57، بار دیگر در افکار عمومی زنده کردید.

این محفل، همواره علیه من و دیگر مخالفین خود، به توطئه های پلیسی آشکار و نهان متوسل مشغول است؛ آن ها هفته گذشته حتی به فیس بوک من مانند ارتش سایبری سپاه هجوم آوردند و در طول چند ساعت مطالبی که شایسه خودشان است نوشتند. این ها با امیل های مختلف برای نزدیکان من امیل های زشت و شنیع و دروغ می فرستند و…

مادام که رضا می خواهد از من به کانون نویسندگان ایران شکایت ببرد خبر «خوشی؟!» هم به او بدهم. این خبر «خوش؟»، این است که چند روز پیش مامورین امنیتی حکومت اسلامی، محسن حکیمی، عضو هیئت دبیران کانون نویسندگان ایران و فعال کارگری را همراه با چند روزنامه نگار دستگیر کرده اند، می توانید در این مورد به اطلاعیه کانون نویسندگان ایران در تبعید مراجعه کنید. شما که چند سال پیش دشمنی خود با محسن حکیمی به اوج رسانده بودید و به او شورای نگهبان حکومت اسلامی خطاب می کردید اکنون فرصت خوبی است که پرونده او را هم سنیگین تر کنید و فرصت را از دست ندهید!

این موضع رضا و محفل شان، آشکارا جز یک عمل پلیسی و نفرت پراکنی چیز دیگری نیست؟ هر انسان بی طرفی که این فحش نامه های سریالی رضا و محفل شان  را می خواند از خود سئوال می کند چرا این محفل تا اندازه به منجلاب سیاسی سقوط کرده است؟ چرا این محفل، این قدر بی اخلاق و بی پرنسیب است؟ چرا این محفل، به اندازه ارگان های کاغذی و اعضایش این همه کمپین فحاشی علیه بهرام رحمانی راه انداخته است؟ چرا این محفل، تمام کار و زندگی خود را تعطیل کرده و تنها هم و غم شان پرونده سازی، پچ پچ کردن و دروغ بافی، ترور حرمت و انسانیت فعالین جنبش کارگری کمونیستی به ویژه بهرام رحمانی شده است؟ سئوال دیگر این است که بهرام رحمانی، چه قدرتی دارد که پایه های این محفل را چنان به لرزه درآورده است که سرمداران فرقه شان این چنین به خیابان ها ریخته اند، به سر و کله همدیگر می زنند، زار می زنند، فحاشی می کنند و به شیشه های پنجره های همسایه ها سنگ می زنند؟

همین که تمام نیروی خود را بر علیه یک نفر بسیج کرده اید، خودبه خود حقیر بودن این محفل و ظرفیت های بالای پرخاشگری آن را به نمایش می گذارد! از این رو، با چنین محافل و فرقه ها نمی توان با زبان و فرهنگ سیاسی سخن گفت. این حرکت های هیستریک، نشان دهنده درماندگی و ضعف آن هاست!

موقعی که من با صدای بلند می گویم ایرج آذرین و رضا مقدم، توطئه گر و مخرب و ویران گرند یک تهمت و افترای قلمی نیست، بلکه واقعیت های غیرقابل انکاری هستند که صدها شاهد زنده و اسناد در مورد توطئه های آن ها موجود است. در این جا، نمونه وار به ویران گری های رضا و ایرج اشاره می کنم: ویران گری در حزب کمونیست ایران در سال های 1988 تا 1991؛ ویران گری در هفته نامه ایران تریبون در سال های 93 و 94؛ ویران گری در حزب کمونیست کارگری در سال 99؛ تفرقه و خراب کاری در میان دست کم بیش از صد عضو و کادری که در سال 99 از حزب کمونیست کارگری جدا شده بودند؛ توطئه علیه کمیته هماهنگی…، توطئه در سال 2008 علیه من در حزب کمونیست ایران؛ تهدید حزب کمونیست ایران؛ توطئه و هم جهتی با اتهامات وزارت اطلاعات بر علیه حدود 50 فعال دانش جویان آزادی خواه و برابری طلب که در سال 1387، زیر شکنجه های مامورین وزارت اطلاعات حکومت اسلامی بودند؛ نقش ویران گری رضا در فدراسیون شوراهای پناهندگان و مهاجرین ایرانی در سال 2007، و اکنون نیز توطئه شان برای به میان کشیدن پای کانون نویسندگان ایران و کانون نویسندگان ایران در تبعید به میان توطئه های خود و…

فحاشی به سازمان ها و احزاب چپ و نیروهای فعالی جنبش کارگری کمونیستی. برای مثال، چند سال پیش هنگامی که نیروهای چپ در راستای وحدت و نزدیکی حرکت می کردند موضع ایرج آذرین برای جلوگیری از اتحاد و نزدیکی نیروهای چپ و کمونیست، چنین بود: «آن چپ قدیم، آن چپی که در انقلاب بهمن ظاهر شد، دوره اش به سر رسیده است. یک چپ جدیدی باید شکل بگیرد…»؛ «از طرف دیگر، سوسیالیسم در عرصه جهانی، بعد از آن عقب نشینی ای که با فروپاشی شوروی به آن تحمیل شد، هنوز خود را باز تعریف نکرده و ترندهای جهانی سوسیالیست وجود ندارد…» این سخنان او، بعدا با عنوان «ستارگان مرده»، یعنی همه سازمان ها و احزاب چپ ایرانی مرده اند، منتشر شده است عمیقا سیاست های تفرقه اندازانه و انحلال گرایانه و نفی گرایانه و ضدسوسیالیسیتی او را نشان می دهند.

هنگامی که خاتمی در قدرت بود؛ ایرج آذرین در مخالفت با نیروهای چپ و کمونیست، حتی شعار سرنگونی حکومت اسلامی را زیر سئوال برد. او، از موضع راست در «چشم انداز و تکالی
ف» اش، در صفحات 94 و 95، می نویسد: «… مشخصه اصلی چپ رادیکال «سرنگونی خواهی» اوست. برخلاف جناح سازشکار چپ که از رفرم های سیاسی دوم خرداد پشتیبانی می کنند، استراتژی چپ رادیکال در قبال دوم خرداد تاکید بر شعار «سرنگونی» است.» در همین جا موضع خود ایرج، چنین است: «… بررسی دقیق تر محتوای سیاسی «سرنگونی خواهی» چپ رادیکال نشان می دهد که چنین تاکتیکی در قبال دوم خرداد و وضعیت سیاسی حاضر ایران در پایه ای ترین سطح به این حکم مبتنی است که رژیم جمهوری اسلامی اساسا رفرم پذیر نیست…»

در واقع، ایرج آذرین بر عقیده بود که حکومت اسلامی رفرم پذیر است و باید دست بر روی دست گذاشت و منتظر نتایج رفرم های آن شد! بنابراین، همین مواضع راست و سازش کارانه ایرج و محفل شان در مقابل رفرم های دولت خاتمی (کدام رفرم ها؟)، به حدی ایرج را شیفه کرده بود که او حتی خواهان کنار گذاشتن شعار سرنگونی از سوی چپ رادیکال شد و به این شدت تمایل سیاسی و نزدیکی خود را با رفرم های دولت خاتمی بروز داد!

من در این جا، قصد نقد سیاست های راست ایرج را ندارم و نیازی هم به این مساله حس نمی کنم. فقط خواستم با این چند فاکت خصومت و دشمنی ایرج با نیروهای چپ رادیکال سرنگونی طلب و نیروهای کارگری کمونیستی که شعار سرنگونی حکومت جهل و جنایت اسلامی را نه به عنوان یک شعار استراتژیک، بلکه به عنوان یک شعارها اصلی و مهمی تاکید می ورزند.

همین سیاست ها و تکالیف راست و بی عملی که ایرج در مقابل خود و محفل شان قرار داد، مهم ترین عوامل انزوای سیاسی شان است، به طوری که هیچ سازمان و حزب سیاسی چپ این ها را جدی نمی گیرد و حاضر به هیچ نوع همکاری با این محفل نمی باشد. هم چنین این محفل، در تمام عمر خود، در هیچ حرکت اعتراضی و کمپین های سراسری که دست کم در یک دهه اخیر در دفاع از جنبش کارگری ایران و جنبش دانش جویی و زنان راه افتاده حضور نداشته است. اگر چند نفری از آن ها هم جایی حضور پیدا کردند به دلیل تفرقه اندازی و پشت سرگویی و پچ پچ کردن علیه این و آن، کنار گذاشته شدند. بر این اساس، یک وجه مشخصه فرقه ها و محافل، تفرقه افکنی و دروغ گویی و دو به هم زنی و ویران گری است. به علاوه رضا مقدم و ایرج آذرین در محیط زیست و زندگی خود، هم چون غارنشین ها زندگی مخفی دارند و در هیچ جنبشی و حرکتی حضور ندارند.

اما این که چرا محفل ایرج – رضا، این قدر علیه من فحاشی می کنند و به این شکل شنیع پرونده سازی می نمایند، دلایل مختلفی دارد؟ به ویژه آن ها فکر می کنند حدود سه سال پیش و هنگامی که من عضو کمیته مرکزی حزب کمونیست ایران بودم، تلاش توطئه گرایانه آن ها برای پیوستن به حزب کمونیست ایران را بر هم زده ام. بعلاوه «جرایم» دیگر من که پرونده اش در دست محفل آن هاست، این است که چرا من مطالب زیر نوشته و منتشر کرده ام:

بعد از ١٣ آذر ٨۶ و حتی قبل از آن موضوع تعقیب و دستگیری های دانش جویان آزادی خواه و برابری طلب دانشگاه های ایران و به ویژه دانشگاه های تهران، آغاز شده بود. صرف نظر از این که این دانش جویان فعالیت های غلط و درست داشتند و یا به کدام سازمان و حزب سیاسی سمپاتی داشتند، زندانی بودند و در زیر شکنجه قرار داشتند. بنابراین، هر فرد انسان دوست و مخالف حکومت اسلامی، وظیفه خود می دانست از آن ها حمایت کند. هم چنان که ما و بسیاری از افراد و سازمان ها در خارج کشور، با برگزاری تظاهرات و نوشتن مقاله و غیره این اقدام حکومت اسلامی شدیدا محکوم کردند و خواهان آزادی همه زندانیان سیاسی به ویژه این گروه از دانش جویان زندانی شدیم. اما در این بحبوحه، مطلبی بی نام و نشان در سایت نوظهوری به نام «وبلاگ مارکسیم» علیه دانش جویان آزادی خواه و برابری طلب منتشر شد. نوشتن چنین مطلبی علیه آن ها، یک عمل زشت سیاسی – پلیسی بود و از سوی بیرازی از نیروهای چپ و کمونیست محکوم گردید. بنابراین، انتشار مطلب بی نام و نشان وبلاگ «تریبون مارکسیسم» تحت عنوان «وضعیت فعلی و گام های ضروری» که بعدا مچ ایرج آذرین را باز کرد و او نخست انکار نمود اما همین نظر و موضع را هم او و هم رضا، به شکل پررنگ تری تکرار کردند. اصولا برای هر فعال سیاسی و آدم منصف مخالف حکومت اسلامی، چنین عملی زشت و شک برانگیز و سئوال برانگیز بوده و هنوز هم این مساله به قوت خود باقی است.

این اولین بار بود که پس از اعمال پلیسی حزب توده و فدائیان اکثریت، که در چهار پنج سال نخست انقلاب با حکومت اسلامی همکاری کرده و برخی از فعالین سیاسی را در زندان و بیرون از زندان شناسایی کرده و لو داده بودند، چنین اتفاقی می افتاد. بنابراین، این آقایان محترم قدرت طلب نمی توانند با پرخاشگری به من و دیگران، اصل واقعه را پرده پوشی کنند. آن ها می توانستند بدون پرداختن به مساله دانش جویان زندانی، هر بحث و نقدی و فحاشی داشتند به حزب حکمتیست ها و هر جریان دیگری بدهند. اما آن ها طوری علیه دانش جویان زندانی موضع گرفتند که به احتمال زیاد مورد بهره برداری وزارت اطلاعات حکومت اسلامی، علیه دانش جویان آزادی خواه و برابری طلب زندانی، قرار گرفته است…

در همین موقع اختلاف در کمیته هماهنگی… بر سر اساسنامه آن بالا گرفته بود و محفل ایرج – رضا هم به مثابه نیروی فشار، پشت اختلافات بر سر اساسنامه این کمیته، سنگر گرفته بود
و به این بهانه، به نام های مختلف مطلب نوشتند و از بیرون فشار آورند تا در این کمیته انشعاب صورت گیرد. متاسفانه چینن اتفاقی هم روی داد. شاید هم بدون این فشار سیاسی بیرونی، چنین انشعابی رخ می داد. اما عملکرد فرقه ای بر علیه تشکل های فعالین کارگری در داخل کشور و یا در خارج کشور و یا هر تشکل دیگری به هیچ وجه پذیرفتنی نیست و شدیدا محکوم است…

آری گناه من این است که کاغذی بودن و دروغین بودن این محفل را برملا کرده و ماهیت واقعی ان را به قضاوت افکار عمومی گذاشته ام. باز هم با تاکید بیش تری می گویم که این یک محفل و فرقه شکست خورده ای است که به نام کارگر و سوسیالیسم، تا آن جا که قدرتش می رسد دست به توطئه های کثیفی می زند. بین فعالین تشکل های کارگری و دانش جویی و غیره از کانال های مختلف آشکار و نهان تفرقه می اندازد. از این رو، این محفل شکست پشت شکست را تجربه می کند. چرا که از فضایی فعالیت سالم سیاسی را دور شده و به یک محفل پرخاشگر و توطئه گر تبدیل شده است. این محفل اطلاعیه های دروغین به نام کارگران سوسیالیست داخل کشور می دهد در حالی که هیچ کارگر سوسیالیسیتی این ها را نمی شناسد و اگر هم بشناسد و به ماهیت شان پی ببرد به سرعت از آن ها دور می شود. هنگامی که من این واقعیت ها را می نویسم و آینه را در مقابل این محفل قرار می دهم به محض این که سیمای هیولایی و زشت خود را می بیند سرسام می گیرد آینه را می شکند و عربده می کشد و لگد به در و دیوار می کوبد و…

در جوامعی که اختناق و دیکتاتوری حاکم است، متاسفانه محافل و افرادی یافت می شوند که به هر قیمتی به دنبال اسم و مقام و رهبری اند. حالا مهم نیست این نام و رهبری آبرومندانه باشد یا بی آبروئی و شارلاتان. مهم آن است که از هر طریق ممکن مطرح شوند و کسانی را نیز مستقیم و غیرمستقیم وادار سازند درباره آن ها، چیزی بگویند و بنویسند. این نوع محافل به دنبال کسانی هم می گردند که مطیع و گوش به فرمان روسای محفل و فرقه باشند تا آن ها هر آن چه می گویند بدون هیچ گونه تفکری به بازار عرضه کنند. به خصوص آن ها، به دلیل ماهیت فرقه گرایی و محفل گرایی، همواره به شیوه های عقب مانده پلیسی و توطئه گرایانه روی می آورند. آن ها هنگامی که وارد عرصه های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی می شوند به دلیل ضعف گوناگون خود، به ویژه ضعف شخصیتی، قادر به کار و فعالیت سالم و صادقانه نیستند. از این رو، به یاوه گویی و سناریوسازی های سیاه علیه مخالفین خود و تفرقه اندازی روی می آورند. آن ها، در روز روشن، دروغ می بافند؛ لجن پراکنی می کنند؛ تهمت و افترا می زنند تا خودنمایی و جاه طلبی خود را حفظ کنند.

اگر هم در مقابل این نوع فرقه ها و محافل عقب نشینی کنید مانند بیماران مالیخولایی هارتر می شوند و سنگ پراکنی خود را شدت می بخشند. در واقع جایگاه واقعی آن ها، همان غارهای تنگ و تاریکی است که برای خود ساخته اند. به خصوص هنگامی که این نوع فرقه ها و محافل غارنشین به نام کارگر و سوسیالیست دروغ می گویند؛ به شیوه های پلیسی متوسل می شوند و تا آن جا که دست شان می رسد خاک به چشم کارگر و کمونیست می پاشند، باید افشا شوند.

این نوع محافل به دلیل ضعف ها و شکست هایشان از بالا تا پایین به شارلاتانیسم سیاسی روی می آورند و چشم شان را می بندد و دهانشان را باز می کنند و هر چه دل تنگ شان می خواهد به زبان می آورند.

در واقع عملکردهای تاکنونی محفل ایرج – رضا، شبیه عمکردهای گروه هایی است که در ایران، به گروه های فشار معروند.

در روزهای اخیر، بسیاری از رفقا و دوستان فعال جنبش های اجتماعی در داخل و خارج کشور، از طریق امیل، تلفن و حضوری از من سئوال کرده اند که آیا مناسب است مطالبی علیه فحاشی های این محفل بنویسند؟ جواب و پیشنهاد صریح من به آن ها نه بود. در این جا نیز پیشنهاد من به سازمان ها و احزاب و فعالین و نیروهای سیاسی چپ و کمونیست این است که اهمیتی به فحاشی های این محفل ندهند. همان طور که در بالا نیز اشاره کردم بزرگ ترین آرزوی این محفل، این است که نیروهای بیش تری علیه آن ها موضع بگیرند تا اسم شان به زبان ها بیفتد. اما بر خلاف آرزو آن ها، خوشبختانه تاکنون کسی به کمپین فحاشی های این محفل جوابی نداده است. من هم این آخرین مطلب ام است که در افشای ماهیت مخرب و ویران گر این محفل می نویسم. بنابراین، بعد از این، هر چه محفل رضا – ایرج، داد و فغان بیاندازند و به کمپین فحاشی و دروغ بافی ها و توطئه های پلیسی خود علیه من ادامه دهند، کم ترین اهمیتی نخواهم داد.

اما این فرقه مطمئن باشد که هرگز قادر به مرعوب کردن من و دیگر مخالفین خود نیست! و بسیار ضعیف تر و نحیف تر و کوچک تر از آن است که با این تهدیدات، کسی را منزوی کنند. سی و سه سال است که در مقابل یک حکومت جانی و تروریست با سرافرازی ایستاده ام و هم چنان به مبارزه کارگری کمونیستی خود ادامه داده ام و هرگز مرعوب چنین فرقه ها و محافلی نشده ام!

اگر این محفل کاری غیر از پرخاشگری و ویران گری ندارد؛ اگر گارگران ماهشهر اعتصاب کرده اند؛ کارگران افغانی از ایران اخراج می کنند؛ اگر محسن حکیمی، روزنامه نگاران و فعالین جنبش کارگری، جنبش دانش جویی و جنبش زنان، مدافعان محیط زیست، کودکان و غیره تهدید و دستگیر و ز
ندانی می شوند امر این فرقه ها نیست. وظیفه آگاهانه و داوطلبانه سیاسی، اجتماعی و فرهنگی همگان از جمله فعالینی چون بهرام رحمانی است که هم زبان و هم جهت با همه نیروهای کارگری کمونیستی، نسبت به این مسایل مهم سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جامعه بپردازند و وقت گران بهای خود را صرف این نوع پرخاشگری ها و پرونده سازی های پلیسی چنین فرقه ها و محفلی نکنند!

 

یک شنبه هفدهم مهر 13 – نهم اکتبر 2011

دسته‌ها:بهرام رحمانی