خانه > بهنام چنگائی > دست خسته بر گلوگاه خورشید

دست خسته بر گلوگاه خورشید

اکتبر 21, 2011

در زایمان ِدیر و دردناک 
که عصر،
 باردار ِ فصل ِ روز است،
هیج دالی به نام ِ قابله ـ
بر درگاه ِ پا به زا  
ز هر نا کجا و گمُ ِ تاریخ ـ

اجازت نخواهد یافت
پا درون خانه نهد،
جزخورشید!
+++
 خیمه ی شب،
 با دشنه ی طلوع
می رود که
دریده شود
 گاه ِهرآن ِ برآمدن ِ آفتاب است.
+++
از ته ِتاریکی ـ
در این دم دمای ِ پگاه 
بوی تازگی،
شوق ِروز می آید.
+++
گوئی که:
 سه قرن ـ
سیاهکاران ـ
 زندگی را،
بر تاریکی مکرر
چرخانده اند،
+++
و انسان ـ
این زمین خورده ِ بی سرانجام ِ خوش باور ـ
این بار
شکل کهنه ی خیانت،
و تیغ تیز دروغ را
 بازمی شناسد و
مزه ی غارت هستی اش را چشیده است.
 او نه رام خواهد شد و
نه سر ِشکسته را،
به دار دین خواهد سپرد.
دیریست که
غرورو سلاح  ِاندیشه اش
بر سنگ تجربه صیقل خورده است.
+++
فرومایگی:
اما، 
بدرازای ِ نای ِ تلخ ِ هزاره ها
با هزارها جارچی
به باورمردم
در شب مُحرم
 تجاوز می کند.
تا خلافت اش
پاسدار ِ بلند ترین شب ِ یلدا ماند. 
+++
غافل که
فروغ  برشبق،
 پا سفت و
جا خوش کرده است،
و سرود ِ آفتاب
به مجرای ِسرایش ِنوزاد ِروز
درآمده است.
+++
او: چوجغد
 با چشمان ِ پیر ِگذشته ـ
بدنبال نبش گورتاریخ،
در جستجوی لاشه ی عصری ست
تا پیش از قبر
دمی چند بامرگ
آرامش یابد
پیش از آن که
خود نیز
مدفون گردد!
 دست ِ خونین و خسته اش
بر گلوگاه خورشید!
می لرزد.
+++
تا  بود و
او را هنوز هست،
دستی  در حلقوم زمین فرو
و زبان ِ درازی را
در نرمای ِ گرم ِ تن ِ خدا داشت،
 در اوج و فرود تلذذ خود ـ
بود،
 که گاهی ـ
 بر زخم عمیق ِگرسنگان ِزمینگیر
 لیس می کشید.
+++
او:
نرد ِ چرکین ِ قلبی،
و هم،
 قاب باز ِ قهاری ست ـ
که:
 از شرافت ِ انسان 
باج می گیرد،
 تا تخت خود را
تاخت  قمار نزند.
++ +
شب:
به زیر طره ی سحر ،
رنگ باخته
در زلال بامداد 
دامن آبی آسمان
پیداست.
+++
آیا: دوباره
کسی خواهدآمد،
 و در شب خواهد تاخت،
تا در ماه جای گیرد ـ
وامام شود؟
که  همچنان اسلاف خود
بجای "نان"
ترس و تاریکی را
بین همگان تقسیم کند؟

 بهنام چنگائی ـ 28 مهر 1390

دسته‌ها:بهنام چنگائی