خانه > توفیق محمدی > وحشت و هراس از سرنگونی رژیم اسلامی یا انتقاد از رهبری و نفی ولایت فقیه؟

وحشت و هراس از سرنگونی رژیم اسلامی یا انتقاد از رهبری و نفی ولایت فقیه؟

فوریه 21, 2012

گاه انسان مجبور میشود در مقابل پدیده ها و رفتارهای عجیب و غریب در جامعه به ایجاد عبارات متناقضی که منعکس کننده واقعیات بیرونی است دست بزنند. عبارت « اپوزسیون درون طرفدار رژیم» و طرفدار یک جور دیگر حکومت اسلامیند. جریانات، نشریات، و افراد متعلق به این طیف اپوزسیون طرفدار رژیم، هم اپوزسیون هستند و هم طرفدار رژیم. این عبارت البته نقطه تلاقی، یا بهتر است بگوییم بر آمد دو نیروی متضاد در اپوزیسیون رژیم است: نیروی انقلابی و خواهان بزیر کشیدن و سرنگونی کل سیستم توحش اسلام سرمایه داری و نیروی طرفدار رژیم منحوس و جنایتکار اسلامی. از طرفی خود این جماعت میگویند که طرفدار رژیم نیستند بلکه صرفنا طرفدار « آقایان موسوی، کروبی و خاتمی» هستند. در نتیجه مایل نیستند که مردم آنها را طرفدار رژیم مورد خطاب قرار دهند. از طرف دیگر در میان اپوزیسیون انقلابی، این طیف طرفدار رژیم قلمداد میشوند.

 و حق هم دارند چرا که موسوی، کروبی، رفسنجانی، خاتمی، سروش و گنجی را جدا از رژیم اسلامی محسوب نمیکنند و دعوای جناحهای رنگارنگ در درون حکومت را نه موضوعی تازه و خاصیت وضعیت کنونی بلکه وجه جدایی ناپذیر حیات پر تناقض حکومت اسلامی میدانند. تعداد گروههای متعلق به طیف اپوزیسیون طرفدار رژیم کم نیستند، هر چند از لحاظ اجتماعی شدیدأ بی ریشه هستند. در میان گروههای سیاسی میتوان « جبهه ملی»، « سازمان فدائیان خلق ایران( اکثریت)» ، «حزب توده ایران»، « سازمان جمهوریخواهان ملی ایران»، و جمعی از هنرمندان و روشنفکران واخورده را نام برد. همه این جریانات اپوزیسیون طرفدار رژیم اسلامی از رادیکلیزه شدن مبارزات مردم هراسان هستند.

 در نتیجه توافق همه آنها بر این اصل است که مشکل اصلی و اساسی امروز امر ولایت فقیه است و خواهان اصلاحات در درون نظام اسلامی ( با اصلاحات در جامعه اشتباه نگیرید) از طریق جناحی از درون خود رژیم اسلامی هستند. همه اینها هم خواهان برچیده شدن ولایت فیقه و هم عمقیا ضد انقلاب هستند و این صرفا تشریح مسئله و ظاهر پدیده است. هر کسی یک مقدار با دقت ادبیات این طیف را مطالعه کند به این حقایق آشکار پی خواهد برد. چیزی که در گفته های اینان غایب است و تنها با قرار دادن اینها در متن و پروسه تاریخی است که میتوان به جوهر این مسئله پی برد و به این پرسش اساسی پاسخ داد که چرا این جماعت در این وضعیت متناقض قرار گرفته اند.

 

 یعنی چرا ولایت فقیه را معضل اصلی خود میدانند و از قیام و سرنگونی فراریند؟

 

واقعیت این است که این طیف ها حق دارند که ولایت فقیه را علت اصلی بی خانمانی خود میدانند. اگر اصل ولایت فقیه نبود همه اینها احتمالا اکنون بخشی از رژیم  بودند و به حکومت کردن و سرکوب و خون ریختن مشغول بودند. قبل از اینکه ولایت فقیه بعنوان یک لولو برای اینها به صحنه بیاید، همه این جماعت در درون جنبش ناسیونالیسم بورژوایی طرفدار غرب و مرتجعین ملی و مذهبی به حیات خود ادامه میدادند. راستش را بخواهید این طیف غیر معمم ( با سکولار اشتباه نشود) همیشه تا قبل از ظهور خمینی در دهه 60 میلادی، از جناح آخوند کولی میگرفتند. بعنوان مثال قیام تنباکو ( 1891) را آخوندها و مجتهدین رهبری کردند و انقلاب مشروطه (1905) را هم آنها در ماههای « مقدس» اسلامی ، یعنی ماه محرم، راه انداختند و رهبری کردند ولی وقتی دولت مشروطه تشکیل شد علما به یک جمع صرفا ناظر بر قوه مقننه تنزل کردند و این جناح غیر آخوند، البته مذهبی ، بود که عملا حکومت میکرد. چند دهه بعد از انقلاب مشروطه ، یعنی زمان مصدق نیز ، کاشانی و دار و دسته اش خود  را کمتر از مصدق نمیدانستند و در مجلس هم حضور داشتند ولی این جناح غیر آخوند به رهبری مصدق بود که عملا دستگاه دولت را به دست گرفت.

 

با ظهور خمینی توازن قوای درون جنبش ناسیونالیستی هم از لحاظ نظری و هم از لحاظ مادی به هم خورد. خمینی با طراحی اصل ولایت فقیه در سالهای بعد از 1348 ، زیر آب این جناح غیر آخوند را زد و عملا در سالهای 56 و 57 توانست همه اینها را زیر عبای خود متحد کند. جبهه ملی و نهضت آزادی با دستمال نزد خمینی شتافتند و رهبری او را پذیرفتند و حزب توده تیره بخت هم که توقعی برای کسب رهبری نداشت و همیشه در طول تاریخش حاضر بود رهبری آخوند جماعت و غیر آخوند را بپذیرد. ولی همه این طیف ناسیونالیست غیر آخوند یک اشتباه کردند و آن این بود که تصور میکردند که تحت رهبری خمینی میتوانند به همسفرگی با آن در درون رژیم ادامه دهند و تز ولایت فقیه اش را جدی نگرفته بودند. رژیم جمهوری اسلامی تحت رهبری خمینی، یک به یک و بتدریج عناصر حناحهای غیر آخوندی را از دولت به اپوزیسیون و به قلب اروپا پرتاب کرد ( البته در آنجا هم به رهبرانشان رحم نکرد). این طیف اپوزیسون طرفدار رژیم نبودند که علیه خمینی موضع گرفتند، بلکه این خمینی بود که تاب تحمل جناحهای دیگر را نداشت و این جماعت را به بیرون پرتاب کرد. او البته قبل از این کار از همه اینها کمک گرفت تا اعتراضات کارگران را سرکوب کرده، کمونیستها و تمام انسانهای آزادیخواه مخالف رژیم اسلامی را از دم تیغ بگذراند. بعد از آزادیخواهان و کمونیستها نوبت خود این طیف رسید. جبهه ملی مرتد اعلام شد، طیف توده ای و اکثریتی قربانی شدند، بنی صدر مجبور شد به پرواز تاریخی دست زند تا سالهای آینده را در حسرت ریاست جمهوری به پایان نرسیده اش هفته نامه « انقلاب اسلامی» را منتشر کند. این طیف علیه جمهوری اسلامی موضع گرفتند نه به خاطر اینکه از میان راههای مختلف آن را انتخاب کردند. برعکس، چون همه جناحهای داخل رژیم اسلامی به صورت یکپارچه و با وحدت کلمه به این سرکوبها دست زده بودند، همه این رانده شدگان ، بناچار و ناشی از واکنش، علیه کلیت رژیم منحوس اسلامی موضع گرفتند و به اپوزیسون درون رژیم تبدیل شدند. اگر این بیچارگان چاره داشتند و در توانشان بود یک جناح « خیر خواه» در حکومت اسلامی پیدا کنند، حتما به آن آویزان میشدند، ولی از تیره بختی شان همه جناحهای رژیم اسلامی در بیرون انداختن اینها یکدست بوده اند.

اما بعد از « انتخاب» خاتمی، و بویژه« انتخابات» مناقشه برانگیز ریاست جمهوری سال ۱۳۸۸و جنبش سبز معادلات تغییر کرده است. اکنون پیدا میشوند کسانی که هم آخوند هستند و هم علیه ولایت فقیه آشکارا موضع گرفته اند، این طیف اپوزیسیون طرفدار رژیم هیچ اختل
اف ماهوی با حکومت ندارند، تنها میخواهند جایی در درون آن داشته باشند. اینها خوب میدانند که در میان مردم اعتباری ندارند به همین خاطر تمام نیروی اصلی شان را در همکاری با، و خوش رقصی برای، جناح موسوی، کروبی، خاتمی و آخوندهای ناراضی مرتجع صرف میکنند. این طیف مجبور است با تلاش مردم برای بزیر کشیدن و سرنگونی کل رژیم اسلامی مخالفت ورزند. این جریانات با کابوس قیام و سرنگونی و انقلاب به خواب میروند و بیدار میشوند،بخشی از رژیم اسلامی بودند، هستند و نابودی حکومتشان به معنای حاشیه ای شدنشان خواهد شد. دعواهای این جماعت بر سر اصل ولایت فقیه ، مرافعه درونی جنبش ناسیونالیستی ـ مذهبی است و ربطی به زندگی و تلاش مردم و طبقه کارگر برای یک زندگی و دنیای بهتر ندارد.    

 

چرا قیام و سرنگونگی چرا انقلاب کارگری؟

 

پافشاری بر سرنگونی و انقلاب کارگری علیه رژیم جنایتکار ناشی از ضروت ایدئولوژیک نیست. مردم بیکار نیستند بی جهت خود را برای سرنگونی کل رژیم و انقلاب کارگری آماده کنند. بویژه بعد از تجربه انقلاب 57 که سرانجامش به قدرت رسیدن رژیم ضد انسان و زندگی ستیز جمهوری اسلامی شده است. مردم و طبقه کارگر و زحمتکش چاره دیگری ، غیر از بزیر کشیدن و سرنگونی نهایی حکومت سیاه قرون وسصایی نمیبینند و به خوبی میدانند که این رژیم اصلاح و رفرم بردار نیست و جابجایی یک جناح با دیگری هیچ فرق و تغییری در زندگی آنان ایجاد نمیکند. فعالین سینه چاک اپوزیسیون طرفدار رژیم اسلامی و دولتهای غربی هم اینرا میدانند و به همین دلیل هم هیچ وعده و وعیدی به کسی ندده اند. در ایران کوچکترین اصلاحاتی به نفع زندگی مادی و معنوی مردم و طبقه کارگر با موجودیت و کلیت رژیم اسلامی در تضاد قرار میگیرد.

 

 چه کسی است که نداند رفتن زنی بدون روسری در خیابان بمعنی یک عمل انقلابی که اساس حکومت اسلامی را زیز سئوال میبرد، میباشد. چه رسد اگر مردم  و طبقه کارگر در ایران خواهان سطحی از زندگی آزاد، برابر و رفاه شوند که با شرایط قرن 21 خوانایی داشته باشد. هیچ آدم عاقلی ، به غیر از آخوندهای مرتجعی مانند کروبی، خاتمی ، رفسنجانی ؛ موسوی و رانده شدگان از حکومت اسلامی و کسانی که ادعا و انتظار سهیم شدن در قدرت اسلامی دارند ؛ مشکل مردم و طبقه کارگر را صرفا ولایت فقیه نمیداند. نه صرفا ولایت فقیه ، بلکه رژیم جمهوری اسلامی ایران با ابتدایی ترین حقوق مردم زحمتکش در تضاد است و باید برود. هر کسی اگر ریگی در کفش نداشته باشد و جدا خواهان آزادی و برابری و خواهان تغییری مثبت در زندگی مردم وطبقه کارگر باشد باید به صف نیروهای آزادیخواه و مساوت طلب  ، مترقی و انقلابی علیه کل نظام جمهوری اسلامی ایران بپیوند.آنچه که تکلیف حکومت اسلامی را در نهایت روشن میکند نارضایتی عمومی و حدت یافتن مبارزه طبقاتی است. ایران آبستن حوادث مهمی است که نارضایتی عمیق کارگران و تهیدستان اصلی ترین شاخص آن است و طغیان و انقلاب کارگری و سرنگونی جمهوری اسلامی انتهای محتوم آن است.

 

توفیق محمدی

فوریه 2012

دسته‌ها:توفیق محمدی