خانه > ایرج آذرین > تحریم، فلاکت اقتصادی، و چشم انداز جنگ

تحریم، فلاکت اقتصادی، و چشم انداز جنگ

فوریه 28, 2012

خبرگزاری رویترز دیروز (پنجشنبه 9 فوریه) گزارش کرد که ایران برای پرداخت بهای واردات غلّه از شمش طلا و بار تانکرهای نفت خام استفاده می کند(1). در پی کاهش ذخیرۀ ارزی در شکل دلار و یورو، دولت ایران نخست تلاش کرد تا در بازار جهانی با ین، روپیه و وان خرید کند؛ اما این ارزها واحد مبادلۀ تجارت جهانی نیستند و برای فروشندگان مشکل ایجاد می کنند (از جمله مشکل مالیاتی). این است که دولت ایران برای پرداخت واردات خود اکنون ناگزیر به طلا و نفت خام روی آورده است. اینکه دولت ایران ناگزیر شده به پرداخت با شمش طلا و محمولۀ نقتی تانکرها روی آورد، بسیار رساتر از تکذیب های سخنگویان دولت و رجز خوانی های خطبه های نماز جمعه، اعلام پذیرش این واقعیت است که تحریم های اقتصادی کارآیی داشته اند. توسل به پرداخت بهای واردات با طلا و نفت خام یک مسّکن موقت است، و بیش از آنکه نشانۀ چاره یابی باشد نشانۀ استیصال است. چرا که واضح است میزان ذخیرۀ طلای ایران محدود است و در شرایط فعلی مطلقا منبع افزایشی ندارد؛ و همچنین نه فقط به سبب تحریم خرید نفت از جانب اتحادیۀ اروپا، بلکه در نتیجۀ دشواری های تجاری ای که در اثر تحریم ها ایجاد شده تقاضا برای نفت ایران سیر نزولی دارد.

 

فلاکت اقتصادی 

فشار تحریم های اقتصادی بر زندگی تودۀ مردم ایران تا همین جا محسوس است: ظرف چند هفتۀ گذشته قیمت برنج و گوشت (برحسب دلار) در معاملات عمده فروشی بازار بیش از دو برابر شده است. وضع از این که هست البته بدتر خواهد شد. هم اکنون تعدادی کشتی حامل غلات و برنج که بیش از یک هفته است در بندرهای جنوب ایران لنگر انداخته اند حاضر به تخلیۀ کالا نیستند، چرا که هنوز پول بارشان به حساب فروشندگان واریز نشده. اتحادیۀ برنج فروشان هند از جملۀ این طلبکاران است و دیگر حاضر نیست به ایران جنس بفروشد(2). سنگاپور تجارت با ایران را تعطیل کرده و در نتیجه از جمله واردات روغن نباتی محصول اندونزی و مالزی که از طریق واسطه هایی در سنگاپور به مقصد ایران حمل می شد متوقف شده است. وضعیت واردات چای و شکر نیز مشابه واردات برنج و روغن است. این دشواری ها تنها بر گرانی و نایابی ارزاق مصرفی تودۀ مردم تأثیر نمی گذارد، بلکه مثلا کاهش شدید واردات فولاد می رود تا بخش ساختمان را در اقتصاد ایران به رکود کامل بکشاند و بخش وسیعی از کارگران را بیکار کند(3). امارات متحدۀ عربی نیز به تحریم بین المللی ایران پیوسته و تسهیلات تجارتی که در دوبی در اختیار بازرگانان ایرانی بود تعطیل شده است. در پی تحریم بانک مرکزی از جانب امریکا، و متعاقب تحریم نفتی اتحادیه اروپا، دولت امریکا حتی اتحادیۀ عرضۀ خدمات ارتباطاتی بانکی اروپا، موسوم به سویفت (SWIFT)، را زیر فشار گرفت و به این ترتیب رابطۀ مالی ایران با جهان خارج اکنون به زیرساخت های فنی نیم قرن پیش بازگشته است(4). همۀ اینها چشم انداز شوم قطحی کالاها و بیکاری وسیع، یعنی فلاکت اقتصادی را، برای تودۀ زحمتکشان ایران می گشاید. قرار بود تحریم ها "هوشمند" باشد و تنها واردات کالاهای "دو مصرفه" را محدود کند؛ یعنی کالاهایی که کاربرد نظامی نیز می توانند داشته باشند. اما، مثل تمام موارد تحریم های اقتصادی، در عمل زندگی تودۀ مردم، و بویژه زحمتکشان تهیدست را، مورد هجوم قرار می دهد.

 

تحریم ها و امکان جنگ

هدف اعلام شدۀ تحریم ها واداشتن ایران به امضا و رعایت ضمیمۀ الحاقی معاهدۀ "ان پی تی" آژانس بین المللی انرژی اتمی است که سال هاست مطالبۀ دولت امریکا و قدرت های غربی از ایران بوده است. موضع رسمی رژیم ایران هم این است که به تحریم ها تسلیم نخواهد شد و در صورت افزایش فشار (و تحریم عمومی خرید نفت ایران) تنگۀ هرمز را خواهد بست و صدور نفت از خلیج فارس را متوقف می کند. به این ترتیب، آیا تحریم های اقتصادی در ادامۀ خود ممکن است به جنگ منجر شوند؟

افکار عمومی ایران جنگ را ممکن و محتمل می شمارد (و یک شاخص این احتمال واکنش بازار ارز ایران و سقوط شدید ریال در هفته های گذشته، یا بالا رفتن قیمت ها در بازار مسکن است). افکار عمومی جهانی نیز دستکم هر از گاهی احتمال جنگ با ایران را می دهد (و باز شاخص این امر نوسانات قیمت نفت و حامل های انرژی در بازار جهانی است). به نظر ما، همانطور که پیشتر به تفصیل نوشته ایم و در ادامه به اختصار اشاره خواهیم کرد، از نظر تحلیلی یک جنگ تمام عیار (مثل موارد اشغال افغانستان و عراق) ابدا محتمل نیست، اما احتمال حملۀ نظامی به ایران در شکل عملیات هوائی و دریائی تماما وجود دارد و می تواند متحقق شود. این نظر را کارشناسان معتبر ژئوپلیتیک نیز، با تحلیل متفاوتی، عرضه می کنند. به نظر آنها، با آنکه جنگ تمام عیار محتمل نیست، اما نفس بالا گرفتن تنش میان ایران و امریکا (و غرب بطور کلی)، بویژه مواجهۀ نظامی در تنگۀ هرمز، می تواند در صورت اشتباه محاسبه هر یک از طرفین (یا حتی لغزش یک فرد) به جنگی بدل شود که هیچ یک نمی خواست(5). اقدام شتابان دولت ایران به عرضۀ طلا و نفت در قبال خرید غلّه در بازار جهانی را نیز شاید بتوان به تدارک دولت ایران برای مقابله با شرایط جنگی تفسیر کرد. چرا که، با آنکه نیاز سالانۀ ایران به واردات گندم به میزان 500 هزار تن برآورد می شود، ایران ظرف یک هفتۀ گذشته 600 هزار تن گندم خریده است (200 هزار تن از استرالیا، 200 هزار تن از آلمان و 200 هزار تن از برزیل)، و گفته می شود که ایران همچنین در صدد است تا موافقت نامۀ پیشین خود با قزاقستان را بر سر خرید 2 میلیون تن گندم از نو فعال کند(6).

مستقل از اینکه وضعیت فعلی به جنگ (یا به احتمال بیشتر به عملیات بمباران هوائی و دریائی) بیانجامد یا نه، واقعیت این است که تحریم اقتصادی تنها یک گام با "محاصرۀ اقتصادی"، که در قانون بین المللی اقدامی جنگی شمرده می شود، فاصله دارد. حتی بدون در نظر گرفتن عواقب اجتماعی و اقتصادی حملات نظامی "محدود" احتمالی، شک نیست که فشار تحریم های اقتصادی بر تودۀ مردم از این که هست بسیار بیشتر خواهد شد.

 

موافقان و مخالفان تحریم

در عرصۀ سیاست ایران (و جهان)، فشار غرب به رژیم ایران و تحریم های اقتصادی موافقان و مخالفان خود را دارد. موافقان تحریم منکر تأثیرات مخرّب تحریم ها (و تهاجم نظامی احتمالی) بر زندگی تودۀ مردم نیستند، اما آن را بهای لازمی برای کم شدن شرّ جمهوری اسلامی از سر مردم ایران می دانند. استدلال موافقان عموما این است که فشار تحریم ها هم رژیم را تضعیف می کند و هم نارضایتی عمومی را افزایش می دهد، و به این ترتیب شرایط سر
گونی رژیم را فراهم می آورد. یا دستکم رژیم را ناگزیر از پذیرش معاهدۀ الحاقی آژانس جهانی انرژی اتمی و شروط قدرت های بزرگ می کند، و همین واقعیت رفتار و کردار رژیم را در داخل کشور به سود مردم تغییر می دهد. با همین منطق، در میان موافقان تحریم، افراطی تر هاشان تهاجم نظامی و حتی جنگ تمام عیار را تأیید می کنند و آن را تنها راه سرنگونی رژیم می شمارند. مخالفان تحریم (و تهاجم نظامی) نیز دلیل مخالفت شان تنها عواقب اقتصادی تحریم ها (و جنگ) برای تودۀ مردم محدود نیست، بلکه برای بسیاری شان عواقب سیاسی محوری است و تحریم ها و تهاجم نظامی را به  سبب اینکه اهداف قدرت های امپریالیستی را تعقیب می کند محکوم می کنند. چنین موضعی به ویژه در میان نیروهای چپ در امریکا، و اروپا نیز، رواج دارد، و حتی در مواردی با دفاع آشکار از دولت ایران و رژیم اسلامی به منزلۀ یک نیروی "ضد امپریالیست" همراه است.

غرض اینجا بررسی ظرائف مواضع موافقان و مخالفان تحریم و تهاجم نظامی، و سایه روشن های طیف  درون هر یک از این دو دسته مواضع عمومی نیست. هدف از این اشارۀ کوتاه صرفا این نکته است که مواضع موافق و مخالف تحریم و تهاجم نظامی، صریحا یا تلویجا، به ارزیابی ای از سیاست های رژیم ایران و قدرت های بزرگ جهانی متکی است که به نوبۀ خود در متن تحلیلی از وضعیت سیاسی جهان و ایران قرار می گیرد.

مواضع موافقان و مخالفان تحریم به تحلیل تازه ای متکی نیست. از همان فردای 11 سپتامبر 2001، این دو راهی را در قبال حملۀ امریکا به افغانستان و رژیم طالبان، در جنگ امریکا با عراق و رژیم صدام، یا همین چندی پیش در تهاجم نظامی به لیبی و رژیم قذافی، مکررا دیده ایم. چنین دوراهی ای ویژه وضعیت امروز ایران نیست. در همۀ این موارد، چه در اپوزیسیون کشورهای مربوطه و چه عموما در میان لیبرال ها و چپ ها در سطحی جهانی، شکافی بر مبنای انتخاب یک سوی دو قطبی امپریالیسم "دموکرات" در تقابل با ارتجاع "ضد امپریالیست" ایجاد شده است. امروز در مورد ایران نیز مواضع موافقان و مخالفان تحریم و تهاجم نظامی واریاسیونی از انتخاب یک سوی همین دوقطبی ای است که در دهۀ گذشته بارها دیده ایم. مباحثاتی که در میان اپوزیسیون لیبرال ایران حول دو قطبی "آزادی در برابر استقلال" به راه افتاده، و ظاهرا تعیین اولویت منطقی و تئوریک یکی از این دو قطب بر دیگری را دنبال می کند، جز قالب رازآلودی برای انتخاب سیاسی یکی از دو قطب همراهی با قدرت های امپریالیستی (آزادی خواه) یا  دفاع از رژیم اسلامی (مستقل) نیست.

در مورد مشخص امروز نیز نمی توان موضع مارکسیستی را به انتخاب موافقت یا مخالفت با تحریم های اقتصادی ایران و تهدید جنگی تنزل داد. چرا که موضع گیری مارکسیستی اساسا به تحلیل دیگری از شرایط جهان و ایران متکی است که دو قطبی امپریالیسم "آزادی خواه و دموکرات" را در تقابل با ارتجاع "مستقل و ضد امپریالیست" معتبر نمی شمارد. شناخت مولفه های شکل دهنده به وضعیت امروز ایران، به تحریم های اقتصادی و تهدید جنگی، نیز تنها در متن تحلیل وسیع تری از اوضاع جهان قرار می گیرد که سیاست های قدرت های بزرگ را، و همچنین سیاست رژیم ایران را، بر مبنای شناختی مارکسی از سیر نظام اقتصاد جهانی و بحران سرمایه داری، و شناختی لنینی از نظام سیاسی امپریالیستی جهانی و ضرورت تقسیم دوبارۀ جهان به مناطق نفوذ، تبیین می کند. به ویژه در ده دوازده سال گذشته، یکی از دلشمغولی های اصلی مارکسیست های ایران تحلیل از تحولات سیاسی و اقتصادی در سطح جهانی و تأثیرات آنها بر چگونگی پیشبرد مبارزۀ طبقه کارگر در ایران بوده است. از 11 سپتامبر 2001 (7)، تا حملۀ امریکا به عراق در دهسال پیش(8) و افول قدرت امریکا(9)، تا محتوای کشمکش قدرت های غربی با رژیم ایران(10)، و بویژه بحران اقتصادی-سیاسی جهانی و عروج انقلاب ها(11) تا مداخلۀ اخیر امپریالیستی در لیبی(12)، ما به نوبۀ خود تلاش کرده ایم تا همپای تحولات جهانی و منطقه ای چنین تحلیلی از اوضاع جهان را به روز کنیم. در همۀ این موارد، با تحلیل مشخص از تحولات، تلاش کرده ایم تا به طور عینی نشان دهیم چگونه بروز شکاف میان قدرت های بزرگ، تقابل قدرت های بزرگ و قدرت های درجۀ دو منطقه ای، جنگ افروزی و مشقات اقتصادی، همگی ریشه در نظام اقتصادی و سیاسی سرمایه داری جهانی دارد، و این تنها پیشروی طبقه کارگر است که می تواند با گشودن افق سوسیالیسم از بربریتی اجتناب کند که بحران اقتصادی کاپیتالیستی و بحران سیاسی امپریالیستی به ناگزیر جهان را بسویش می رانند.

نتیجه گیری مشخص از چنین تحلیلی برای ایران، حتی با پیش بینی امکان مداخلۀ نظامی خارجی، چیزی جز این نبوده است که کارگران و زحمتکشان تنها با تعقیب عملی استراتژی مستقل طبقه کارگر، با خنثی کردن استراتژی نیروهای طبقاتی دیگر، یعنی از جمله خنثی کردن سیاست آنها که سرنگونی رژیم اسلامی را با مداخلۀ قدرت های امپریالیستی دنبال می کنند، بالقوه می توانند یک جنبش توده ای را به سوی یک انقلاب تمام عیار سوق دهند که از تغییر نظام سیاسی فراتر رود و دگرگونی های بنیادی اقتصادی را میسر کند(13). نوشتۀ حاضر در ادامۀ چنین تحلیل و موضعی قرار دارد، و بی آنکه به تفصیل آنها را تکرار کند، تنها بر چند جنبه که ویژۀ شرایط حاضر است تأکید می گذارد.

تأکید بر این نکته نیز لازم است که علت موافقت یا مخالفت نیروهای سیاسی (چه در ایران و چه در جهان)
با تحریم ها و تهدید نظامی صرفا جنبۀ نظری ندارد و الزاما از تحلیل آنها نتیجه نشده است. بلکه عموما به دلایل ایدئولوژیک، سیاسی، و در مواردی صرفا به دلایل وابستگی مالی، یعنی نهایتا به سبب تعلق طبقاتی چنین موضعی را اتخاذ کرده اند، و ارائۀ "تحلیل" از جانب اینها غالبا نقش توجیه گر مواضع فی الحال اتخاذ شده، یا نقش تزیینی در تبلیغات آنها را دارد. برای طبقه کارگر و سوسیالیست ها، برعکس، اتخاذ موضع سیاسی تنها می تواند متکی بر شناخت عینی از شرایط باشد، چرا که تعقیب اهداف طبقاتی کارگران تنها با ارزیابی عینی از موانع و امکاناتی که در هر شرایط مشخصی شکل می گیرد میسر می شود. تحلیل از شرایط عینی برای مارکسیست ها ابدا نقش توجیه گر مواضعی نیست که هم اکنون اتخاذ شده اند، بلکه تنها با حقیقت جویی و شناخت عینی از واقعیات است که طبقه کارگر می تواند موضع سیاسی موثری در قبال اوضاع مشخص اتخاذ کند و در دل هر شرایطی مبارزه برای منافع طبقاتی اش را پی بگیرد.

  

سیاست امریکا و قدرت های بزرگ

برخلاف آنچه موضع گیری موافقان یا مخالفان تحریم مفروض دارد، وضعیت حاضر را نه بسادگی سیاست مداران امریکا و دیگر قدرت های غربی شکل داده اند و نه سیاست سران رژیم اسلامی ایران. برای شناخت درست وضعیت حاضر حتی کافی نیست که سیاست های هر دو طرف را عوامل شکل دهندۀ وضعیت حاضر شمرد، بلکه می باید در سطح عمیق تری آن عواملی را شناخت که امریکا، سایر قدرت های بزرگ، و رژیم ایران را به اتخاذ چنین سیاست هایی سوق می دهد و وامی دارد. به ویژه دقیق شدن در عوامل شکل دهندۀ سیاست امریکا نسبت به ایران برای درک شرایط حاضر تعیین کننده است. چه عواملی باعث شده سیاست اولیۀ دولت اوباما نسبت به رژیم ایران، که مبتنی بر راه حل مسالمت آمیز و مذاکرات بدون پیش شرط بود، بدل به تحریم شدید اقتصادی و حتی تهدید تهاجم نظامی شود؟

تعرض نظامی نئوکان ها در پی 11 سپتامبر عملا سرآغاز افول قدرت امریکا، چه در سطح جهانی و چه به ویژه در سطح منطقۀ خاورمیانه، شد. در دسامبر گذشته نیروهای نظامی امریکا عراق را تخلیه کردند، بی آن که دولت عراق، که با دولت مطلوب امریکا بسیار فاصله دارد، حتی از ثبات کافی برخوردار باشد. همچنین با اینکه امریکا متعهد شده است که نیروهایش در افغانستان را دستکم تا آخر سال 2014 زیر چتر ناتو نگاه دارد، اما چندی پیش وزیر دفاع امریکا اعلام کرد که یک سال زودتر از این موعد افغانستان را تخلیه خواهند کرد؛ امری که با اعتراض علنی دبیر ناتو روبرو شد. فشار بحران اقتصادی بر دولت امریکا چنان است که به ناچار بودجۀ نظامی را در حدود 500 میلیارد دلار کاهش داده اند و به سربازانی که هم اکنون در خاورمیانه مستقر هستند مژده داده اند که با اتمام مأموریت و بازگشت به وطن بیکار می شوند. امریکا توان عملیات گستردۀ نظامی در خاورمیانه را ندارد، و این واقعیت باعث می شود که دولت های متحد و رژیم های دست نشاندۀ امریکا در منطقه، از شیخ نشین های خلیج فارس گرفته تا عربستان و حتی اسرائیل، اکنون حمایت امریکا را ابدا تضمینی برای امنیت خود نبینند. و این ناایمنی بر متن خیزش های انقلابی در کشورهای عرب تشدید شده است.

رژیم اسلامی ایران، به سبب برتری به بسیاری از کشورهای منطقه از لحاظ جمعیت، قدرت نظامی، و قدرت صنعتی؛ به سبب داشتن پایگاهی در جنبش های اسلامی منطقه؛ و همچنین به سبب اتحاد استراتژیک با سوریه و نفوذ بر حزب الله در لبنان و حماس در فلسطین، یکی از مدعیان اصلی بدل شدن به قدرت فائق منطقه ای است. با از کف رفتن اقتدار امریکا در منطقه، رژیم اسلامی این امکان را دارد که بالقوه بتواند نقش قدرت برتر منطقه را علیرغم تمایل امریکا (و سایر قدرت های غربی) عملا کسب کند و به نظام سیاسی جهانی تحمیل نماید. به عنوان مثال، این ابدا درس خوبی برای متحدان و دست نشاندگان امریکا نیست که، نه فقط احزاب شیعی و دولت عراق، که از آغاز مورد حمایت و به درجاتی تحت نفوذ ایران بوده اند، بلکه حتی احزاب ناسیونالیست و "دولت اقلیم کردی" در عراق، که تنها به یمن حمایت دولت امریکا شکل گرفته و سر پا مانده، مشتاق اند روابط خوبی با رژیم ایران داشته باشند و در همه حال رضایت او را جلب کنند. به همین منوال، دولت ترکیه، این متحد قدیمی امریکا و تنها دولت عضو ناتو در منطقه، هیچ دلیلی نمی بیند که در منطقه صرفا به منزلۀ نایب (proxy) امریکا عمل کند. این واقعیت که ترکیه اکنون در منطقه به راه خود می رود و منافع خود را دستکم هر از گاهی بدون ملاحظۀ منافع امریکا (مثلا در مخالفت با سیاست های دولت اسرائیل) دنبال می کند، نشانۀ دیگری از تضعیف هژمونی امریکا بر متحدانش در منطقه است. همچنین تهدید دولت اسرائیل، یا دستکم جناح هایی از درون دولت اسرائیل، بر بمباران تأسیسات هسته ای ایران، که آشکارا با سیاست اعلام شدۀ امریکا تباین دارد، حتی اگر صرفا تبلیغات و جنگ روانی باشد، نشانۀ دیگری از این واقعیت است که متحدان و دست نشاندگان امریکا خود را ملزم نمی بیینند در همه حال مطابق میل امریکا رفتار کنند. متحدان امریکا، و حتی دولت های دست نشاندۀ امریکا، اعتماد خود را به توانایی دولت امریکا در تضمین نظام منطقه و منافع خود از دست داده اند. مثال ها را می توان ادامه داد، اما نتیجه گیری هم اکنون روشن است: دولت امریکا برای حفظ درجه ای از نفوذش بر متحدان و دست نشاندگانش در منطقه باید بتواند نشان
دهد که با عقب نشینی نظامی خود از خاورمیانه هنوز می تواند بر تعیین نظام منطقه تأثیر بگذارد و منافع این رژیم ها را تضمین و تأمین کند. سیاست امریکا نسبت به ایران از اینجا مایه می گیرد.

حتی برای حفظ درجه ای از سلطۀ خود بر متحدان و دست نشاندگانش، دولت امریکا اکنون ناگزیر است تا نقش رژیم ایران در منطقه را بشدت محدود کند. این که سیاست تحریم های اقتصادی شدید و تهدید نظامی دولت امریکا نسبت به ایران هدف "دموکراتیزه کردن" ایران را ندارد چنان روشن است که حتی هواداران ایرانی تحریم و جنگ نیز روشان نمی شود چنین ادعایی کنند، و در بهترین حالت مدعی اند سرنگونی رژیم ایران از عواقب ناخواستۀ سیاست امریکا خواهد بود. و پس از تجربۀ عراق و لیبی، اکنون برای همه باید روشن باشد که بهانۀ "سلاح های هسته ای" نیز تنها دستاویزی است که پوشش دیپلماتیک و حقوقی تحریم اقتصادی و عملیات نظامی علیه ایران را فراهم می کند. (در دورۀ پیش مذاکرات بر سر پروندۀ هسته ای، چه از سوی دولت های غربی و چه از سوی دولت ایران، پوشش دیپلماتیکی برای هدفی دیگر، یعنی هدف تعییین و توافق بر میزان نفوذ ایران در منطقه و به رسمیت شناسی جهانی آن بود.)

اگر این تحلیل را از پایه ای ترین عوامل شکل دهنده به سیاست امریکا در شرایط حاضر بپذیریم، باید روشن باشد که تحریم های اقتصادی شدید تر کاملا در دستور است، و حتی عملیات نظامی ای که نه فقط تأسیسات هسته ای، بلکه کلا بنیۀ نظامی و صنعتی ایران را بشدت تضعیف کند کاملا محتمل است. بنا به تحلیل برخی تحلیل گران، پافشاری امریکا بر سرنگونی رژیم بعثی سوریه (که خواست اسرائیل نیست)، بیش از آنکه تحول در خود سوریه را مدّ نظر داشته باشد، هدفش محروم کردن رژیم ایران از تنها متحد منطقه ای خود و منزوی کردن لجستیکی حزب الله لبنان، این متحد دیگر رژیم ایران، است(14). همین تحلیل گران کاملا محتمل می دانند که جنگ سایبری و عملیات سابوتاژ و سوء قصد به جان اعضا پروژه های نظامی ایران نیز ابزاری است که از طرف امریکا (یا اسرائیل با تأیید امریکا) برای تحت فشار قرار دادن ایران به کار گرفته می شود(15). به هر رو، شک نیست که ابزار اصلی امریکا تحریم اقتصادی و تهدید نظامی مستقیم علیه ایران است. هدف تحریم ها و عملیات نظامی احتمالی، تضعیف قدرت اقتصادی و صنعتی و نظامی رژیم تا به آن حد است که از لحاظ عینی بر همۀ کشورهای منطقه، و همچنین بر زمامداران ایران نیز، روشن باشد که ایران دیگر عملا نمی تواند مدعی ایفای نقش نیروی مسلط منطقه ای باشد.

چنین هدفی حتی ملازمه ای با سرنگونی رژیم ندارد. (برعکس، در متن عروج انقلاب در منطقه، قدرت های بزرگ از پذیرش ریسک عروج یک رژیم نامعلوم در ایران حتی المقدور اجتناب می کنند.) هرآینه بنیۀ اقتصادی و صنعتی و نظامی ایران به اندازۀ کافی ضعیف شده باشد، دولت امریکا به اهداف خود رسیده است. حال این شرایط چه با قدرت یابی جناحی از درون این رژیم تأمین شود که ظرفیت نوشیدن جام زهر و تسلیم به خواسته های قدرت های بزرگ را (در شکل سمبولیک تن دادن به محدودیت در استفاده از انرژی هسته ای) داشته باشد، و چه با باقی ماندن جناحی در مرکز رژیم که به رجزخوانی ضد غربی در حرف ادامه می دهد، اما در عمل چنان شکست خورده و بی رمق و "غیر هسته ای" است که در منطقه بی آزار و منزوی است.

قدرت های بزرگ اروپا که اکنون با سیاست تحریم اقتصادی و تهدید نظامی همراهی می کنند در هدف سیاست امریکا که جلوگیری از ایفای نقش مسلط منطقه ای ایران باشد تماما شریک اند، اما روشن است که هیچ دلیلی ندارد خواهان نقش برتر امریکا در خاورمیانه و تداوم نفوذ امریکا بر کشورهای منطقه باشند. تضاد منافع بین قدرت های بزرگ واقعیتی است، و در عین همگرایی منافع در مقطع فعلی در محدود کردن نقش ایران در منطقه، قدرت های بزرگ اروپایی امیدوارند در انتهای چنین تحولی نفوذ خودشان بر دولت های منطقه را افزایش داده باشند. تضاد منافع قدرت های اروپایی و بویژه فرانسه را با منافع امریکا در جای دیگر بررسی کرده ایم، ولی در مورد تحریم ها و در فاز فعلی مواجهۀ غرب با ایران، تضادهای درونی قدرت های غربی از اهمیت زیادی برخوردار نیست. آنچه از نظر شناخت موقعیت حاضر اهمیت بیشتری دارد، توجه به موضع شوروی و چین است. اینکه چین و شوروی همراهی چندانی با سیاست امریکا و اروپا نکرده اند روشن است، اما این ابدا به معنای آن نیست که در تنش فعلی میان ایران و قدرت های غربی این دوکشور در کنار ایران قرار دارند. کافی است بیاد آوریم که، علیرغم همراهی نکردن فعال با تحریم های امریکا و اروپا، چین و شوروی هر دو به قطعنامۀ تحریم اقتصادی ایران در شورای امنیت سازمان ملل (قطعنامه 1929، مصوب ژوئن 2010) رأی مثبت دادند. مهمترین دلیل مشارکت نداشتن فعال چین و شوروی در تحریم های اقتصادی این است که آنها هیچ دلیلی نمی بینند که سیاست هایی را اتخاذ کنند که نفوذ امریکا در خاورمیانه را، علیرغم ناکامی در افغانستان و عراق و عقب نشینی نظامی از منطقه، همچنان تداوم می دهد. اما چین و شوروی هیچ منافع مشترک درازمدت استراتژیکی با ایران ندارند، و هر آینه هریک از آنها بتواند با ضعف نقش ایران در منطقه جاپا و نفوذی در خاورمیانه بیابد، از همراهی با فشار بین المللی بر ایران مضایقه نخواهد کرد. یا چنانچه در متن توافق های بزرگتر میان قدرت های بزرگ، چین یا شوروی امتیاز بزرگی از امریکا در سایر مناطق مورد مناقشه قد
ت های بزرگ (مثلا در اروپای شرقی یا در مورد استقلال خواهی تایوان) بگیرند، کاملا ممکن است که در پیشرفت سیاست فعلی امریکا در خاورمیانه هیچ گونه مانع تراشی نکنند. رژیم ایران نمی تواند در مواجهه با تحریم ها و تهدید نظامی بر تضادهای قدرت های بزرگ جهانی حساب استراتژیک باز کند.

خلاصه کنیم. تحریم های اقتصادی و تهدید نظامی ایران، یک سیاست ضروری برای دولت امریکاست. این سیاست دولت امریکا ریشه در وضعیت بحران اقتصادی امریکا و افول اقتصادی امریکا دارد، و بر متن افول قدرت امپریالیستی امریکا و تشدید رقابت های جهانی و منطقه ای میان قدرت های بزرگ و قدرت های منطقه ای، دولتمردان امریکا ناگزیر اند برای دفاع از موقعیت اقتصادی و سیاسی امریکا چنین سیاستی را تعقیب کنند. دستکم در فاز فعلی، همراهی قدرت های بزرگ اروپائی با این سیاست ها تمام عیار است. چین و شوروی نیز، علیرغم اینکه پیشرفت چنین سیاستی در قبال ایران را به سود رقیب خود می بینند، اما هیچ دلیل استراتژیکی برای دفاع از ایران ندارند، و بهترین گزینۀ آنها، همچون رقبای اروپائی، تلاش برای افزایش نفوذ خود در خاورمیانه ای است که نقش ایران در آن فرعی شده باشد. ملاحظه و تردید فعلی چین و شوروی نسبت به زیر فشار گرفتن ایران حکمت استراتژیکی ندارد. از این رو، پیشبرد سیاست تحریم اقتصادی با مانع جدی ای در میان قدرت های بزرگ روبرو نیست، و امریکا و اروپا سیاست تحریم اقتصادی را تا رسیدن به هدف خود، یعنی تضعیف بنیۀ اقتصادی و صنعتی و نظامی ایران ادامه خواهند داد. به این منظور، چنانچه تحریم ها به نتیجۀ دلخواه نرسند، با این که نه امریکا و نه قدرت های اروپایی توان نظامی لشگرکشی و اشغال ایران را ندارند، اما عملیات نظامی هوائی و دریائی به منظور تخریب تأسیسات نظامی (و نه فقط هسته ای) و حتی تأسیسات صنعتی ایران کاملا محتمل است.

 

سیاست رژیم ایران

سیاست رسمی و اعلام شدۀ رژیم ایران این است که در برابر تحریم ها و تهدید نظامی ایستادگی می کند، در صورت تحریم نفتی تنگۀ هرمز را می بندد و در سایر نقاط جهان به منافع امریکا و غرب و اسرائیل ضربه خواهد زد. چرا رژیم ایران به پای چنین مواجهه ای می رود؟

برخلاف آنچه برخی از آغاز روی کار آمدن جمهوری اسلامی در هر موردی که از تحلیلش عاجز هستند تکرار می کنند، علت اتخاذ چنین سیاستی را ابدا نمی توان با الزامات ایدئولوژیک این رژیم توضیح داد. (از موارد عملی مذاکرۀ رفسنجانی با مک فارلین و "نوشیدن جام زهر" توسط شخص خمینی گرفته، تا توجیه نظری خمینی در مجاز شمردن تعلیق احکام ثانویه و اولیه اسلام بنا به "مصلحت حکومت اسلامی"، همه و همه نشان می دهند که نمی توان ایدئولوژی را عامل سیاست های رژیم شمرد و گریبان خود را از تحلیل خلاص کرد.) همچنین نگفته پیداست که هیچ گونه پافشاری بر موضع "ضد امریکایی" موجب اعلام چنین سیاستی نیست، و همۀ سران و همۀ جناح های اصلی رژیم همیشه خواهان رابطه با امریکا بوده اند و بحث و تبصره تنها بر سر "محترمانه" بودن و "غیراستکباری" بودن این رابطه بوده است، که معنایی جز به رسمیت شناختن موجودیت رژیم ایران و جایگاه منطقه ای او ندارد. (کافی است یادداشت کمال خرازی- گولیدمن، سفیر وقت سوئیس در تهران، را که شرایط سازش ایران با امریکا را لیست می کرد به یاد آوریم که در سال 2003 به دولت جرج بوش ارائه شد.(16) ایستادگی رژیم در برابر سیاست قدرت های غربی بر هیچ پرنسیپ ایدئولوژیک یا سیاسی استوار نیست، بلکه تماما ضرورتی پراگماتیک است: دولت ایران می خواهد قدرت منطقه ای، یا دستکم یکی از قدرت های مهم منطقه، باشد، و همین امر امروز با سیاست دولت امریکا در تضاد قرارگرفته.

برای شناخت درست ماهیت تنش حاضر بین رژیم ایران و دولت امریکا، باید به دو دسته پرسش اساسی پاسخ داد. اول اینکه، آیا همگرایی سیاست امریکا و ایران اساسا غیرممکن است؟ آیا رژیم ایران اساسا نمی تواند سیاست های منطقه ای اش را با سیاست امریکا منطبق کند؟ آیا دولت های غربی اساسا نمی توانند نقش ممتاز منطقه ای برای ایران را تحمل کند؟ و دوم اینکه، اساسا چرا رژیم ایران باید بدل شدن به نقش ممتاز منطقه ای را دنبال کند؟ چرا رژیم ایران اکنون، با وجود تحریم های اقتصادی شدید و چشم انداز تهاجم نظامی، خطر می کند و از جاه طلبی منطقه ای خود کوتاه نمی آید؟

در مورد پرسش اول: رژیم ایران کاملا حاضر است نقش منطقه ای خود را نه فقط به تأیید امریکا برساند، بلکه در متن نظام جهانی مورد نظر امریکا و غرب قرار دهد. این را نه فقط تحلیل، بلکه فاکت ها هم تأیید می کنند. در دوران دولت بوش (پسر) رژیم ایران تلاش کرد به دولت امریکا اطمینان دهد که کاملا حاضر است از عبارت پردازی هایی که علیه  سیاست امریکاست (مثلا در مورد مسألۀ فلسطین) کوتاه بیاید و در انطباق عمومی با سیاست امریکا نقش ممتاز منطقه ای خود را ایفا کند. نگاهی به مفاد همان یادداشت خرازی – گولیدمن هر توضیح بیشتری را نالازم می کند(16). (همچنین در همان سال 2003 متن صریح دیگری در مورد چگونگی قرار گرفتن نقش ایران در منطقه در متن نظام سیاسی جهانی از جانب محسن رضائی در آتن به واسطه های وزارت خارجه امریکا تسلیم شد، و تحت عنوان "مقالۀ ارائه شده به کنفرانسی در آتن" در سایت های ایران نیز منعکس شد.) در سال 2003، که دولت امریکا با اشغال عراق تا
زه داشت سیاست تهاجمی نئوکان ها را با امیدواری آزمایش می کرد، پیشنهاد ایران مورد اعتناء دولت بوش قرار نگرفت. اما مذاکرات دولت های اروپائی با دولت خاتمی در همان دوره دقیقا همین هدف را دنبال می کرد، و پس از آشکار شدن ناکامی سیاست نئوکان ها در منطقه، دولت امریکا نیز می رفت که با اروپا همداستان شود(10). دولت اوباما، با قبول جهانی محدودیت قدرت امریکا، در بدو به قدرت رسیدن خود همین سیاست را در قبال ایران رسما اعلام کرد و در پیش گرفت، اما خیزش توده ای سال 1388 ایران شرایط را تماما تغییر داد. همان طور که در بخش پیش نیز اشاره شد، اکنون، با عروج انقلاب در منطقه، با تشدید بحران جهانی اقتصادی، و با تشدید رقابت های امپریالیستی و منطقه ای، اوباما این سیاست را کنار گذاشته و راهی ندارد جز اینکه، برای حفظ نفوذ امریکا بر متحدانش در منطقه، تضعیف قدرت ایران و جلوگیری از بدل شدن ایران به یک قدرت منطقه ای را دنبال کند(17).

از نظر تحلیلی تکرار این نکته لازم است که رژیم اسلامی ایران کاملا حاضر است که نقش ممتاز منطقه ای خود را در چارچوب سیاست قدرت های بزرگ، چه قدرت های اروپائی و چه امریکا، قرار دهد. مشکل رژیم اینجاست که اکنون دولت امریکا و قدرت های اروپائی نمی توانند و نمی خواهند چنین نقشی را برای ایران، حتی در هماهنگی با سیاست های آنها، بپذیرند. چرا که، به دلیل لرزان شدن نظام جهانی امپریالیستی و سیال شدن نظام منطقه ای، و به دلیل عروج انقلاب در کشورهای منطقه (که هر دوی اینها نهایتا بازتاب بحران جهانی اقتصاد سرمایه داری است)، توافق امریکا یا کشورهای اروپائی با نقش ممتاز ایران در منطقه، با مخالفت سایر مدعیان قدرت منطقه ای (ترکیه و عربستان، و همچنین اسرائیل) روبرو می شود، و همچنین رژیم های کشورهای کوچک تر منطقه را که تحت الحمایه امریکا هستند نا ایمن و ناراضی می کند. به عبارت دیگر، در شرایط بحران اقتصادی و سیاسی جهانی سرمایه داری و امپریالیسم، امریکا و دولت های اروپایی اکنون نمی توانند بهای مهار و سازش با رژیم ایران را با برسمیت شناسی نقش ممتاز منطقه ای رژیم ایران بپردازند، چرا که چنین امری فورا به معنای کاهش نفوذشان بر دولت های منطقه است و نقض غرض می کند.

اما پرسش دوم، چرا رژیم اسلامی ایران بر بدل شدن به قدرت فائقۀ منطقه ای این همه پای می فشرد، و اکنون تحریم های شدید اقتصادی و ریسک تهاجم نظامی را می پذیرد؟ به این دلیل که بدل شدن به قدرت برتر منطقه ای لازمۀ تحکیم موقعیت رژیم چه در برابر تهدیدهای خارجی و چه در برابر تهدیدهای داخلی است. از لحاظ خارجی، روشن است که رژیم اسلامی ایران از تهدید مخالفت قدرت های بزرگ تنها وقتی تماما آسوده خاطر می شود که قدرت های بزرگ برای حفظ نظم منطقه بر نقش ممتاز ایران حساب باز کرده باشند. برای تأمین این شرایط، رژیم اسلامی ایران از آغاز (یا در حقیقت از مقطع اشغال سفارت امریکا) راهی جز این نداشته که تلاش کند تا نخست موقعیت ممتاز در منطقه را بطور دوفاکتو کسب کند و سپس تلاش کند تا قدرت های بزرگ این موقعیت ممتاز او را به رسمیت بشناسند. سیاست های خارجی متنوع و ظاهرا واگرای رژیم ایران، از جنگ هشت ساله با عراق تا مذاکرات دوران خاتمی با قدرت های اروپائی، همه در خدمت تأمین این هدف بوده اند.   

از لحاظ داخلی، نیاز رژیم اسلامی برای بدل شدن به قدرت برتر منطقه ای صرفا از ملاحظات ایدئولوژیک و ضرورت بسیج ناسیونالیسم ایرانی به حمایت از جمهوری اسلامی نشأت نمی گیرد. (گرچه همگرایی بخشهایی از اپوزیسیون بورژوایی با جمهوری اسلامی در مقاطع مختلف، از مقطع جنگ با عراق گرفته تا تنش حاضر میان ایران و امریکا، اهمیت این بُعد مسأله را نشان می دهد.) مسألۀ پایه ای تر این است که، تحکیم جمهوری اسلامی ایران، مثل هر رژیمی در هر کشوری، بسته به این است که نظام سیاسی به اقتصاد مستحکمی متکی شود و در نتیجه از پایۀ اجتماعی استواری برخوردار باشد. با این معیار، از مقطع پایان جنگ با عراق که بازسازی اقتصاد را عملا در دستور گذاشت، شکل گیری تمام جناح های مختلف رژیم را می توان با راه حل های متفاوتی توضیح داد که هریک در هر دوره برای برون رفت از بن بست اقتصادی ایران و وسعت دادن به پایۀ اجتماعی رژیم توصیه و تعقیب می کند: آیا باید اقتصاد را بر مبنای گسترش بخش دولتی تقویت کرد یا گسترش بازار آزاد؟ آیا باید نخست بورژوازی ایران را از لحاظ سیاسی ادغام کنند تا بخش خصوصی عامل رونق اقتصادی شود؟ یا نه، کافی است اقتصاد را بر بازار آزاد و ابتکار بخش خصوصی متکی کرد تا بورژوازی ایران به حمایت سیاسی از رژیم سوق یابد؟ آیا گسترش بازار آزاد الزاما به معنای سپردن ابتکار به بخش خصوصی است یا می توان به بنیادهای رنگارنگ و به واحدهای فعالیت اقتصادی سپاه نقش شرکت های بزرگ (corporations) در فعالیت اقتصادی بازار آزاد را سپرد؟ و نظایر اینها. روشن است که جناح های گوناگون رژیم برچنین چشم اندازهای متفاوتی نه فقط به سبب عقلانیت بیشتر اقتصادی یا مصلحت بیشتر سیاسی پای فشرده اند، بلکه هریک از این چشم اندازها متناظر با منافع مادی بیشتری برای نهادها، اقشار، یا طبقات معینی است (منافع مادی نه فقط به معنای محدود منافع مالی، بلکه به معنای قدرت اقتصادی، قدرت سیاسی و همچنین قدرت ایدئولوژیک نیز). همۀ این راه حل ها، به شیوه های مختلف، در سطح اقتصادی هدف تحکیم و گسترش سرمایه داری ایران را دنبال می کنند. در همۀ این راه حل ها نیز ضرورت تبادل اق
تصاد سرمایه داری ایران با جهان، یا به عبارت دیگر ضرورت ادغام اقتصادی ایران در بازار جهانی سرمایه داری، مشترک است. به عبارت دیگر، ضرورت بازسازی اقتصاد سرمایه داری ایران تعامل اقتصادی با جهان و ادغام در بازار جهانی را الزامی می کند؛ که به نوبۀ خود به معنای ضرورت تأمین پیش شرط های سیاسی رابطه با "جهان"، یعنی به ویژه قدرت های غربی و امریکاست. (روشن است که در این مورد نیز جناح های مختلف به همان دلایل مسیرهای متمایزی را برای تحقق تعامل سیاسی و اقتصادی با جهان و خصوصا با غرب ترسیم کرده اند.) بدل شدن به قدرت ممتاز منطقه ای، اهرمی برای تثبیت رژیم ایران در نظام سیاسی جهانی، و همچنین اهرمی برای برخوردار شدن ایران از مزایای ادغام اقتصادی در بازار جهانی بوده است. از همین رو، از آغاز روی کار آمدن جمهوری اسلامی، داشتن نقش ممتاز منطقه ای برای ایران سیاست خارجی اعلام شدۀ این رژیم و مورد قبول همۀ جناح های اصلی رژیم بوده است. حکمت جنگ هشت ساله با بیش از یک میلیون کشته و زخمی و خرابی های بسیار، چیزی جز نمایش این امر نبود که رژیم اسلامی به سادگی حاضر به پذیرش هژمونی دولت دیگری در منطقه نیست. پافشاری بر "حق ایران بر انرژی هسته ای" نیز جز نمایش عزم ایران برای ایفای نقش ممتاز در منطقه نبود و نیست.   

در شرایط حاضر، اما، نکتۀ حیاتی اینجاست که بحران اقتصادی سرمایه داری در سطحی جهانی اکنون نفس امکان سود بردن از ادغام اقتصادی در بازار جهانی را برای شکوفائی اقتصاد ایران تیره و تار کرده است. با تعمیق بحران جهانی سرمایه داری، رقابت بین قدرت های بزرگ تشدید می شود و هریک از آنها می کوشد تا با تکیه بر قدرت سیاسی و نظامی خود موقعیت بهتری برای اقتصاد کشور خود تأمین و تضمین کند. این واقعیت یک بار دیگر نشان می دهد که چگونه نظام اقتصادی سرمایه داری در ادامۀ کارکرد خود، به ویژه در دورۀ بحران اقتصادی، به تشدید تخاصم سیاسی و حتی جنگ میان قدرت های سرمایه داری بدل می شود. با بروز بحران، حل تضادهای اقتصادی سرمایه داری تنها در سطح سیاسی (و نظامی) ممکن می شود، و چنین "راه حلی" اقتصاد سرمایه داری را تنها در کشورهایی که توانسته باشند در نظام سیاسی جهان دست بالا را کسب کرده باشند نجات می دهد؛ روی دیگر همین سکه، انحطاط اقتصادی در کشورهایی است که بازندۀ مسابقۀ بازتعریف نظام سیاسی جهانی باشند. این عصارۀ تئوری امپریالیسم است، و لازم نیست تاریخ قرن بیستم را برای صحت آن به شهادت گرفت، بلکه همین امروز آنچه بر سر یونان در "اروپای واحد" می آید مصداق روشن تئوری امپریالیسم است. در جهان سرمایه داری، و به ویژه در دوران بحران اقتصادی سرمایه داری، دخالت سیاسی (و نظامی) حکومت ها برای یافتن جایگاه بهتر در نظام سیاسی جهان برای اقتصاد تعیین کننده است، و عملکرد قدرت های بزرگ هم اکنون این واقعیت را تأیید می کند. عینا به همین منوال، برای قدرت درجه دومی نظیر ایران نیز، اکنون نه نفس ادغام اقتصادی در بازار جهانی (که بحران زده است)، بلکه کسب موقعیت برتر منطقه ای از لحاظ نظامی و سیاسی است که یگانه عامل توان بخش به رژیم ایران برای برون رفت از بن بست اقتصادی ایران است. در شرایط اقتصادی و سیاسی امروز جهان، ایفای نقش قدرت ممتاز منطقه ای لازمۀ جدائی ناپذیر حفظ و گسترش اقتصادی سرمایه داری ایران است، و سامان یافتن اقتصاد ایران برای تحکیم اجتماعی و سیاسی رژیم اسلامی حیاتی است(18).  

خلاصه کنیم. امریکا قدرت هژمون جهانی رو به افولی است و ایران یک قدرت درجه دوم با ادعای منطقه ای. امریکا خواهان محدود کردن نقش ایران در منطقه است و رژیم ایران ناگزیر از مقاومت و تلاش برای قدرت منطقه ای بودن. دولت امریکا برای حفظ نفوذ باقیماندۀ خود در منطقه، برای تضمین منافع و امنیت متحدان و دست نشاندگانش، ناگزیر است تحریم های شدیدتر و حتی عملیات نظامی را تا به ثمر رسیدن سیاست محدود کردن عملی ایران دنبال کند. رژیم ایران برای بقای خود نمی بایست تسلیم شود. امریکا به دلیل قدرت کاهنده اش در اقتصاد و سیاست جهانی، به دلیل تشدید رقابت میان قدرت های بزرگ و به ضرورت بازتعریف نظام سیاسی جهان و تجدید تقسیم مناطق نفوذ، ناگزیر است چنین سیاستی را تعقیب کند. سیاست ایران را ضرورت بازسازی سرمایه داری ایران و هدف تحکیم رژیم اسلامی شکل می دهد. تضاد آشتی ناپذیر سیاست های امریکا و ایران بحران حاضر را شکل می دهد. بحران حاضر راه حل میانه ای ندارد و بازی صفر و یک است. چرا که علیرغم همۀ تفاوت ها میان امریکا و ایران، سیاست های آشتی ناپذیر حکومت های هر دوی این کشورها از بحران سیاسی جهان امپریالیستی و بحران اقتصادی سرمایه داری جهانی نشأت می گیرد. بن بست نظام جهانی سرمایه داری این گونه به کشوری چون ایران می رسد و بر در خانه های مردم می کوبد: تحریم ها، فلاکت اقتصادی، و چشم انداز جنگ.

 

رژیم ایران چه می تواند بکند؟

قدرت نظامی و اقتصادی و سیاسی ایران هیچ تناسبی با قدرت امریکا و کشورهای غرب ندارد و از پیش روشن است که رژیم ایران بازندۀ این مواجهه خواهد بود. تنها تسلی این است که این مواجهه (برخلاف موارد افغانستان و عراق) با لشگر کشی امریکا و جنگ تمام عیار همراه نخواهد بود. بهترین سناریوی ممکن برای رژیم ایران این است که الف) با تهدید به عملیات تروریستی و سابوتاژ از احتمال عملیات نظامی هوائی و دریائی به ایران بکاهد؛ ب)
تلاش کند تا تحولات سیاسی در منطقه عملا به زیان امریکا و به سود او پیش رود؛ ج) و در عرصۀ اقتصادی تحریم ها را تاب آورد. سیاست اعلام شدۀ رژیم ایران نیز همین هاست. این سه عرصه را در ادامه به اختصار بررسی می کنیم، اما  نخست باید تأکید کرد که حتی تحقق این بهترین سناریو ابدا به معنای توفیق ایران نیست، بلکه تنها به معنای تسلیم نشدن رژیم است. برای رژیم ایران خلاصی از این مهلکه تنها با تحولاتی بزرگ در عرصۀ سیاست جهانی متصور است؛ یعنی آن چنان تحولاتی که اولویت های امریکا و قدرت های غربی را جابجا کند و شکل دادن به نظام منطقه ای خاورمیانه را از دستور کار فوری خارج کند. تصور چنین تحولاتی غیرممکن نیست، اما تحقق آنها نامحتمل است و در شرایط فعلی محاسبۀ سران رژیم بر چنین تحولاتی مصداق دل بستن به "امدادهای غیبی" است.

در عرصۀ نظامی: توسل ایران به عملیات تروریستی و سابوتاژ "در هر نقطۀ جهان"، علیرغم لاف زنی سرداران سپاه و دستگاه اطلاعاتی، ابدا نمی تواند احتمال عملیات نظامی هوائی و دریائی علیه ایران را کاهش دهد؛ برعکس به وقوع آنها قطعیت می بخشد. روشن است که تا هنگامی که امریکا تعرض نظامی نکرده باشد چنین اقدامی از جانب ایران تنها تأثیرش افزایش توان امریکا و قدرت های غربی در بسیج افکار عمومی در غرب و بسیج دیپلماتیک در سطح جهانی برای حملۀ نظامی به ایران خواهد بود. توسل به عملیات تروریستی و سابوتاژ تلافی جویانه پس از حملۀ نظامی امریکا و غرب نیز، گرچه افکار عمومی غرب و جهان را هراسان خواهد کرد، اما فشارش بیشتر از آن نخواهد بود که در ده سال گذشته عملیات مشابه از جانب گروه های منتسب به القاعده در غرب داشته اند، و در بهترین حالت تأثیری بر اتخاذ سیاست نظامی علیه ایران نخواهد داشت. از لحاظ نظامی، توسل به عملیات تروریستی در کشورهای غربی خاصیت نظامی و سیاسی برای ایران ندارد، و واقعیت این است که خامنه ای نیز در آخرین خطبۀ نماز جمعه، 14 بهمن، که به مسأله تحریم و تهدید جنگ اختصاص داشت، با دقت تمام به هیچ وجه امریکا و کشورهای غربی را تهدید نکرد، بلکه تماما دولت اسرائیل را هدف گرفت. اما عملیات تروریستی و سابوتاژ علیه اسرائیل نیز فشار نظامی بر ایران را کاهش نمی دهد، بلکه یا باعث می شود اسرائیل رأسا به عملیات نظامی هوائی علیه ایران دست بزند، و یا امریکا و قدرت های غربی را وا می دارد تا برای داشتن ابتکار عمل در منطقه، پیش از آن که اسرائیل چنین کند، تهاجم نظامی علیه ایران را آغاز کنند. حکمت تهدید اسرائیل از جانب ایران، کاهش دادن امکان حملۀ نظامی نیست، بلکه فوائد سیاسی آن در منطقه است.

در عرصۀ سیاسی منطقه: ضدیت با اسرائیل یک ابزار مهم رژیم ایران برای افزایش نفوذش در منطقه است. این که خامنه ای در همان سخنرانی آشکارا اسرائیل را به عملیات تروریستی تهدید می کند، برخلاف آنچه برخی اصلاح طلبان رانده از قدرت حتی از زندان پیغام داده اند، ابدا نشانۀ ندانم کاری نیست، بلکه بر تمایلات ضد اسرائیلی افکار عمومی در جهان عرب و ظرفیت جنبش های اسلامی در منطقه حساب می کند. رژیم های عرب، زیر فشار افکار عمومی خود، نمی توانند با بیانات و اقدامات ضد اسرائیلی رژیم ایران مخالفت کنند و آچمز می شوند. تنها رژیم ایران نیست که برای نفوذ در افکار عمومی منطقه به احساسات ضد اسرائیلی متوسل می شود. بدون موضع ضد اسرائیلی هیچ دولتی نمی تواند قدرت هژمون منطقه شود. دولت ترکیه نیز، که تنها متحد رسمی اسرائیل در منطقه بوده است و تا پریروز با ارتش اسرائیل مانور مشترک نظامی می داد، در چند سال اخیر خیلی پر سر و صدا با  اسرائیل رو در رو شده است. تنها چنین بود که شش ماه پیش رجب اردوغان، این وارث امپراتوری عثمانی، در میدان تحریر قاهره همچون قهرمان جهان عرب مورد استقبال قرار گرفت. مخالفت با اسرائیل نه فقط برای ایران، بلکه برای ترکیه نیز، که در چند سال گذشته تلاش وسیعی برای کسب موقعیت برتر در منطقه را آغاز کرده، شرط لازمی برای نفوذ بر رژیم های کشورهای عربی است. خاصیت تهدید اسرائیل و عملیات احتمالی ایران علیه اسرائیل کاملا سیاسی است و نه نظامی. رژیم ایران از ضدیت با اسرائیل هدف دامن زدن به احساسات ضد امریکائی و جلب پشتیبانی افکار عمومی جهان عرب را دنبال می کند.

ضدیت با اسرائیل البته تنها ابزار رژیم ایران برای تأثیر گذاردن بر عرصۀ سیاسی منطقه نیست. خامنه ای در همان سخنرانی تلاش کرد به رژیم های عرب اطمینان دهد که ایران قصد تضعیف آنها را ندارد. حتی گفت که ایران خواهان تغییر رژیم در بحرین هم نبوده است، و تنها و تنها با رژیم اسرائیل طرف است. منظور این است که رژیم های عرب نمی باید از یک ایران قدرتمند در منطقه نگران امنیت و ثبات خود شوند. چنین بیاناتی  تأثیری بر موضع رژیم های عرب نسبت به قدرت یابی ایران در منطقه نخواهد داشت، بلکه باید نشانۀ استیصال رژیم ایران و توسل به هر چیزی برای تأثیر گذاری بر عرصۀ سیاسی منطقه تلقی شوند. در همین راستا، همزمان با فعال شدن نیروی دریائی سپاه پاسداران در خلیج فارس، از زبان برخی چهره های درجه دوم و سوم رژیم به کشورهای خلیج پیشنهاد برگزاری مانور مشترک دریائی داده شد، که البته با بی اعتنایی تمام روبرو گشت.

در کل، موقعیت رژیم ایران در منطقه نسبت به سه سال پیش به شدت تضعیف شده است. نفس بروز انقلاب در کشورهای عربی معادلات منطقه را یک سره تغییر داده و عامل جدیدی را افزوده است که برای
یچکس قابل پیش بینی نیست، و بسیار بعید است که حتی در مواردی به سود افزایش نفوذ رژیم ایران تمام شود. تا همین جا، حتی فعال شدن جریانات اسلامی در سیر انقلاب ها با افزایش نفوذ ایران همراه نبوده، بلکه انواع گرایشات اسلامی دیگر را (چه از نوع طالبانی و چه به ویژه از نوع نرم حزب عدالت و توسعه ترکیه را) شکل داده است. وانگهی، ادامۀ انقلاب در مصر امکان ایفای نقش اصلی از جانب گرایشات چپ و نزول گرایشات اسلامی را هنوز زنده نگاه داشته است. همچنین یک نتیجۀ خیزش عمومی سال 1388 در ایران، تضعیف موقعیت رژیم ایران در پایگاهش در افکار عمومی منطقه، و حتی نزد گرایشات اسلامی برادر، بود.

سوای تحرک پائینی ها، تحولات از بالا نیز وضعیت منطقه را به زیان رژیم ایران تغییر داده است. ترکیه به عنوان مدعی اصلی قدرت منطقه ای ظهور کرده، و توان نظامی و اقتصادی و جمعیتی ای کاملا قابل مقایسه با ایران برای ایفای چنین نقشی را دارد. به علاوه، ترکیه هم از حمایت غرب برای ایفای چنین نقشی برخوردار است، هم در افکار عمومی جهان عرب پرستیژ یافته، و هم حتی بر گرایشات اسلامی منطقه به شدت تأثیر گذشته است. عربستان نیز، همپای افول قدرت امریکا، به ناگزیر بر ظرفیت نظامی خود به شدت افزوده است. افزایش نفوذ عربستان بر شیخ نشین های خلیج فارس، مداخلۀ عربستان در بحرین برای سرکوب جنبش اعتراضی، و اکنون نقش فعال عربستان در تقویت اپوزیسیون سوریه، تماما با کاهش نفوذ ایران متناظر است. تنها متحد استراتژیک ایران در منطقه، رژیم سکولار بعثی سوریه، کاملا بی ثبات و در شرف سقوط است، و هر درجه تضعیف سوریه حزب الله در لبنان را نیز برای رژیم ایران به همان درجه کم خاصیت می کند. حتی در فلسطین نیز توافق حماس با الفتح موجب نزول نفوذ رژیم ایران شده است. خلاصه کنیم، سیر تحولات چند سال اخیر موقعیت ایران در منطقه را تضعیف کرده و این سیر همچنان ادامه دارد. رژیم ایران نمی تواند تنها با اتکاء به برگ ضدیت با اسرائیل (که ابدا در انحصار او نیست) در عرصۀ سیاسی منطقه امیدوار باشد مقابلۀ جدی ای با امریکا و قدرت های اروپائی داشته باشد.

در عرصۀ اقتصادی: سوای تأثیر مخرب تحریم ها بر زندگی تودۀ مردم، تا همین جا تأثیر تحریم ها بر شاخص های رایج اقتصادی آشکار است. آخرین تخمین بانک جهانی میزان رشد اقتصادی ایران را ده در صد کمتر از آنچه قبلا پیش بینی کرده بود می شمارد. میزان واقعی ذخیرۀ ارزی البته نامعلوم است، اما اکنون دستکم کمتر از آنچه است که در ماه اوت گذشته صندوق بین المللی پول برای آغاز سال 2012 تخمین زده بود. سقوط شدید ریال در قبال ارزهای جهانی شاخص دیگری است. وضعیت درهم شکستۀ اقتصاد ایران بررسی تفصیلی مجزایی می طلبد، اما همین اشاره کافی است که حتی پیش از تحریم ها ایران در یک بن بست اقتصادی قرار داشت، و فشار تحریم ها دولت را به اتخاذ سیاست های اقتصادی ای سوق می دهد که از هم گسیختگی اقتصادی را افزایش می دهد. بطور نمونه، سیاست افزایش بهرۀ بانکی برای مقابله با سقوط شدید ریال قصد داشت اوضاع نابسامان بخش مالی را چاره کند، اما همین سیاست در عین حال بخش صنعتی را زیر فشار می گیرد و به نزول تولید صنعتی می انجامد. از هم گسیختگی اقتصادی بر بنیۀ نظامی ایران به سرعت تأثیر می گذارد، و رژیم را ناگزیر از انتقال منابع اقتصادی هرچه بیشتر به فعالیت های نظامی و امنیتی، یعنی به جنگی کردن اقتصاد سوق می دهد. 

خلاصه کنیم. رژیم ایران در عرصۀ نظامی گزینه ای ندارد، موقعیتش در عرصۀ سیاسی منطقه رو به نزول دارد، و از هم گسیختگی اقتصادی هم اکنون آغاز شده است. همۀ اینها رژیم ایران را، که هم اکنون بیش از دو سال است با بحران حکومتی دست به گریبان است، به سوی گرداب می راند. جناح های رژیم واگراتر از آنچه هستند می شوند، و در چاره جویی برای اوضاع وخیم نظامی و منطقه ای و اقتصادی، جناح بندی های تازه به ناگزیر سر باز می کنند و حتی دستگاه اداری را فلج می کنند. به این اعتبار تضعیف رژیم یکی از پیامدهای سیاست تحریم ها و تهدید نظامی است، اما این ابدا به معنای گشایش در فضای سیاسی ایران نیست. بلکه شرایط جدید رژیم ایران را در سطح داخلی به  تلاش برای اعمال اختناق بیشتر و میلیتاریزه کردن تام و تمام عرصۀ سیاسی سوق می دهد.

 

راه مقابلۀ واقعی با وضعیت حاضر

برخلاف آنچه موافقان و مخالفان تحریم ها ادعا می کنند، وضعیت حاضر ابدا قابل تنزل به دوقطبی های ساده نیست. وضعیت حاضر دو راهی الف) "تضعیف و سرنگونی رژیم به بهای مشقات اقتصادی"، و ب) "جلوگیری از تضییقات اقتصادی به بهای تحکیم رژیم اسلامی" نیست. وضعیت حاضر نه تقابل غرب مترقی و دموکرات و سکولار و مدرن با ارتجاع مذهبی پیشامدرن است، و نه تقابل حکومت مستقل و ضد امپریالیست جهان سومی با امپریالیسم امریکا و غرب. وضعیت حاضر نتیجۀ تقابل گریز ناپذیر بین یک قدرت منطقه ای درجه دوم با امریکا و قدرت های بزرگ غربی در متن تجدید تقسیم جهان امپریالیستی و بحران سرمایه داری جهانی است. به این اعتبار، وضعیت حاضر نتیجۀ تضاد و تصادم دو دسته سیاست کاپیتالیستی و امپریالیستی است.

سیاست امریکا و غرب دائر بر تحریم های اقتصادی و تهدید نظامی به سود تودۀ مردم ایران نیست و هیچ موجبی برای حمایت ندارد. اما وضعیت حاضر تنها نتیجۀ سیاست های امریکا (و غرب) نیست، بلکه، همانطور که در بالا به ت
فصیل بحث شد، نتیجۀ تقابل آشتی ناپذیر سیاست های دولت امریکا و رژیم ایران است. بنابراین، ارزیابی منفی از تأثیرات تحریم ها و تهدید جنگی بر وضعیت زندگی و مبارزۀ توده مردم ایران نه فقط به معنای ضرورت مقابله با سیاست امریکا و قدرت های غربی است، بلکه در همان حال به معنای مخالفت با سیاست های رژیم ایران، به ویژه سیاست برتری جویی منطقه ای این رژیم است. 

از لحاظ اقتصادی، تا همین جا آثار شوم تحریم ها بر زندگی مردم محسوس است. اما با خالی شدن خزانۀ ایران، رژیم اسلامی هرچه بیشتر فشار تحریم ها را به زندگی تودۀ مردم انتقال خواهد داد تا بتواند به مقابله با امریکا ادامه دهد. تهاجم احتمالی هوائی و دریائی نیز، نه فقط با ویران ساختن زیرساخت های اقتصادی زندگی تودۀ مردم را دشوارتر از آنچه هست خواهد کرد، بلکه همان طور که تجربۀ تمام عملیات هوائی "جراحی" نشان داده، از آنچه در قاموس نظامی با حسن تعبیر "خسارت جانبی" (collateral damag) نامیده می شود، یعنی از کشتار غیرنظامیان، گریزی نخواهد بود. از لحاظ سیاسی، اشاره شد که پیامد فوری مواجهۀ امریکا و ایران، تلاش رژیم برای میلیتاریزه کردن تام و تمام عرصۀ سیاست و تشدید اختناق است.

هواداران سیاست امریکا مدعی اند که وضعیت حاضر به تضعیف جمهوری اسلامی منجر می شود و سقوط او را ممکن می کند، از این رو تودۀ مردم ایران باید این بها را برای کم کردن شرّ رژیم اسلامی بپردازند. هواداران سیاست امریکا البته نتایج سیاست امریکا را تنها در محدودۀ ایران در نظر دارند، و برای آنها ابدا مهم نیست که شکل گیری نظام منطقه ای مطابق میل امریکا و قدرت های غربی به سود تحکیم موقعیت طبقات حاکم است و هر حرکت آزادی خواهانه و مترقی را در سطح منطقه دشوارتر خواهد کرد. توجه به پیامدهای منطقه ای پیروزی قدرت های بزرگ کافی است تا مستقل از پیامدهای سیاسی تحریم ها و تهدید جنگی در ایران، هیچ سوسیالیست و هیچ آزادی خواهی نتواند از سیاست امریکا هواداری کند. اما حتی در محدودۀ ایران نیز پیامدهای سیاسی توفیق امریکا و شکست رژیم ایران، برخلاف آنچه هواداران سیاست امریکا تبلیغ می کنند، به سود تودۀ مردم نیست.

 اولا، اگر رژیم جایگزین رژیم اسلامی حکومتی باشد که مطابق میل و نقشه های امریکا و قدرت های اروپائی باشد، همانطور که در افغانستان و عراق و لیبی می بینیم، نه سکولاریسم و نه مدرنیته، چه برسد به آزادی و دموکراسی، ارمغانش نخواهد بود. ثانیا، و مهم تر، همانطور که بالاتر به تفصیل بحث کردیم، از زاویۀ اهداف سیاسی امریکا و غرب در منطقه، سرکوب جاه طلبی های منطقه ای رژیم اسلامی ملازمه ای با سرنگونی رژیم ندارد. قدرت های امپریالیستی از سقوط رژیم ایران تنها وقتی استقبال می کنند که از حکومت جانشین آن کاملا مطمئن باشند، و می بینیم که امروز در افغانستان دارند منت همان طالبان سرنگون کرده را می کشند تا در قدرت شریک شود، در عراق چاره ای جز پذیرش دولت سمپات به جمهوری اسلامی ایران ندارند، و در لیبی هم هنوز بر خودشان روشن نیست که چه کسانی را سر کار آورده اند. بنا به این تجربیات، هواداران ایرانی تحریم و جنگ باید بیاموزند که سناریوی تحریم اقتصادی ایران و حملۀ هوائی حتی المقدور قصد جایگزینی رژیم ایران را ندارد، بلکه همانطور که سیاست اعلام شده قدرت های بزرگ می گوید، قصد دارد رفتار (منطقه ای) این رژیم را تغییر دهد. بنابراین حتی در صورت شکست کامل ایران در این مواجهه، سرنگونی رژیم امری قطعی نیست. یک رژیم اسلامی که جام زهر نوشیده یا پوزه اش به خاک مالیده، در سطح منطقه ای ناتوان خواهد بود و رفتارش تغییر خواهد کرد. چنین رژیم اسلامی ای قطعا بسیار ضعیف تر از حالا خواهد بود، اما در مقابله با مردم رفتاری بدتر از دهۀ 1360 در پیش خواهد گرفت.  

تضعیف رژیم ایران در طول این مواجهه (اگر همچنان بر سر کار بماند) یک واقعیت است، و این همان گوئی است که رو در روئی با یک رژیم تضعیف شده برای فعالان انقلابی ساده تر است تا با یک رژیم مقتدر و منسجم. اما این تنها فاکتور برای ارزیابی مساعدتر بودن اوضاع نیست. سوسیالیست ها (یا دستکم سوسیالیست های طبقه کارگر) هیچگاه افزایش فقر و اختناق و جهل را عامل تسریع کنندۀ انقلاب کارگران ندانسته اند؛ برعکس، سوسیالیست ها همیشه مسیر به قدرت رسیدن کارگران و پیشروی سوسیالیسم را با بهبود وضعیت اقتصادی و معیشتی طبقه، با گسترش آزادی های دموکراتیک و مدنی، و با افزایش فرهنگ عمومی جامعه دنبال کرده اند. وضعیت حاضر، تحریم ها، فلاکت اقتصادی، و چشم انداز جنگ، شرایط مبارزۀ طبقه کارگر را در مجموع بسیار دشوار می کند. سوسیالیست ها موظفند تا طبقه کارگر را، و همۀ اقشار و جنبش های آزادی خواه و حق طلب در ایران را، به مقابله و تغییر وضعیت فعلی فرابخوانند. تغییر یک وضعیت سیاسی تنها با تغییر دادن سیاست های سازندۀ آن وضعیت میسر می شود، و در وضعیت حاضر این به معنای ضرورت مقابله با امپریالیست های غرب و رژیم اسلامی ایران، هردو، است.

تا آنجا که سیاست رژیم ایران شکل دهندۀ وضعیت حاضر است، نه فقط مادام که جمهوری اسلامی بر سر کار است، بلکه هر رژیمی که رسالتش حراست از سرمایه داری ایران باشد همین سیاست ها را دنبال خواهد کرد. تنها به قدرت رسیدن کارگران و زحمتکشان می تواند به تلاش برتری جویی رژیم های کاپیتالیستی ایران در منطقه پایان دهد. پاسخ کارگران و زحمتکشان ایران به وضعیت فعلی، مبا
زه برای سرنگونی آن و برقرار کردن حکومت کارگران و زحمتکشان است.

مداخلۀ امپریالیستی رژیم اسلامی بر سر کار را تضعیف می کند، اما عروج حکومت کارگران را نه فقط تسهیل نمی کند، بلکه با آفریدن و حمایت از انواع آلترناتیوهای رنگارنگ، تا حد ظهور "مرد آهنین" و رژیم های فاشیستی و شبه فاشیستی، تمام تلاشش جلوگیری از قدرت یابی زحمتکشان خواهد بود. مداخلۀ امپریالیستی در انقلاب های قرن بیست و یکم، همانطور که مورد لیبی نشان داد، قطعا همین هدف را تعقیب می کند(12). تلاش برای قدرت یابی کارگران و زحمتکشان از سیاست امریکا سود نمی برد، بر عکس، سیاست امپریالیستی مانع تازه ای در راه این پیش روی قرار می دهد.

تا آنجا که سیاست های امریکا و سایر قدرت های غربی سازندۀ وضعیت حاضر است، این سیاست ها باید مورد مخالفت و اعتراض همۀ سوسیالیست های و آزادی خواهان جهان قرار گیرند، با این قید که این اعتراضات ابدا به همسوئی با رژیم ایران نلغزند. به عبارت بهتر، تنها آن مخالفتی با سیاست های امپریالیستی امریکا و غرب کارساز است که در عین حال تقویت تنها نیروی اجتماعی در خود ایران برای خنثی کردن این سیاست ها، یعنی تقویت قدرت طبقه کارگر ایران را متحقق کند. شاید بر فعالان چپ امریکا بخشودنی باشد که در مخالفت با امپریالیسم امریکا به موضعی جهان سومی بلغزند، اما اگر حضور تبعیدیان و مهاجران ایرانی در اعتراضات ضد جنگ در امریکا و اروپا وظیفه ای جز افزایش کمّی ناچیز صف اعتراضات داشته باشد، این وظیفه چیزی جز توضیح صبورانه و قانع کنندۀ این واقعیت نیست که مواجهۀ رژیم ایران با امریکا از هر دو سو ریشه در بحران اقتصادی سرمایه داری و بحران سیاسی جهانی امپریالیسم دارد، حمایت از هر رژیمی که در ضدیت با امریکا قرار گرفته تقویت سیاست "ضد امپریالیستی" نیست، و مقابلۀ واقعی با سیاست امپریالیستی قدرت های بزرگ تنها با تقویت نیروی طبقه کارگر در ایران می تواند انجام گیرد.

 

حرف آخر

آیا تلاش برای عروج قدرت کارگران و زحمتکشان برای مقابله با شرایط حاضر راهی تخیلی نیست؟ نه، این تنها راه واقعی است و بر تحلیل از روندهای عینی اقتصادی و سیاسی جهان متکی است. آیا این راه مقدور و شدنی است؟ آیا طبقه کارگر ایران توان و آمادگی اش را دارد؟ طبقه کارگر ایران قطعا آمادگی فوری اش را ندارد، و عروج قدرت کارگران به طور فوری البته ممکن نیست. اما "قدرت گیری کارگران و زحمتکشان" تنها پاسخ استراتژیک واقعی به شرایط حاضر است؛ و فراهم آوردن پیش شرط و طی مراحل لازم برای تحقق آن وظیفۀ امروز ما را می سازد. هیچ قیاس تاریخی تماما بر شرایط حاضر منطبق نیست، و غرض قطعا کلیشه برداری هم نیست، اما یادآوری این نکته مفید است که موضع بلشویک ها، اسپارتاکیست ها و کلا جناح چپ زیمروالد، در 1914 در قبال جنگ اول امپریالیستی نیز فراخواندن به انقلاب کارگران علیه رژیم های خودی بود. سه سال بعد انقلاب اکتبر و حکومت کارگران موفق شد روسیه را از جنگ خارج کند و در 1918 انقلاب آلمان و برپائی شوراهای کارگران و سربازان به جنگ جهانی پایان داد. وضعیت حاضر در ایران، نه فقط با تشدید اختناق سیاسی، بلکه با اعمال تضییقات اقتصادی به تودۀ مردم بیشک امر بسیج تودۀ طبقه کارگر را با دشواری های تازۀ بسیار بزرگی همراه می کند. اما کم کردن از مشقات وضعیت حاضر تنها با تلاش برای غلبه بر موانع بسیج و تحرک طبقه کارگر ممکن می شود. بدون برآمد اجتماعی طبقه کارگر، بر متن فلاکت اقتصادی و تشدید اختناق سیاسی، بر متن مداخلۀ امپریالیستی و عروج انواع جریانات سیاسی فاسد مورد حمایت امپریالیست ها، افق تغییرات اجتماعی در ایران بسیار تاریک خواهد ماند. اگر شعار استراتژیک حکومت کارگران و زحمتکشان مورد قبول عمومی فعالان سوسیالیست باشد، تلاش برای یافتن راه های عملیاتی کردن مراحل و پیش شرط های تحقق این هدف استراتژیک در دستور کار همفکری فوری همۀ فعالان سوسیالیست کارگری قرار می گیرد. طولانی ترین راه پیمائی هم با نخستین گام کوچک آغاز می شود.

زیرنویسها:

1) “Iran turns to barter for food as sanctions cripple imports”, www.reuters.com, 9 Feb. 2012.

2) “Iran defaults on rice payments to India”, www.reuters.com, 7 Feb. 2012.

3)  “Iran’s steel imports collapse under sanctions”, www.reuters.com, 9 Feb. 2012.

4) “Swift Sanctions on Iran”, Wall Street Journal, 1 Feb. 2012; “Senate panel backs tough pressure on Iran”, www.reuters.com, 2 Feb. 2012.

5) George Friedman, “Iran, the U.S. and the Strait of Hormuz Crisis”, www.stratfor.com, 17 January 2012.

6) “Iran paying for grain with gold and oil”, www.reuters.com, 9 Feb. 2012.

7) ایرج آذرین، "11 سپتامبر و نظم نوین امپریالیستی"، بارو، شمارۀ 1، آبان 1380؛ "تقسیم دوبارۀ جهان آغاز می شود"، بارو، شمارۀ 4 و 5، اسفند 1380.

8) ایرج آذرین، "تئوری برای جنگ، تئوری برای مقاومت"، بارو، شمارۀ 16، بهمن 1381.

9) ایرج آذرین، "پیروزی در جنگ، شکست در صلح"،  بارو، شمارۀ 17، اسفند 81، و "ناکامی امریکا در عراق"، بارو، شمارۀ 19 و 20، شهریو
و مهر 1382.

10) نگاه کنید به، ایرج آذرین، "بحران هسته ای، آیندۀ رژیم اسلامی، و آیندۀ اپوزیسیون ایران"، بارو، شماره 22، اردیبهشت 1385.

11) بیانیۀ شورای مرکزی اتحاد سوسیالیستی کارگری، "ایران در عصر بحران و انقلاب"، بارو، شمارۀ 25، اسفند 1389.

12) ایرج آذرین، "کهنه و تازۀ امپریالیسم در لیبی"، به پیش، شمارۀ 67، 20 شهریور 1390.

13) "اهدف و استراتژی طبقه کارگر در جنبش جاری (قطعنامه مصوب کنفرانس هشتم اتحاد سوسیالیستی کارگری، اوت 2011)"، به پیش، شمارۀ 66، 23 مرداد 1390.

14) George Friedman, “Syria, Iran and the Balance of Power in the Middle East”, www.stratfor.com, 22 Nov. 2011.

15) Scott Stewart, “The Covert Intelligence War Against Iran”, www.stratfor.com, 8 Dec. 2011.

16) “Summary of letter purportedly sent by Iran to the US government in the spring of 2003”, http://www.mideastweb.org/iranian_letter_of_2003.htm

17) ایرج آذرین، "توطئۀ لشگر قدس در امریکا – سیاست تازۀ امریکا نسبت به رژیم ایران رسمیت می یابد"، به پیش، شمارۀ 68، 30 مهر 1390.

18) برای تفصیل این نکته نگاه کنید به "ایران در عصر بحران و انقلاب"، بارو، شمارۀ 25، اسفند 1389، فصل 4، ص 27-15.

 

به نقل از به پیش!! شماره 71، سه شنبه 2 اسفند 1390، 21 فوریه 2012

دسته‌ها:ایرج آذرین