خانه > فريدون حسين زاده > یوگسلاوی ، قربانی وارثان سیاسی هیتلر … نگاه خیره اولیس ، فیلمی از تئو آنجلوپولوس

یوگسلاوی ، قربانی وارثان سیاسی هیتلر … نگاه خیره اولیس ، فیلمی از تئو آنجلوپولوس

مارس 15, 2012

یوگسلاوی ، قربانی وارثان سیاسی هیتلر

نگاه خیره اولیس ، فیلمی از تئو آنجلوپولوس
فیلم با این جمله آغاز میشود : اگر روح بخواهد خود را بشناسد ، باید به درون خویش بنگرد
فیلمسازی یونانی الاصل که در آمریکا زندگی میکند ، ظاهرا برای اکران فیلمی که ساخته به زادگاهش باز می گردد. ( فیلمی که جنجال بسیاری در مردم بوجود آورده و عملا اوضاع شهر را کاملا بهم ریخته ) ولی در واقع بدنبال حلقه های فیلمی تدوین نشده از اولین فیلمساز یونانی است. گویی این حلقه های فیلم بسیار ابتدایی ، راهی برای فیلمساز است تا خودش را بهتر بشناسد. در صحنه ای از فیلم ، در حال سوار شدن به تاکسی متوجه دختری میشود که گویی از قدیم می شناخته. به دنبال وی میرود.  گروهی از مردم، شمع در دست و همهمه کنان از روبرو به سمت آنها می آیند ( گروهی که تحت تاثیر فیلم به خیابانها ریخته اند) و از پشت سرآن دو، نیروهای ضد شورش به مقابله با مردم رفته و بین فیلمساز و دختر قرار میگیرند. گروهی دیگر از مردم با چترهای باز فیلمساز را در بر میگیرند. صدای اورا میشنویم که : میخواستم به تو بگویم که من برگشته ام. اما چیزی مانعم شد.سفر هنوز به پایان نرسیده است .. نه هنوز.  فیلمساز در ادامه سفرش به همراه راننده تاکسی میانسالی به بالکان میرود. در مرز پیرزنی را سوار میکنند که 47 سال ( پس از جنگهای داخلی ) خواهرش را ندیده است و وارد بالکان میشوند. پیرزن را در مقصد پیاده میکنند .پیرزن در میان ساختمانهای نا آشنا و برف گرفته باقی می ماند و آنها به راه خود ادامه میدهند. نزدیک مرز راننده از حرکت باز می ایستد. نوشیدنیی به فیلمساز تعارف می کند : در روستای من ، وقتی دونفر می خواهند با همدیگر دوست شوند ، از یک لیوان می نوشند و به یک موسیقی گوش میدهند.
در ادامه به آلبانی میرسد و در آنجا در پی یافتن فیلمها با دختری آشنا میشود ( همان بازیگر در نقشی دیگر) به همراه او به سفرش ادامه می دهد.در این راه خاطراتش را نیز مرور میکند ( مرز میان زمانها از بین میرود. در عبور از گمرک ناگهان خودرا میبیند که دستگیر و محکوم به اعدام میشود و دوباره به زمان حال باز می گردد) . در ادامه مسیر به بخارست میرسد. در جواب دختر که چرا اینجا آمدی به کوتاهی و سادگی می گوید : رد پاهایم .. مرا بگونه ای به اینجا راهنمایی می کنند.
در بخارست مادر خود و کودکیش را میبیند. یکی از زیبا ترین بازیهای ، هاروی کایتل ، را در این فیلم میبینیم. بدون استفاده از دیالوگ زیاد ، منظور خود را با بازی زیبایش به بیننده منتقل میکند. بسادگی با همان هیات، نقش کودکی را ایفا می کند که به صف سربازان خیره میشود تا مادرش دستش را بگیرد و با خودش ببرد. در بخارست و طی جشن کریسمس همراه با رقص ، دوره ای از زندگی او در حکومت قبلی را شاهد هستیم که اتفاقات مختلف ( از بازگشت پدر تا دستگیر شدن فردی از خانواده توسط ماموران دولت) همراه با نوای پیانو میشوند تا هنگامی که ماموران همه وسایل خانه از جمله پیانو را نیز مصادره می کنند.
دگر بار به زمان حال باز می گردیم. فیلمساز دختر را ترک می کند تا با قایقی که مجسمه لنین را از رود دانوب به آلمان میبرد خود را به یوگوسلاوی برساند. درآنجا تنها کسی که میتواند فیلمها را تدوین کند، زندگی می کند و فیلمها نیز احتمالا پیش او باشند. هنگام ترک دختر می گرید. دختر میپرسد : چرا گریه میکنی ؟ میگوید : گریه میکنم چون نمی توانم عاشقت باشم … در مقصد ، دوستی قدیمی به پیشوازش می آید : اولین چیزی که خداوند آفرید ، سفر بود و بعد از آن تردید و سپس نوستالژی ….
در ادامه ، دختری قایقران وی را به سارایوو میبرد. دختر همان بازیگر است که اینبار نقش بیوه زنی را دارد که شوهرش را در جنگ از دست داده .. با وی رابطه عاطفی بر قرار می کند. وی را در سفرش همراهی می کند و باز او را ترک میکند.
فیلمساز وارد شهر جنگزده سارایوو میشود و در آنجا بالاخره مردی را می یابد که حلقه های گمشده را در اختیار دارد و میخواهد آنها را پس از سالها تدوین کند و موفق هم می شود. بار دیگر، دختر هسفر فیلمساز است. اینبار در نقش دختر مرد تدوینگر
روزی در شهر هوا مه آلود می شود. " در این شهر " مه " بهترین دوست انسانها است ، تنها موقعی که شهر زندگی عادی دارد و تک تیر اندازان بخاطر عدم دید کافی ، قادر به هدف گیری و کشت و کشتار نیستند !
گویی در شهر همه به صلح موقت رسیده اند. کنسرت موسیقی خیابانی و نمایش برگزار میکنند. پس از آن فیلمساز و خانواده مرد در مه به خانه باز می گردند که فیلمساز یک لحظه بقیه را گم میکند. صدای سربازان را در مه می شنویم که بقیه را دستگیر کرده و همانجا اعدام می کنند … فیلمساز خود را به بالای سر اجساد میرساند و بالای سر جسد دختر می گرید و در انتها رو به دوربین میگوید : سه حلقه فیلم … سفر… ازچند مرز برای رسیدن به خانه باید عبور کنیم ، بین یک آغوش و آغوشی دیگر …. بین نداهای عاشقان …. من از سفر برایت میگویم … تمام طول شب و تمام شبهایی که در راهند … تمامی سرگذشت انسان را … داستانی که هرگز پایان نمی یابد.
 آنجلوپولوس در مورد فیلم میگوید : هر فیلمسازی اولین باری را که از دریچه دوربین نگاه کرده ، به خاطر دارد. لحظه ای که نه تنها به اکتشاف سینما بلکه به کشف دنیا می پردازد. زمانی می رسد که فیلمساز به ظرفیتش برای دیدن چیزها شک می کند. زمانی که نمی داند نگاهش صحیح و بیگناه است یا نه .
منتخبی از جملات قشنگ فیلم : پانصد سرباز ، پانصد کله تراشیده ، به
امید نشانه ای در چشمان دختران محلی ، ولی آنها فقط میخندیدند و می گذشتند ….. تو الان روی آبهای سیاه حرکت میکنی ( کینه و نفرت نژادی – قومی و مذهبی که وارثان سیاسی هیتلر و ناتو در بین ساکنان یوگسلاوی سابق کاشتند ) ….. من بیست و پنج سال با برف حرف میزدم ، من را میشناسه ، من ایستادم چونکه برف اینطوری گفت و تو باید به برف احترام بگذاری …. من میخواهم که دوست باشیم ، در روستای من برای دوست شدن باید از یک لیوان بنوشیم و به یک ترانه گوش دهیم …. اوایل جنگ بالکان یعنی بعد جنگ جهاني اول ، دوران سختی بود ، همه ارتش های اروپا ، لنگان لنگان از این خیابان میگذشتند و هر روز اسمش را عوض میکردند … اولین چیزی که خداوند آفرید ، سفر بود و بعد تردید و نوستالژی …. جنگ خیلی نزدیکه همانطور که میتواند خیلی دور هم باشد …. من دنبال فیلمهایی میگردم که سالها پیش ساخته شده اند ، وقتیکه یوگسلاوی ، یوگسلاوی بود …. آنها دارند بحث میکنند که چه کسی اول به بالکان اومد ، صربها یا آلبانیایی ها ، اين تمام گناه هگل برای متأثر کردن مارکس بود …. بیا با هم جرعه ای بنوشیم ، به سلامتی همه امیدهای ورشکسته مون ، برای دنیایی که تغییر نکرده ، برای رویاهامون ، برای همه اونایی که تصمیم گرفتند زود برن ، برای چه گوارا ، به یاد اسینستیان که دوستش داشتیم و اون دوستمان نداشت … ما در دنیای خودمان خوابیده بودیم و در خوابی که دیگران برایمان دیده بودند ، به سختی بیدار شدیم …. یوگسلاوی پر از رود خونه است ولی مواظب باش ، خطرناکه …. انگار سوراخ سیاه محل اصابت توپها به من خیره شده بودند …. من همیشه در دوایر منبسط شونده ای که روی چیزها قرار میگیرند ، زندگیم را میگذرانم ، ممکنه در آخر نتوانم بیام ولی تلاشم را میکنم ، من دور خدا دایره میکشم … من چی هستم جز کسی که نگاههای خیره و پنهان را کلکسیون میکند … در این شهر " مه " بهترین دوست آدماست ، عجیب نیست ؟ این اولین باریست که شهر به حالت عادی برگشته ، همانطور که باید می بود ، در هوای مه آلود ، تک تیر اندازها دیدشون کور میشه و ما هم میایم بیرون برای جشن گرفتن …. شکسپیر ، رومئو و ژولت : شب بخیر ، شب بخیر ، جدایی یک سوگ شیرینه ، من باید خداحافظی کنم تا فردا بشه ، خواب در چشمانت و صلح در سینه هایت نشسته ، من میتوانستم خواب و صلح باشم ، چه رویای شیرینی ….
فریدون حسین زاده
داونلود فیلم ، نگاه خیره اولیس ، از لینکهای زیر :
part.1
www.mediafire.com/?plviivytbxn42ev
part.2
www.mediafire.com/?8efeu4ae0aemjv8
part.3
www.mediafire.com/?czydvmvcjuucm82
part.4
www.mediafire.com/?tniiytligzpd2pp
part.5
www.mediafire.com/?5cgcz36c23hhri4
part.6
www.mediafire.com/?acy611su1ykz1bx
part.7
www.mediafire.com/?r9ilrbgzqx98e8b
part.8
www.mediafire.com/?4k4igudogax6z9n